بریدههایی از کتاب کآشوب
۴٫۲
(۱۹۴)
وقتی بدانی راهی که در آن پا گذاشتهای راهِ بیبرگشتی است برای رهایی تقلا نمیکنی. با تقدیرت کنار میآیی.
ف_حسنپوردکان
میدانی مؤمن وقتی ابزار کارش شک باشد یعنی چه؟ میدانی حفظ باور چقدر دشوار است وقتی سر و کار آدم با خطکش و ترازو و ذرهبین باشد؟ وقتی تو یک مستشرق مسیحی یا آکادمیسینِ دینپژوه نیستی، بلکه یک شیعه هستی، یک شیعهی شیعهپژوه. وقتی هم پژوهشگری و هم سوژهی پژوهشِ خودت. به قول خواجه «صعب کاری، بوالعجب روزی، پریشان عالمی» ست.
ف_حسنپوردکان
یک وقت امام حسین نگاه کرد و دید غلامش جون آمد. امام حسین به او اجازه نداد. به حسب ظاهر امام به دنبال افراد این طرف و آن طرف میرفت اما حالا که او خودش آمده حضرت به او میفرماید نه.»
شمیم
شب تاسوعا و عاشورا شام میداد. بعد از فوتش ما فهمیدیم که برنج و لپه را خودش پاک میکرد. خاکهقند جلسه را هم حاجخانم آخر صفر شلهزرد نذری میپخت. حاجآقا روی مخارج جلسه هم خیلی حساس بود. جلسه کلاً روی دوش چند نفر میچرخید. چند نفر پایکار داشت که جلسه برایشان از همهچیز مهمتر بود. حاجآقا هم با آنها اصلاً شوخی نداشت. انگار که یک بار حاجآقا و این چند نفر نشسته باشند و مرد و مردانه حرفهایشان را زده باشند. انگار که یک بار این چند مرد با هم نشسته باشند و دستهایشان را روی هم گذاشته باشند و قول داده باشند که تا آخرین نفس پای جلسه بمانند.
شمیم
کربلای هر کسی از یک جایی شروع میشود. هر سهمی که از «زخم» به کسی میدهند انگار دعوتنامهای باشد به مجلس روضه. رنجها غبار از دل و جان آدمها پاک میکنند. هر کس رنج بیشتری کشیده باشد به مصیبت کربلا نزدیکتر میشود. بعضیها را هم روزگار قدم به قدم میرساند پشت خیمهی حسین (ع).
شمیم
خروج بدون پاسپورت و ویزا از کشور خلاف قانون است و هر قدر هم زیارت امام حسین (ع) فضیلت داشته باشد، این کار غیرقانونی را که به مصلحت کشور هم نیست، توجیه نمیکند. ولی ما دغدغهی مصلحت کشور نداشتیم. مخصوصاً آن سالها شرایط دولت طوری بود که چندان خودمان را در کشتی حاکمیت نمیدیدیم.
shariaty
هر کس رنج بیشتری کشیده باشد به مصیبت کربلا نزدیکتر میشود.
shariaty
میدونید برای گرفتن اون عکس کل محوطهی ضریح رو قرق کردیم؟ میدونید چقدر طول کشیده نور مناسب روی ششگوشه تنظیم بشه؟ اونوقت صبح از خونهتون پا شدید اومدید دنبال اون عکس؟
shariaty
بعدها وقتی کمی بال و پرم درآمد و عمامه بر سر گذاشتم و خواستم منبر بروم با تأکید چند بار گفت «حرفهایی رو که نه خودت میفهمی نه مردم نزن. اراجیف هم نگو.»
shariaty
به بابا میگویم «از کوچهی زیر فلکه بریم.» حرفم را گوش میکند.
«از سربازا میترسی؟»
دستم را روی سر بابا میگذارم.
«ما رو نکشند یه وقت.»
بابا میپیچد توی کوچهی زیر فلکه.
«فعلاً کاری به مردم ندارند.»
میپرسم «پس چرا تفنگ دارند؟»
shariaty
میپرسم «بازم روضه داری؟»
دَرِ ساعتش را باز میکند، دستی به عقربههای آن میکشد و میگوید «نه دیگه، تموم شد. فقط باید زود بریم خونه. یه ساعت دیگه حکومت نظامی شروع میشه.» نمیدانم حکومت نظامی یعنی چه. فقط میفهمم که به آن ماشینهای بزرگ و سربازهایی که کنار فلکهی اول ایستادهاند ربط دارد.
shariaty
به قول خواجه «صعب کاری، بوالعجب روزی، پریشان عالمی» ست
Khademeh Zahra Mahdavi
میشود شبِ عاشورا چند ساعت در روضه نشسته باشی و نَمی به چشمت ننشیند و میشود در یک روز کاملاً عادی، در اداره، وسط نوشتن یک مقاله، یکهو و بیمقدمه دست از تایپ بکشی و هایهای بزنی زیر گریه. حالا دارم همزیستی مسالمتآمیزِ منِ پژوهشگرِ شکاکِ پرسشگر و منِ باورمندِ طالبِ یقین را تمرین میکنم.
Tasnim
شاید آنهایی که برای تیر خوردن وفا گریه کردند زندگیشان هیچ وقت شبیه آدمهایی نشود که اندوهِ از اسب افتادن وفاداری را تجربه نکردند.
شاید آنهایی که بر این لحظه گریه کردهاند با آنهایی که نکردهاند هیچ وقت مساوی نشوند. شاید آنهایی که گریه کردهاند تا آخر عمر سختشان باشد صفتهای عالی غریب بیفتند، صدمه ببینند. آن لحظه، روی موکت پادری، زیر چادر، فکر کردم همین را از این خانه ببریم بس نیست؟
Tasnim
روضهها میزبان مهربان دیوانهها بودند
چڪاوڪ
حاجآقایی که جاسنگین اصفهانی حرف میزد روضهی عبدالله میخواند. از صداها میفهمیدم داخل خانهی بنکدار چه خبر است. سکوت اول و بلند شدن صدای شیون یعنی پرده از روی شمایل برداشتند. سکوتهای بعدی و شیونهای بعدی یعنی کاه میپاشند روی سر عزادارها. من نه شمایل دیدم نه کاهی به سیاهی چادرم نشست. انگار سهم من آن سال نشستن زیر درخت خرمالوی همسایه بود.
چڪاوڪ
در جمع کوچک احتمال وقوع تنش و خطکشی بیشتر از جمعهای بزرگ است. بحث و استدلال در اینجور جمعها معمولاً نتیجهای جز دلخوری در دوستیها ندارد. باید هوای همدیگر را داشته باشیم و مراعات کنیم دائم.
چڪاوڪ
مقتل باید آرام اوج بگیرد. فکر کن نشستی مقابل امام صادق. داد میزنی؟ اصلاً شاید بهتر باشد روی صورتت یک تبسم باشد از غم. خودت گولهگوله اشک بریزی و با آستینهای بلند قبایت آب بینی و چشمت را پاک کنی و همانطور مقتل بخوانی. تصویر کنی که آقا به زخمهای شکمشان نگاه کردند. روی اسبشان خم شدند. در همان حال خمیده به خیمهها نگاه کردند. چشمهاشان سیاهی رفت. دستشان ضعف کرد. شمشیرشان افتاد. اصلاً شمشیر را تصویر کنی وقتی میافتد روی زمین. هلهلهی لشکر خصم را. شمشیر یک بنیهاشمی. بعد دستهای آقا را تصویر کنی که از دو طرف زین آویزان شده. دیگر تا اینجا اگر مجلس هنوز زنده است تو روضهخوانی نه مقتلخوان. اینجاها شاید بهتر است با خودت حرف بزنی و بگویی آقاجانم دلم نمیآید بیشتر بخوانم. بعد خودت هقهق گریه کنی.
چڪاوڪ
توی مجلسی که ایدهآل ماست قاری خوشصدایی ابتدای مجلس قرآن میخواند. «یاسین» یا «فجر» فرقی نمیکند. همه آرام صلوات میفرستند. سخنران میرود بالای منبر. نه آنچنان خشک و جدی و عبوس که همه خسته شوند و نه آنقدر شوخ و سرخوش که صدای بعضیها بلند شود. وعظ میکند. کوتاه و پر. از درد امروز دنیا میگوید و درمانی که هزار سال پیش نسخهاش را حسین (ع) پیچیده است. پایش روی همین زمینی است که همه ایستادهایم. از فضا حرف نمیزند. مملکت را گل و بلبل نمیبیند. حواسش به سیاست هست اما سیاسی حرف نمیزند. با کنایه هم که شده، نقد میکند. نمیترسد از فردا منبرش را ممنوع کنند. حرف که میزند، حس میکنیم مال همین خاک است. مال همین انقلاب. دین و اخلاق و سیاست را چنان که هستند یکی میکند و بیواهمه و آرام حرف میزند. نه پیچیدهگویی بلد است، نه عوامبازی درمیآورد. آدم را یاد وعظهای مطهری میاندازد. یاد خطابههای بهشتی و مناجاتهای شریعتی.
چڪاوڪ
هیچ وقت نفهمیدم در مجلس ذکر قیام امام حسین (ع) باید از اوضاع زمانه هم گفت و حق و باطل را از هم جدا کرد یا باید همان مقتل را خواند و گذاشت مخاطب خودش راهش را از لابهلای کلمات معجزهوار روضه پیدا کند.
چڪاوڪ
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۳۳,۰۰۰۴۰%
تومان