بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دروغگویی روی مبل | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دروغگویی روی مبل

بریده‌هایی از کتاب دروغگویی روی مبل

انتشارات:صبح صادق
امتیاز:
۴.۲از ۲۲۷ رأی
۴٫۲
(۲۲۷)
کَرول با عصبانیت گفت: «فقط این جریان رو ول کنم؟ گفتنش آسونه. ولی انجام دادنش خیلی سخته. اون نُه سال از زندگی منو مکیده. من اون‌قدر احمق هستم که جذب وعده‌ی چیزایی که قراره بیاد، بشم. وقتی داشتیم ازدواج می‌کردیم، پدرش بیمار بود و تقریباً داشت کل کفش‌فروشی‌های زنجیره‌ای‌شو که میلیون‌ها دلار ارزش داره، به جاستین می‌داد. حالا نُه سال از اون جریان می‌گذره و پدر لعنتی‌ش از همیشه سالم‌تره. حتی هنوز بازنشسته نشده و جاستین هنوز حسابدار باباشه. فکر کن اگه باباهه ریق رحمتو سر بکشه، من به چی می‌رسم؟ بعد از این همه سال انتظار، در مقام عروس سابقش چی می‌خواد به من برسه؟ هیچ چی، واقعاً هیچ چی!»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چندین سال بود که جاستین تلاش می‌کرد تا منو تحریک کنه که بندازمش بیرون، چون اون‌قدر ضعیف بود که نمی‌تونست بره، اون‌قدر ضعیف بود که نمی‌تونست زیر بار گناه منحل کردن خانواده بره. من نمی‌خواستم لذت بیرون افتادن رو بهش بدم.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دکتر کوک رفتار خودش را در قالب نظریه توجیه می‌کرد. «تماس برای معالجه‌ی تو لازمه کَرول. فقدان راستی خاکستر فقدان‌های اولیه و پیش‌کلامی تو رو توی هوا پخش کرده و بنابراین، رویکرد درمانی تو باید غیرکلامی باشه. تو نمی‌تونی در مورد این قِسم از خاطرات بدنی صحبت کنی و اونا باید با تسلی فیزیکی آروم بشن.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ارنست به گزینه‌های جاستین فکر کرد. جاستین به زنی مقتدر نیاز داشت: آیا صرفاً یک زن مقتدر دیگر را با زن قبلی جایگزین نکرده بود؟ آیا تا چند سال دیگر، این رابطه‌ی جدیدش، شبیه به همان قبلی نمی‌شد؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«اگه فقط لورا چند سال زودتر می‌اومد! ما در مورد چیزی که می‌تونیم کرایه کنیم، حرف زدیم. امروز توی راه داشتم حساب می‌کردم که چقدر پول خرج درمانم کردم. پنج سال، سه روز در هفته، چقدر می‌شه؟ ۷۰ ــ ۸۰ هزار دلار؟ به خودت نگیر ارنست، ولی نمی‌تونم به این مسئله فکر نکنم که اگه لورا پنج سال پیش می‌اومد، چی می‌شد. شاید کَرول رو ترک می‌کردم و سراغ درمان هم نمی‌اومدم. شاید حالا با ۸۰ هزار دلار توی جیبم، داشتم دنبال خونه می‌گشتم.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ارنست هر بار که این عکس را نگاه می‌کرد، احساس دل‌آشوبه پیدا می‌کرد. عکس را نزدیک‌تر آورد و سعی کرد به داخل آن بخزد. می‌خواست سرنخ‌ها را پیدا کند، پاسخی که سرنوشت سیمور و بِل را برایش آشکار کند. فکر می‌کرد کلید در چشمان بِل است. چشمان بل غمگین و حتی دلسرد بود. چرا؟ مگر او به آنچه می‌خواست نرسیده بود؟ ارنست به تصویر بِل نزدیک‌تر شد و سعی کرد نگاه او را بگیرد. ولی بِل همیشه جای دیگری را نگاه می‌کرد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بل، سرگردان و نحیف، پشت سر او ایستاده بود و دسته‌ی صندلی چرخدار را در دستانش می‌فشرد. نگاه بل غمگین بود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
نیازی ندارم که کسی رو برای درمان ببینم. گفتم که افسردگی من بالینی نیست. از لطفت ممنونم ارنست، ولی من یه بیمار چموشم. گفتم که من خودم زخمام رو لیس می‌زنم و توی این کار واردم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«نه؛ خودکشی نه، هرچند که قبول دارم که دارم به سمت تاریکی کشیده می‌شم، ولی هنوز زنده‌م. می‌خزم تو یه گودال و زخمام رو می‌لیسم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«نمی‌دونستم باید چه کار کنم. واضحه که نمی‌تونستم با کسی هم مشورت کنم - می‌دونستم اونا نصیحتم می‌کنن و اصلاً آمادگی‌شو نداشتم که در برابر اونا دندون روی جیگرم بذارم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این حرف‌ها فقط اشتهای بِل رو بیشتر تحریک می‌کرد. اون شیفتگی منحرفی نسبت به ایده‌ی علیل بودن و ناتوان بودن من داشت. در مورد این‌که من سکته کنم، زنم منو ترک کنه و اون خودش بیاد و ازم مراقبت کنه، خواب و خیال می‌دید. یکی از رؤیاپردازی‌هاش این بود که از من پرستاری کنه: برام چایی بریزه، منو بشوره، ملافه‌ها و لباسامو عوض کنه، روم پودر تالک بریزه و بعد لباساشو در بیاره و زیر ملافه‌ی خنک، کنار من بخزه.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اون دستمال گردن منو از روی ژاکتم برداشت. من دستمال گردنو بهش دادم ولی قبلش چند جمله‌ی مهم روش براش نوشتم: احساس می‌کنم مرده‌ام و برای این‌که بدانم زنده‌ام، خودم را آزار می‌دهم. احساس خرفتی می‌کنم و برای این‌که احساس زنده بودن کنم، باید کارهای خطرناکی انجام دهم. احساس تهی بودن می‌کنم و سعی می‌کنم خودم را با مواد مخدر، غذا و رابطه‌ی جنسی پر کنم. ولی این‌ها همگی چاره‌هایی کوتاه‌مدت‌اند. دیگر به این حس شرم و حتی حس مرده بودن و تهی بودن پایان می‌دهم. «به اون گفتم هر وقت احساس تکانشگری کرد، به دستمال گردن و پیام‌هایی که روش نوشته بودم فکر کنه.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بِل، مثل خیلی از بیمارهای خودویرانگر، احساس می‌کرد که از دست هر کسی غیر از خودش، از خطر محفوظه.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«اسم، سن و مکتب فکری‌تون چیه؟» «من دکتر ارنست لَش هستم؛ و فکر کنم بقیه‌ش ربطی به جلسه‌ی امروزمون نداشته باشه
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ارنست برای بسیاری از بیمارانش، مفهوم افسوس را وارد درمانش کرده بود. او از بیمارانش می‌خواست افسوس‌هایشان را برای رفتار گذشته‌شان بررسی کرده، از افسوس‌های آتی اجتناب کنند. او می‌گفت: «هدف اینه که جوری زندگی کنین که پنج سال دیگه با افسوس به پنج سال گذشته‌ی زندگی‌تون نگاه نکنین.»
علی ناصری مقدم
ارنست آن‌قدر از تأثیر ایکبانا و ویپاسنیا (که مارشال هنوز چیزی درباره‌شان نمی‌دانست) بر زندگی مشترکش نگران شد که از شرلی خواست تا در یکی از دوره‌های روانشناسی بالینی شرکت کند.
کاربر ۶۵۴۳۸۰۰
من هیچ وقت اهمیت این مفهوم رو درک نکردم. به نظر من خیلی از مردم از وجود تصادف و اتفاق احساس ناراحتی می‌کنن و این ناراحتی‌شون رو با اعتقاد به اشکالی از ارتباطات کیهانی تسلی می‌دن.
kimia
برچسب‌ها به حریم آدم‌ها تجاوز می‌کنن. تو نمی‌تونی یه برچسب رو درمان کنی. تو باید یه آدم رو، ورای برچسب‌ها درمان کنی
kimia
اگه فقط تو یکی از اون موقعیت‌ها پس زده می‌شد، اون وقت این تلاش‌ها به شرمی عمیق و بعد از اون تلاش‌های نامعقول‌تر - و خودویرانگرتر - برای احساس زنده بودن منتهی می‌شد
kimia
وقتی قبول کنه که خودش خالق موقعیتش بوده، می‌تونه بفهمه که برای رهایی خودش قدرت داره: انتخاب‌هاش می‌تونن اون رو به این رهایی برسونن؛ انتخاب‌هاش می‌تونن اون رو از این مخمصه در بیارن.
kimia

حجم

۶۳۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

حجم

۶۳۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان