بریدههایی از کتاب سبکی تحمل ناپذیر هستی ( بار هستی )
۳٫۹
(۱۰۱)
تظاهرات
مردم ایتالیا و فرانسه این کار را بهسادگی انجام میدهند. وقتی والدینشان آنها را مجبور به رفتن به کلیسا میکنند، آنها با پیوستن به یک حزب (کمونیست، مائوئیست، تروتسکیست و ...) پاسخ آنها را میدهند.
fariba.
در کشورهای کمونیستی ارزیابی و بررسی تودهٔ مردم فعالیت اجتماعی مهم و بیپایانی است. اگر یک نقاش بخواهد نمایشگاهی دایر کند، شهروندی عادی بخواهد از کشوری ساحلی ویزا بگیرد، یک بازیکن فوتبال بخواهد عضو تیم ملی شود، آنگاه باید صفِ طویلی از پیشنهادها و گزارشها (از سوی دربانها، همکارها، پلیس، سازمان حزب محلی و اتحادیهٔ تجاری مناسب)، جمعآوری شود و ارزیابی ادارات خاصی هم به آن اضافه شود. این گزارشها هیچ ارتباطی به ذوق هنری، استعداد ورزشی و بیماریهایی که در هوای آبهای شور درمان میشود، ندارند. آنها فقط با یک چیز کار دارند: نمایهٔ سیاسی شهروند
fariba.
اولین خیانت جبرانناپذیر است. بعد از آن در واکنش به آن، زنجیرهای از خیانتهایی به وجود میآید که هرکدام از آنها ما را از خیانت اولیه دور و دورتر میکنند.
fariba.
وقتی یک قوی آنقدر ضعیف است که یک ضعیف را آزار میدهد، آنگاه ضعیف باید آنقدر قوی باشد که عرصه را ترک کند.
Maryam
یک یا دو سال پس از مهاجرتش، در سالروز حملهٔ شوروی به کشورش، بهطور اتفاقی در پاریس بود. تظاهراتی اعتراضی برنامهریزی شده بود و او احساس میکرد بهسوی آن رانده میشود. جوانان فرانسوی با مشتهایی گره کرده شعار میدادند و امپریالیسم شوروی را محکوم میکردند. او شعارها را دوست داشت، ولی با ناباوری متوجه شد که نمیتواند خودش آنها را فریاد بزند و چند دقیقه بعد تظاهرات را ترک کرد.
وقتی دراینباره با دوستان فرانسویاش صحبت کرد، آنها تعجب کردند. «منظورت این است که نمیخواهی با اشغالگران کشورت بجنگی؟» سابینا دوست داشت به آنها بگوید که پشت کمونیسم، فاشیسم، پشت همهٔ تجاوزها و اشغالها، شری اساسیتر و نافذتر وجود دارد و تصویر آن شر تظاهرات مردمانی است که با مشتهای گرهکرده شعارهای مشخصی را فریاد میزنند.
mohammad shahriari
این کتابها نهتنها به او امکان میدادند تا در تخیلاتش از زندگیای که برایش رضایتبخش نبود، فرار کند؛ بلکه بهعنوان یک شیء فیزیکی هم برایش معنیدار بودند: او عاشق این بود که با کتابی زیر بغل در خیابان قدم بزند. کتاب زیر بغل بهاندازهٔ عصای در دست شیکپوشان صد سال پیش برای او اهمیت داشت و او را از دیگران متمایز میکرد.
mohammad shahriari
مادرِ ترزا همیشه به او یادآوری میکرد که مادر بودن یعنی قربانی کردن همهچیز. حرفهای او ریشه در حقیقت داشت؛ چون از تجربهٔ زنی مایه میگرفت که همهچیزش را بهخاطر فرزندش از دست داده بود. ترزا حرفهای او را گوش میداد و باور داشت که مادر بودن والاترین ارزش در زندگی است و اینکه یک مادر بزرگترین قربانی است. اگر یک مادر قربانی باشد، دخترش هم مجرمی خواهد بود که امکان جبران هم نخواهد داشت
danial lotfalian
اگر کارنین بهجای سگ، یک انسان بود، از مدتها پیش به ترزا گفته بود: «ببین! من حالم خوب نیست و از اینکه هر روز این نان گرد را در دهانم میگیرم، خسته شدهام. نمیتوانی چیز جدیدی برایم بیاوری؟» و همهٔ گرفتاریهای انسان در این مسئله نهفته است. زمان انسان در یک دایره نمیچرخد؛ بلکه مستقیم و رو به جلو میرود. به همین دلیل است که انسانها نمیتوانند شاد باشند: شادی اشتیاق به تکرار است.
ترزا با خود گفت، بله! شادی اشتیاق به تکرار است.
me
او مجبور بود رفتار خوبی با روستاییان داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت نمیتوانست آنجا زندگی کند. حتی نسبت به توماس هم، مجبور بود رفتاری عاشقانه داشته باشد؛ چراکه به او نیاز داشت. ما هیچگاه نمیتوانیم مطمئن شویم که کدام بخش از رفتارمان با دیگران ناشی از عواطف خودمان ـ یعنی عشق، انزجار، نیکوکاری و سوءنیت ـ است و کدام بخشش ناشی از قدرت پایداری است که میان اشخاص نقش بازی میکند.
me
و در نهایت، دستهٔ چهارم، که بسیار هم نادر هستند، افرادیاند که زیر نگاهی تخیلی زندگی میکنند که وجود خارجی ندارد. این افراد رویاپردازند. برای مثال، فرانتس. او تنها بهخاطر سابینا به مرز کامبوج سفر کرد. وقتی اتوبوس در دستاندازهای جادهٔ تایلند بالا و پایین میرفت، فرانتس احساس میکرد که چشمان ترزا به او دوخته شده است.
me
آن دسته از ما که در جامعهای زندگی میکنیم که گرایشهای سیاسی مختلفی در آن هست که با ابطال یا محدود کردن تأثیر همدیگر با هم رقابت میکنند، تا حدودی میتوانیم از تفتیش کیچ فرار کنیم: شخص میتواند شخصیتش را حفظ کند و هنرمند میتواند آثار غیرمعمول خلق کند. اما وقتی تنها یک جنبش سیاسی قدرت را در اختیار دارد، ما خود را در قلمرو دیکتاتوری کیچ مییابیم.
me
در ۱۶۱۸ چکیها کاری متهورانه انجام دادند و خشم خود نسبت امپراتوری مستقر در وین را با پرتاب کردن دو نفر از مأموران امپراتوری از پنجرهٔ قلعهٔ پراگ نشان دادند. این مبارزهطلبی به جنگی سیساله منتهی شد که تقریباً نابودی کل قوم چک را در پی داشت. آیا مردم چک، نمیبایست بهجای شجاعت، هوشیاری از خود نشان میدادند؟ پاسخ ظاهراً خیلی ساده بود: نه.
سیصد و بیست سال بعد، پس از کنفرانس مونیخ، کل دنیا تصمیم گرفت چک را قربانی هیتلر کند. آیا چک باید سعی میکرد تا در برابر قدرتی که هشت برابر اندازهٔ خودش بود، مقاومت کند؟ برخلاف ۱۶۱۸، آنها اینبار هوشیاری را برگزیدند. تسلیم آنها جنگ جهانی دوم را در پی داشت و اینبار آزادی قوم چک برای دههها و شاید سدهها پایمال شد. آیا آنهابهجای هوشیاری باید از خود شجاعت نشان میدادند؟ آنها باید چهکار میکردند؟
me
هرکسی فکر کند که رژیمهای کمونیست اروپای مرکزی، منحصراً کار تبهکاران بودهاند، به حقیقتی اساسی اشراف دارد: رژیمهای تبهکار توسط تبهکاران ایجاد نمیشود، بلکه هواخواهانی که این رژیمها را متقاعد میکنند که آنها تنها راه بهشت را پیدا کردهاند، سازندگان واقعی این رژیمها هستند. آنان با چنان قدرتی از این راه دفاع میکنند که مجبورند بسیاری از مردم را اعدام کنند. بعدها روشن شد که هیچ بهشتی وجود ندارد و طرفداران هم جانی بودهاند.
me
بنای شکنندهٔ عشقشان دوباره به لرزه خواهد افتاد. چون این بنا تنها بر ستون وفاداری ترزا استوار است و عشقها شبیه به امپراتوریها هستند: وقتی فکری که بر اساس آن شکل گرفتهاند، از بین برود، آنها نیز از بین خواهند رفت.
me
طبیعتاً او این مسئله را تا به امروز درک نکرده بود؛ البته چطور میتوانست آن را درک کند؟ هدفی که به دنبال آن هستیم، همیشه در حجاب است. یک دختر در پی ازدواج است، یعنی بهدنبال چیزی است که اصلاً شناختی از آن ندارد. پسری که در آرزوی شهرت است، هیچ شناختی از اینکه شهرت چیست، ندارد. چیزی که در هر گامی که برمیداریم معنایش را گامبهگام به ما میدهد، همیشه بهطور کلی برایمان ناشناخته است.
me
درواقع، فرانتس همیشه غیرواقعی را به واقعی ترجیح میداد. به همین دلیل بود که تظاهرات (که من فهمیدهام که چیزی جز نمایش و رؤیا نیست) نسبت به یک سخنرانی در سالنی پر از دانشجو، حس بهتری به او میداد؛ بنابراین او از بودن با الههٔ نامرئی سابینا خوشحالتر از بودن با سابینایی بود که در خیابان کنار او راه میرفت و عاشقش بود، ولی همیشه ترس از دست دادنش را داشت.
me
بعد از مدتی در کمال تعجب فهمید که اصلاً ناراحت نیست. اهمیت حضور فیزیکی سابینا کمتر از آن چیزی بود که فکرش را میکرد. درواقع همین جاپای طلایی بود که اهمیت داشت؛ جاپایی طلایی که سابینا در زندگیاش بهجای گذاشت و هیچکس نمیتواند آن را پاک کند. سابینا پیش از آنکه ناپدید شود، جاروی هراکلیتوس را به فرانتس داد و او با استفاده از آن جارو همهٔ چیزهای حقیر را از زندگیاش بیرون انداخت.
me
یک شیء اگر او میخواست زشت بود و اگر میخواست زیبا بود. گردنبندهایی که دوستانش به گردن میانداختند، همیشه از پیش زیبا بودند. و اگر بهنظرش زشت میآمدند، هیچوقت آن را به زبان نمیآورد؛ چون چاپلوسی از مدتها پیش جزئی از ذات او شده بود.
پس چرا تصمیم گرفته بود گردنبندی را که سابینا خودش ساخته بود، زشت بداند؟
فرانتس ناگهان متوجه پاسخ شد: ماری کلود گفت گردنبند سابینا زشت است؛ چون میتواند چنین کاری انجام دهد.
یا به تعبیری دقیقتر: ماری کلود گفت گردنبند سابینا زشت است تا نشان دهد که میتواند به سابینا بگوید که گردنبندش زشت است.
me
ماری کلود ادامه داد: «از آن به بعد بود که کتابها را به کتابهای روز و شب تقسیم کردم؛ درواقع؛ کتابهایی هستند که آنها راباید روزها خواند و کتابهای دیگری هستند که تنها شبها میتوان آنها را مطالعه کرد.»
me
سابینا دوست داشت به آنها بگوید که پشت کمونیسم، فاشیسم، پشت همهٔ تجاوزها و اشغالها، شری اساسیتر و نافذتر وجود دارد و تصویر آن شر تظاهرات مردمانی است که با مشتهای گرهکرده شعارهای مشخصی را فریاد میزنند. اما میدانست که نمیتواند منظورش را به آنها بفهماند. بنابراین موضوع گفتگو را عوض کرد.
me
حجم
۳۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۵۰%
تومان