بریدههایی از کتاب دروغگویی روی مبل
۴٫۲
(۲۲۷)
البته چیزی بیش از خوششانسی؛ او احساس خوشبختی میکرد. او کسی بود که شغلی مناسب برای خودش پیدا کرده بود - کسی که میتواند بگوید من دقیقاً همان جایی هستم که از آنِ من است، در بطن استعدادها، علایق و اشتیاقاتم.
برلین سابق
هیچ چی بدتر از زندگی کردن بدون دیده شدن نیست.
Sima Abdollahi
«من اگه جای تو بودم ازش میخواستم که عمیقاً به درونش نگاه کنه و ببینه که آیا از صمیم قلب اعتقاد داره که هدفش از زندگی کردن، پول جمع کردنه یا نه. بعضی اوقات از چنین بیمارایی میخوام که خودشون رو در آینده در نظر بگیرن - در زمان مرگشون، در موقع خاکسپاریشون - حتی ازشون میخوام که قبر و نوشتهی روی سنگ قبرشون رو تصور کنن. اگه روی سنگ قبر مشتریت بنویسن که اون شیفتهی پول بوده، چه حسی بهش دست میده؟ آیا دوست داره کل زندگیش در چنین جملهای خلاصه بشه؟»
کتابخوار
«ولی بیا در مورد تولدت حرف بزنیم کرولین. همونطور که میدونی ما همیشه روز تولد رو به عنوان جیزی خوشحال کننده جشن میگیریم، ولی به نظر من عکس این مسئله صادقه. این تولدها نمادهای ناراحتکنندهای هستن که نشون میدن عمرمون در حال تموم شدنه و جشن تولد تلاشی برای رد کردن این ناراحتیه.
کتابخوار
شِلی به مارشال توضیح داد که وقتی در مراسم تدفین پدر، شیفتهی آخرین ماهیای شد که او صید کرده بود، بسیار خجالتزده شد.
Mehrdad
کسی که به کارش عشق میورزد، خوششانس است.
ܦ߭ܝܝܝ݅ܝࡅߺ߳ܣ 🕊
بِل در اون آخر هفته چیزای زیادی به من داد. من در طول دوران کارم، همیشه در حال ارائه کردن بودم و این اولین بار بود که واقعاً داشتم یه چیزی میگرفتم.
کاربر ۴۷۴۶۱۴۳
اضطراب بیوهای را در نظر بگیرید که از تهِ دل احساس میکند چهل سال از زندگی مشترکش را با مردی نامناسب گذرانده است. بنابراین، اندوه او برای شوهرش نیست، یا اینکه صرفاً برای شوهرش نیست. او برای زندگی خودش سوگواری میکند.
marjan
اضطراب بیوهای را در نظر بگیرید که از تهِ دل احساس میکند چهل سال از زندگی مشترکش را با مردی نامناسب گذرانده است. بنابراین، اندوه او برای شوهرش نیست، یا اینکه صرفاً برای شوهرش نیست. او برای زندگی خودش سوگواری میکند.
marjan
داشتم به یکی از ترانههای ویتییر فکر میکردم: “از میان کلمات ناراحتکنندهای که بر زبان و قلم میآید، ناراحتکنندهترینش این است:‘شاید میشد!’”»
کاربر ۲۰۲۸۱۵۹
میگفت دنیا خیلی ترسناکتر از اونه که بتونیم به بچهها تحمیلش کنیم.
Sophie
«میتونی یه کمی از اون اشکهات رو در قالب کلمات بیان کنی؟»
دانور🌱
بیمارانش هر روز او را به خصوصیترین اتاقهای زندگیشان دعوت میکردند؛
کاربر ۳۵۴۳۰۶۷
احساس میکنم مردهام و برای اینکه بدانم زندهام، خودم را آزار میدهم.
کاربر ۲۱۳۱۹۴۵
اگه با بیمارای در حال مرگ کار کنی و خودت هم تحت درمان باشی، میتونی بخشهای متفاوتی از خودت رو لمس کنی، اولویتهات رو دوباره منظم کنی، به چیزهای بیاهمیت، اهمیتی ندی من معمولاً وقتی از جلسات درمانی خارج میشم، حس بهتری نسبت به خودم و زندگیم دارم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«بسیار خوب. شمارهی خونهمو پشت کارت مینویسم. عموماً میتونی بین ساعت نُه تا یازده شب بهم زنگ بزنی.» ارنست برخلاف بسیاری از همکارانش، هیچ نگرانیای از دادن شمارهی خانهاش نداشت. او از مدتها پیش فهمیده بود که به طور کلی هرچه دسترسی بیماران مضطرب به او راحتتر باشد، امکان زنگ زدنشان کمتر میشود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
میان خود به خودی بودن و تکانشگری تفاوتی وجود دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
لعنتی، دست از سرم بردار! کی ازت خواسته در مورد زندگی من فضلفروشی کنی؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
البته این مسئله هم اعصاب خردکن بود که جاستین همهی این پیشرفتها را به لارا نسبت میداد. ولی تا حدودی این مسئله زیاد برایش اهمیت نداشت. مشاورش به او کمک کرده بود تا احساساتش را تخفیف دهد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
پیش از آنکه رؤیا کاملاً از ذهنش پاک شود، دقیقاً همان کاری را کرد که به بیمارانش توصیه میکند: در رختخواب ماند و پیش از آنکه حتی چشمانش را باز کند، رؤیایش را به یاد آورد. دفترچه و مدادی را که کنار تختش بود برداشت و شروع کرد به نوشتن رؤیایش.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۶۳۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
حجم
۶۳۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان