بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دروغگویی روی مبل | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دروغگویی روی مبل

بریده‌هایی از کتاب دروغگویی روی مبل

انتشارات:صبح صادق
امتیاز:
۴.۲از ۲۲۷ رأی
۴٫۲
(۲۲۷)
تو همه‌ی اون احتمالات رو فدای زندگی با وِین کردی ... معامله‌ی بدی بوده - جای تعجب نیست اگه نخوای بهش فکر کنی ... وقتی کاملاً با این موضوع رو در رو می‌شی، متوجه اون دردی که سراغت می‌یاد می‌شی؟ فکر می‌کنم به همین دلیله که نمی‌خوای از وِین جدا شی، این کار روی اون دردت مُهر واقعیت می‌زنه. با این کار دیگه نمی‌شه انکار کرد که واسه یه همچین چیز مختصری خیلی چیزها و کل آینده‌ت رو فدا کردی.» علی‌رغم میل کَرول، لرزه‌ای بر اندامش افتاد. تفسیر ارنست حقیقت داشت. لعنتی، دست از سرم بردار! کی ازت خواسته در مورد زندگی من فضل‌فروشی کنی؟ «منظور من از زیرورو کردن گذشته‌م، دقیقاً همین بود. گذشته دیگه گذشته.»
ز.م
اونا مغز جوان خطرناک و شکوفا رو با کود اصول و قواعد در طول چند سال خفه می‌کنن تا این‌که از کار بیفته. وقتی آخرین نشانه‌های خلاقیت هم از میان رفت، به اون منسب می‌دهند
نیتا
تحقیق میدانی در یکی از مدارس دینی محلی انجام داد و متوجه شد که هیچ آموزشِ مشخصاً روانشناختی‌ای در برنامه‌ی درسی آن‌ها وجود ندارد. یک بار هم وقتی کلیسایی متروک را در شانگهای بازدید می‌کرد، دزدکی به جایگاه کشیش‌ها برای اعتراف‌گیری رفت، سی دقیقه روی صندلی کشیش نشست، هوای کاتولیکی استشمام کرد و زیر لب بارها با خود زمزمه کرد: «تو بخشیده شدی فرزندم، بخشیده شدی.» وقتی از جایگاه بیرون آمد، شدیداً نسبت به کشیشان احساس حسودی کرد. آن‌ها در برابر نومیدی به چه سلاح الهی‌ای مجهز بودند؛ برعکس جنگ‌افزار غیرروحانی تفسیر و آسایش‌های جعلی، چقدر ناچیز به شمار می‌آمدند.
ز.م
کَرول با خود فکر کرد، خدا مرا از شر عکس‌های خانه‌ی درمانگران در امان دارد. تنش از خاطره‌ی مطب دکتر کوک، از خوابیدن روی آن فرش ایرانی و نگاه کردن به عکس‌های تیره و تار طلوع خورشید در ترورو و دستان سرد دکتر روی کپلش، با آن خرخر خوک‌وار و بی‌لذتی که او را به سوی رابطه‌ی جنسی سوق می‌داد، به لرزه افتاد، رابطه‌ای که دکتر اصرار داشت کَرول به آن نیاز دارد. کَرول بیش از یک ساعت را به لباس پوشیدن اختصاص داده بود. با وجود این‌که زخم‌خورده و آسیب‌دیده بود، می‌خواست جذاب به نظر بیاید. ابتدا دامن طرح‌دار بلندی پوشید با بلوزی از ساتن و بالاپوشی شال‌مانند و سرخ‌رنگ. بعد تصمیم گرفت دامنی کوتاه بپوشد با کتی تنگ و کمردار و همین‌طور یک زنجیر طلای ساده. او زیرپوشی خاص خریداری کرده بود تا جذابیت بدنش را بالاتر ببرد
ز.م
فروید اون رو شدیداً توبیخ می‌کرد. نامه‌ای از فروید هست که توش فرانتْزی رو برای ورود به سومین دوره‌ی بلوغش سرزنش می‌کنه.» «ولی مگه فرانتْزی لیاقتش رو نداشته؟ مگه اون با بیماراش نمی‌خوابیده؟» «خیلی مطمئن نیستم. شایدم این کارو می‌کرده، ولی من فکر می‌کنم اون دنبال هدفی مشابه هدف تو بوده؛ یعنی انسانی کردن روند درمانی. این کتابو بخون. به نظر من در مورد چیزی که خودش اسمش رو گذاشته تحلیل “مضاعف” یا “دوسویه” چیزای جالبی گفته: اون در ساعت اول بیمار رو تحلیل می‌کنه و ساعت بعد بیمار اون رو تحلیل می‌کنه. این کتابو بهت قرض می‌دم - البته اگه همه‌ی اون چهارده تا کتاب و جریمه‌های معشوقه‌ش رو برگردونی.»
ز.م
من قماربازم و ظاهراً امتیازهای من عالی بود. اگه بل شرط رو می‌باخت - مواد مصرف می‌کرد، اعتصاب غذا می‌کرد، به بار می‌رفت یا رگش رو می‌زد - چیزی از دست نمی‌رفت. فقط برمی‌گشتیم سر جایی که قبلاً بودیم. حتی اگه چند هفته هم پاک می‌موند، بازم می‌تونستم یه کارهایی روش بکنم. ولی اگه بِل شرط رو می‌برد، اون‌قدر عوض می‌شد که هیچ وقت نمی‌خواست چنین کاری بکنه. این یه بازی دوسر بُرد بود. از یه طرف صفر درصد احتمال شکستش بود و از طرف دیگه شانس خوبی برای نجات این زن داشتم.
ز.م
به نظر من هیچ درمانگر زنده‌ای وجود نداره که با این مسئله مخالف باشه که اگه دیگه اختلال تکانشی بِل براش تصمیم‌گیری نکنه، اون یه آدم دیگه می‌شه. اون ارزش‌ها، اولویت‌ها و دیدگاه متفاوتی رو پرورش می‌ده. اون بیدار می‌شه، چشماشو باز می‌کنه، واقعیت رو می‌بینه و شاید به زیبایی و ارزش خودش هم پی ببره، و من رو هم به شکل دیگه‌ای ببینه، همون‌طور که تو الان داری می‌بینی: یه پیرمرد کپک‌زده‌ی لرزان. اول واقعیت وارد می‌شه و بعد انتقال شهوانی و مرده‌گرایی‌ش، و البته به همراه اونا علاقه‌اش به انگیزه‌ی هاوایی از بین می‌رفت.
ز.م
اقرار می‌کردم که جذبش شدم. بهش گفته بودم که نمی‌خوام نزدیکم بشینه، چون تماس فیزیکی تحریکم می‌کرد و تأثیرم در مقام یه درمانگرو کمتر می‌کرد. یه موضع استبدادی گرفتم: اصرار کردم که دوراندیشی من خیلی بهتر از مال اونه، که چیزایی در مورد درمانش می‌دونم که خودش هنوز توانایی درکشون رو نداره.
ز.م
«تکنیک من رهایی از همه‌ی تکنیک‌هاست. تکنیک من راستگویی است.»
Mary gholami
دنیا خیلی ترسناک‌تر از اونه که بتونیم به بچه‌ها تحمیلش کنیم
Mary gholami
«این‌که فقط یک شفابخش زخم‌خورده می‌تونه شفا بده؟»
Zahrahy
داغداری یک مرگ ناگهانی، مثل تصادف اتومبیل، خیلی سخت می‌شود. در این موارد، زن و شوهر وقتی برای خداحافظی و پایان دادن به مشکلات بی‌پایان بسیار و کشمکش‌های حل‌نشده‌شان ندارند.»
Zahrahy
ما شبیه دو نیمه از یک موجود تکی‌سلولی بودیم که ذره‌ذره از هم جدا می‌شن، تا این‌که فقط یه رشته‌ی باریک اونا رو به هم وصل می‌کنه. و بعد یه ضربه - یه ضربه‌ی دردناک - و ما از هم جدا شدیم. بلند شدم، لباس پوشیدم، نگاهی به ساعت کردم و با خودم گفتم: “چهارده ساعت دیگه دوباره برمی‌گردم پیش لورا.
Zahrahy
انگار همه‌ی کارها رو سپردم به خلبان اتوماتیک. من فقط همین کارو کردم؛ فقط اومدم بیرون!
Zahrahy
به نظر من وقت آزادْ خیلی از درمانگرا رو تهدید می‌کنه و اونا ناخودآگاه سعی می‌کنن یه بیمارو به خودشون وابسته کنن.»
افشاری نژاد
نیرومندترین درختان باید ریشه‌های عیمقی به سوی تاریکی و به سوی زشتی بدوانند.
افشاری نژاد
عمل موفقیت‌آمیز بود، ولی بیمار مُرد.
aliyan
“اگر می‌خواهید به خودتان افتخار کنید، کارهایی انجام دهید که مایه‌ی افتخارتان باشد.”
کاربر ۵۸۲۹۳۸۵
گفت: «من به نیچه ایمان دارم که می‌گوید تنها حقیقت واقعی، حقیقت زنده است!»
کاربر ۳۹۵۶۰۹۶
البته چیزی بیش از خوش‌شانسی؛ او احساس خوشبختی می‌کرد. او کسی بود که شغلی مناسب برای خودش پیدا کرده بود - کسی که می‌تواند بگوید من دقیقاً همان جایی هستم که از آنِ من است، در بطن استعدادها، علایق و اشتیاقاتم.
برلین سابق

حجم

۶۳۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

حجم

۶۳۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان