بریدههایی از کتاب کآشوب
۴٫۲
(۱۹۴)
ازدواج بدون عاشقی را قبول نداشتم و عاشقی کردن با روضه رفتن و باقی معیارهایی که داشتم به این راحتیها در یک آدم جمع نمیشد.
چڪاوڪ
بلندگو صدای مبهم حاجآقامجتبی میآمد که روضه میخواند و کاری میکرد همه یقین کنند امشب بخشیده شدهاند به این فکر میکردم که کجا باید یکی را پیدا کنم که برای درک این حس بخشیده شدن، پابهپای من تا اینطرفِ شهر بیاید، چند کوچه پایینتر جای پارک پیدا کند و تمام این کوچهها را گز کند تا برسیم به صدای بلندگوهای بازار؟ کجا آن مردی پیدا میشود که هم مثل من شیفتهی این کوچه و این صدا باشد و هم دلش بخواهد پیش هم باشیم، زیراندازمان را همینجا پهن کنیم و جلوتر نرویم.
چڪاوڪ
سبک و ترد استکان را برداشتم. انگار مستحقش باشم. به دستش آورده باشم. به این چای هم مشرف شده بودم. به چای بعد اشک
رمیصاء
پامنبریها را به دو دسته تقسیم کردهام. مصرفکننده و فروشنده. اگر بخواهم دقیقتر بگویم درواقع همهشان هم مصرفکنندهاند هم فروشنده. ولی من همهشان را دوست دارم. اعتیاد در اینجا نه جرم است، نه بیماری. اعتیاد در کورهها معنای متفاوتی دارد. جزئی از فرهنگ است. از هیچ کدامشان نمیترسی. حتی آن مرد سبیل در رفتهای که روی صورتش رد چاقو دارد و زیر چشمهاش کبود است. فقط دلت میخواهد خدا آنقدر بهشان پول بدهد که لنگ پول مواد نمانند. همین.
رمیصاء
مجلس که تمام میشود دلداریاش میدهم «دستگاه آقا که فقط منبری و گریهکن و روضهخوان نمیخواهد. غیر از این است؟»
رمیصاء
خیلی وقتها غبطه میخورم به حال همین پیرمردروضهایها که نمیدانند مقتل معتبر و نامعتبر چیست و نمیدانند عاشوراپژوهی دیگر چه صیغهایست و نمیدانند آسیبشناسی با سین است یا صاد و از خطکشیهای سیاسی و باندی مداحان و منبریها و مجالس بیخبرند، اما همان پای سماور یا دم کفشکن تا «السلام علیک یا اباعبدالله» به گوششان میرسد اشکشان به پهنای صورت جاری میشود.
خانومِ کتابدار
صدای مادر از پاگرد افتاده توی کل ساختمان. «نتیجهی شببیداری همینه. نمازِ قضا. تا نصفهشب آدم جای مسجد و تکیه بشینه پای فیلم و فسق و فجور، نمازش میشه آخر وقت. من دارم میرم روضه. مگه نمیخواستی بری روضهی بُرقعیها؟ پاشو. روز عاشورایی آشپزخونه تعطیله. هر جا بودید همونجا ناهار و شامتون رو بخورید.»
sadeghi
اصلاً شاید بهتر باشد روی صورتت یک تبسم باشد از غم. خودت گولهگوله اشک بریزی و با آستینهای بلند قبایت آب بینی و چشمت را پاک کنی و همانطور مقتل بخوانی
F313
همراهش شور میگیریم، سینه میزنیم، اشک میریزیم. دو دسته میشویم و مصرع شعرها را بین خودمان تقسیم میکنیم. یک گروهمان به «اهل حرم» خبر میدهد «میر و علمدار نیامد» و گروه دیگر خبر را تایید میکند «سقای حسین سید و سالار نیامد» باز همان دستهی اول میگوید «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است» دستهی دیگر از «عصر فردا» و «سُم اسبها» خبر میدهد و تمام جمعیت یکصدا از صبح میخواهند که فردا «طلوع» نکند. به «مظلوم» ها و «حسین» های کشیده که میرسیم، به «عطشان» ها و «بیکفن» ها و «غریب» ها، پیرمردهای قدیمیتر مجلس را دست میگیرند و کربلا میخواهند. انگار بر مشامشان «بوی کربلا» رسیده باشد. ترسیدهاند آخر «آرزوی کربلا» بر دلشان بماند. دستهجمعی میرویم کربلا، میرویم نجف، میرویم مدینه. و آخر روضه یاد آخرین اماممان میافتیم. بلند میشویم دست به سینه احترام میکنیم.
فاطمه
«در وسط کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند»
Book lover 19
«شهید احتیاج به کفن ندارد. احتیاج به غسل ندارد. خون شهید غسل اوست و لباس شهید کفن او. فقط بر شهید نماز میخوانند و او را با همان لباسش دفن میکنند. سالار شهیدان از آن جهت که شهید بود احتیاج به غسل نداشت اما احتیاج به کفن داشت.»
hiba
هر جا نهر روانی هست نی میروید. جایی که نی فراوان است روستاییهای مجاور با نی حصیر میبافند. وجود مبارک امام سجاد گفت بروید یک مقدار حصیر تهیه کنید. ما این بدن مطهر را با حصیر کفن کنیم.
hiba
«غصهها برا زناست. حاجتی مردارَم زنا میآن میگیرند.»
hiba
«دستگیری و نجات گمراهان کارِ حسین (ع) است»
hiba
نذری اینجا آداب داشت. مردم استکان نعلبکی گرو میبردند و سال بعد اگر به خواستهشان رسیده بودند جایش استکان نعلبکی میآوردند. شش تا. دوازده تا. قدر وسعشان. هر استکان نعلبکی نشانهی یک آرزوی برآورده شده بود. لابد یکی بچه. یکی خانه. یکی قرض ادا شده. یکی مکه. یکی کربلا. یکی مریض خوبشده
باران ریزوندی
هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب، الذی قتلوه عطشانا.
LiLy !
جهانِ بیراز، جهانِ بیافسون، جهانِ شناخته شده و تسخیر شده شاید جهانِ معقولتری باشد اما لزوماً جهان جذابتری نیست. نسبتی هست میان لذت و راز، میان سرخوشی و ندانستن.
مستاصل!
میشود شبِ عاشورا چند ساعت در روضه نشسته باشی و نَمی به چشمت ننشیند و میشود در یک روز کاملاً عادی، در اداره، وسط نوشتن یک مقاله، یکهو و بیمقدمه دست از تایپ بکشی و هایهای بزنی زیر گریه.
hiba
هر چه از «توفیق» و «سلب توفیق» خوانده و شنیده بودم آن روزها زندگی کردم. که بیتوفیق حتی یک صلوات هم نمیشود فرستاد. آن روزها این حرف باورم شد.
درّین
محرم برای اغلب مردم، محرمِ تقویمی است. سالی یک بار در گردش ماهها و روزها میآید و میرود. محرمِ من ولی تمام نمیشود. اول و آخرش معلوم نیست. همیشگی است. هر روزه است.
عضوی از قبیله لیلی ها
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۳۳,۰۰۰۴۰%
تومان