گفت: «خُب. حالا بهسلامتی کلاس چندین؟ چه درسی ایخونین؟»
گفتم: «سال آخر رشتهی حقوقیم. برای وکالت تو دادگستری.»
تکخندهای کرد و دست پشت دست زد: «آخ. کو داد که شما بگسترینش؟»
Mahdi Hoseinirad
گفت: «منو کجا آوردی، روزبه؟ اگه امشب بدونِ سر برگردم خونه، بابام راهم نمیده ها.»
نیکو
همهمان تخم و ترکهی قابیلیم. مگه نه؟ حالا یکیمان جایی دنیا میآد که پنجاهتا خانه هس، یکیمان جایی که پنجاه هزار خانه.»
بهار قربانی
بز حنایی که فهمیده بود قالش گذاشتهایم، آمده بود لب شط، تند و تند به چپ و راست میرفت، لنج را نگاه میکرد که دور میشد، معمع میکرد و دور خودش میچرخید.
moon shine
اخم کرد و صورتش را جوری توی هم کرد که انگار یک نصفه لیموی ترش نمکزده توی دهنش چپاندهاند.
محمد
همهمان تخم و ترکهی قابیلیم. مگه نه؟ حالا یکیمان جایی دنیا میآد که پنجاهتا خانه هس، یکیمان جایی که پنجاه هزار خانه.»
moon shine
پیش از دمیدن سحر، پیش از آنکه صدای خشخش جاروی سپورها در حیاط دنگال و تاریک کاروانسرا بپیچد، پیش از غرش موتورهای دیزلی کمپرسیهای شهرداری، پیش از آنکه همهمهی جیکجیک گنجشکهای نارنجهای دورتادور حیاط کاروانسرا یا غارغار کلاغهای کاجهای بلند دروازهی اصفهان آغاز شود، خروس بیدار میشد، روی نشیمن درشکه میایستاد، گردن راست میکرد و قوقولیقوقوی بلندی سر میداد که همه را از خواب میپراند.
ahmadi
سیامک گفت: «اگه سرم رو امشب بریدن، یقهی تو رو میگیرم.»
گفتم: «بیخیال، دیگه رسیدیم. فقط لطفاً جلو مشلهراسب از این مزهها نریز.»
نیکو
چشمهایش بهرنگ میشی خیلی روشن بود. آنقدر روشن که به زردی میزد و سایهای از خواهش و ترس در عمق آن پنهان بود.
محمد
«انصاف رو از عموتون یاد بگیرین. مال خودش ماله، مال مردم خردهریزِ ته پاچاله.»
نیکو