بریدههایی از کتاب آکوردی برای صرف شام
۴٫۱
(۵۰)
ستارهها
اشکهای ما هستند...
شبها را
ما روشن نگه میداریم!
sama
من دنیای واقعی را دوست دارم
زیستن در ناممکنها
بیهوده و غم انگیزاست
نمیشود از رنگ دریا ماهی گرفت
نمیشود از عکس درختان، میوه چید
برکههای رؤیا
پرندگان را سیراب نمیکنند
مرا ببخش!
فراموشت کردم
نمیتوانستم
به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
Pooria Mardani
تو را باز از یاد خواهیم برد
بیهوده به خوابهایمان میآیی.
13
وقتی میخواهی دور شوی
نگاهت با خیلی از چیزها گره میخورد
و باز کردن این گره
گاه هفتهها
گاه ماهها، گاه سالها طول میکشد.
sadraa
غیر از تو
همۀ مهمانان آمدهاند
و بارش ستاره
بر کلاویههای شب
آکوردیست مناسب برای صرف شام
کاش تو هم بودی
و کمی بعد
که ابرها پیدایشان میشود
تو پشت پیانو مینشستی!
گندم
یک صفحه سفید است
بیوگرافی دانههای برف
الف.ژ
کاش زبان تو را بلد بودم
کاش میتوانستم
مثل کشتی از حافظهات بگذرم
یا مثل ماهی از خوابت
تا زندگی را به یادت بیاورم
کاش میدانستم
دریایی را که در خودش غرق شده
چگونه میتوان نجات داد؟
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
درها باز بود
اما کسی در خانهها نبود
همه رفته بودند
حتی تو
حتی تو که مرا دوست میداشتی
من پشت درهای باز ماندم.
Pooria Mardani
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف میزند
قبلاً رفته است
فقط میخواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده باشد
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایهاش را
که گاه بیگاه از پشت پنجرهات گذشته بود.
13
آزادی چیدن گل نیست
نچیدن گل است
گل میخواهد زندگی کند!
آزادی
تفسیری از آزادی نیست
خود آزادیست.
آزادی پاک کردن این شعر نیست
نخواندن این شعر است
هی دوست من!
چگونه از آزادی حرف میزنی
وقتی عقابی در قفس داری!
.ً..
به راحتی دور شدن
کار کشتیهاست نه آدمها
آدم که باشی
وقتی میخواهی دور شوی
نگاهت با خیلی از چیزها گره میخورد
و باز کردن این گره
گاه هفتهها
گاه ماهها، گاه سالها طول میکشد.
|ݐ.الف
مرا ببخش!
فراموشت کردم
نمیتوانستم
به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
|ݐ.الف
وقتی به تو فکر میکنم
از جایی که نمیدانم کجاست
صدای آکاردئون میآید
mina
زخم
من زخم برداشتهام
از بازوانم
کتفم
گردنم خون جاریست
سگی که به من حمله کرد
از آغوش تو پریده بود
بگذار بروم!
در تو بیگانهایست
که مرا هرگز نخواهد شناخت.
Fatima
گول نخور ای گنجشک زیبا!
این دانهها را
گربهها اینجا ریختهاند
فرود نیا!
پشت هر دانهای دهانی باز است.
𝐒𝐚𝐧𝐚𝐳...♡
من دنیای واقعی را دوست دارم
زیستن در ناممکنها
بیهوده و غم انگیزاست
نمیشود از رنگ دریا ماهی گرفت
نمیشود از عکس درختان، میوه چید
برکههای رؤیا
پرندگان را سیراب نمیکنند
مرا ببخش!
فراموشت کردم
نمیتوانستم
به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
Moongirl
آفتاب
آفتاب
برای همه یکسان نمیتابد
پدرم به امید دمیدن آفتاب فردا به خواب رفت
اما بیدار نشد
یعنی آفتاب نتوانست
سایۀ مرگ را از چهره او پاک کند
بعدها فقط مزارش را روشن کرد...
قاصدک( پارسا)
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف میزند
قبلاً رفته است
فقط میخواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده باشد
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایهاش را
که گاه بیگاه از پشت پنجرهات گذشته بود.
nia
در تو بیگانهایست
که مرا هرگز نخواهد شناخت.
nia
نمیگویم به سفر نرو!
برو!
اما به تبریز به اهواز
یا به هرکجا که بتوانی با اتوبوسهای آخر شب برگردی
نمیشود به هواپیماها اعتماد کرد
آدمها را به پرنده بدل میکنند
ومن به یاد ندارم
پرستویی از بوستون
یا درنایی از گاباتا بازگشته باشد.
الف.ژ
حجم
۵۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
حجم
۵۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
قیمت:
۵۷,۵۰۰
تومان