بریدههایی از کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی ( بار هستی )
۳٫۹
(۱۰۱)
Einmal ist keinmal.a آنچه یکبار رخ میدهد، احتمالاً اصلاً رخ نداده است. تاریخ چک، مانند تاریخ اروپا، دیگر تکرار نخواهد شد. تاریخ اروپا و چک، بخشی از طرحی است که قلم بیتجربگی شوم انسان آن را رقم زده است. تاریخ بهاندازهٔ زندگی اشخاص بهنحو تحملناپذیری سبک است، مثل یک برگ یا مثل غبار موجود در هوا و مانند هر چیز دیگری که فردا وجود نخواهد داشت.
عاطفه
ما تنها میتوانیم چیزهایی را تخیل کنیم که یک فرد را شبیه به فرد دیگر میکند؛ یعنی مشترکات میان انسانها. یک «من» منفرد چیزی است که با دیگران مشترک نیست، چیزی است که نمیتوان آن را حدس زد، چیزی است که باید پردهگشایی، کشف و تسخیر شود.
عاطفه
انسان نمیتوانست خودش را با موجود ناآشنا و بیگانهای مانند بدن، معرفی کند. بدن تنها قفس بود؛ و درون قفس چیزی وجود داشت که میدید، گوش میداد، میترسید، فکر میکرد و تعجب میکرد. آن چیز نفس بود.
عاطفه
البته امروز دیگر بدن آنقدرها هم ناآشنا نیست: ما میدانیم که ضربان درون سینه ضربان قلب است و اینکه بینی سرِ لولهای است که از بدن بیرون آمده تا اکسیژن را به ریهها برساند. صورت چیزی نیست جز ابزاری برای ثبت همهٔ مکانیزمهای بدن: گوارش، دیدن، شنیدن، تنفس و تفکر.
از زمانیکه انسان یاد گرفت به هر بخشی از بدنش نامی بدهد، بدن مشکل کمتری برای او داشته است. همچنین یاد گرفت که نفْس چیزی جز مادهٔ خاکستریرنگی در مغز نیست. دوگانگی قدیمی نفس و بدن در پوشش اصطلاحات علمی قرار گرفت و ما امروز تنها میتوانیم این دوگانگی را بهعنوان تعصبی منسوخ مسخره کنیم.
وحید
حتی درد یک انسان هم به سنگینی احساس همان درد توسط دیگری نیست. برای دیگری، یک درد با تخیل تقویت میشود و با صدها پژواک ادامه مییابد.
وحید
«مأموریتها چیزهای احمقانهای هستند ترزا. من هیچ مأموریتی ندارم. هیچکس ندارد. و وقتی که میفهمی آزاد هستی، آزاد از هر مأموریتی؛ آنوقت شدیداً احساس راحتی میکنی.»
alireza atighehchi
ناگهان همهٔ روزنامهها دربارهٔ کمپینهایی مینوشتند که مثلاً خواستار از بین بردن همهٔ کبوتران در محدودهٔ شهر بودند. و کبوترها از بین میرفتند. ولی دستور اصلی، علیه سگها بود. مردم هنوز از مصیبت اشغال ناراحت بودند؛ ولی رادیو، تلویزیون و روزنامهها دربارهٔ سگها حرف میزدند: آنها خیابانها و پارکهای ما را کثیف میکنند، برای سلامت فرزندانمان خطرناکاند و هیچ کاربردی ندارند؛ بااینحال باز هم باید به آنها غذا بدهیم. آنها چنان تب دیوانهواری به راه انداخته بودند که ترزا میترسید این جمعیت دیوانه به کارنین آسیب برسانند. این بدذاتی متراکم، تنها در عرض یک سال به هدفش، یعنی مردم رسید (تا پیش از آن این بدذاتی، بهعنوان یک تمرین، تنها روی حیوانات اعمال میشد). کمکم مردم از کارهایشان بیکار، دستگیر و محاکمه شدند. در نهایت حیوانات توانستند نفس راحتی بکشند.
alireza atighehchi
سالهای اول اشغال روسها، هنوز حاکمیت وحشت نبود. چون عملاً در سراسر کشور هیچکس با رژیم اشغالگر موافق نبود، روسها مجبور بودند چند استثنا را پیدا کنند و به آنها قدرت دهند. ایمان به کمونیسم و عشق به روسیه کاملاً از بین رفته بود. بنابراین، آنها دنبال افرادی گشتند که برای چیز خاصی زنده بودند، افرادی که ذهنشان آکنده از کینه بود. آنها باید بر تجاوزگری این افراد تمرکز میکردند و آن را گسترش میدادند، یعنی جایگزینی موقت برای تمرین به آنها میدادند.
این جایگزین حیوانات بودند.
alireza atighehchi
هیچ محکی برای امتحان اینکه کدام تصمیم بهتر است، وجود ندارد؛ زیرا هیچ مبنایی برای مقایسه وجود ندارد. ما زندگی را، همانطور که رخ میدهد و بدون هشدار زندگی میکنیم؛ مثل هنرپیشهای که برای اولین بار نقشش را تمرین میکند.
samineh
ما هیچوقت نمیدانیم چه میخواهیم؛ چون تنها یک زندگی داریم و نه میتوانیم آن را با زندگیهای قبلیمان مقایسه کنیم و نه میتوانیم در زندگیهای پیش رویمان آن را تکمیل کنیم.
samineh
توماس در این موقع نمیدانست که استعارهها خطرناکاند. استعارات چیزهایی جزئی نیستند. یک استعارهٔ شاد میتواند به عشق زندگی ببخشد.
samineh
فرانتس با یادآوری چهرهٔ دخترک با عینک گرد بزرگش، ناگهان فهمید که چقدر با دانشجو ـ معشوقهاش شاد بوده است. ناگهان این مخاطرهٔ کامبوج به نظرش خندهدار و بیمعنی آمد. چرا به آنجا رفته بود؟ حالا فهمیده بود. ناگهان متوجه شد که زندگی واقعیاش نه راهپیمایی و نه برای سابینا که همان دخترک عینکی بود! دریافته بود که واقعیت بیش از رویاست، خیلی بیش از رویا!
alireza atighehchi
نه. درام سابینا درام «سنگینی» نبود؛ بلکه درام «سبکی» بود. او باری را بر دوشش احساس نمیکرد، بلکه از سبکی تحملناپذیر هستی رنج میبرد.
alireza atighehchi
وقتی میخواهیم موقعیتی دراماتیک را در زندگیمان بیان کنیم، از اصطلاح «سنگینی» استفاده میکنیم. میگوییم آن چیز بار سنگینی بر دوشمان است.
alireza atighehchi
از دیگر سو، فرانتس مطمئن بود که تقسیم زندگی به خصوصی و عمومی، سنگ بنای همهٔ دروغهاست: در این صورت یکفرد در زندگی خصوصیاش یک چیز و در زندگی عمومیاش چیز دیگری خواهد بود. از نظر او، زندگی در طبیعت یعنی از بین بردن مرز میان عمومی و خصوصی. او از این حرف آندره برتون خیلی خوشش میآمد که میگفت دوست دارد در خانهای شیشهای زندگی کند تا همه بتوانند داخلش را ببینند و هیچ رازی وجود نداشته باشد.
alireza atighehchi
نشستن روی زمین در حضور مهمانها، معرفِ سادگی، غیررسمی بودن، سیاست لیبرال، خودمانی بودن و شیوهٔ زندگی ایرانیان است. ماری کلود با چنان علاقهای روی زمین مینشست که فرانتس نگران بود نکند وقتی بخواهد سیگاری از فروشگاه بخرد، روی زمین آنجا هم بنشیند.
alireza atighehchi
هیچوقت نفهمید، آنچه او غیرواقعی میداند (کار کردن در خلوت دفتر و کتابخانه)، درواقع زندگی واقعی خودش است؛ بنابراین تظاهراتی که آن را واقعیت تخیل میکرد، چیزی نبود جز تئاتر، کارناوال، رقص و به دیگر سخن، رویا.
alireza atighehchi
زندگی برای سابینا یعنی دیدن. دیدن به دو مرز محدود میشود: نور شدید که کورکننده است و تاریکی مطلق. شاید همین مسئله بود که او را نسبت به هر نوع افراطی بیمیل میکرد. افراط یعنی مرزهایی که پس از آن زندگی به پایان میرسد، و علاقه به افراط در هنر و سیاست، حجابی است که در آرزوی مرگ است.
alireza atighehchi
تفاوت یک شخص خودآموخته با یک تحصیلکردهٔ دانشگاه نه در وسعت دانش که در وسعت سرزندگی و اعتمادبهنفس است
sayna
در دنیای مدرن، یک فکر میتواند“تکذیب” شود ولی نمیتواند“پس گرفته” شود.
سپیده اسکندری
حجم
۳۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۵۰%
تومان