بریدههایی از کتاب کآشوب
۴٫۲
(۱۹۴)
دوستم نذر کرده بود چهل مجلس چای تعارف کند. میگفت شاید یکی از این نقطههای روشن چای بردارد و دل من را هم روشن کند.
ترنج
دوستم میگفت کربلای هر کسی از یک جایی شروع میشود. هر سهمی که از «زخم» به کسی میدهند انگار دعوتنامهای باشد به مجلس روضه.
ترنج
این شهرهای بیامامزاده و حرم چقدر سردرگماند. آدم باید در شهرش جایی داشته باشد که به سمتش جاری شود. آنجا آرام بگیرد. شاید هم آتش بگیرد.
ترنج
هر تجربهی قدسی، هر آیین دینی، برای دیندار یک «آن» دارد. یک «آن» که زمان متوقف میشود.
ترنج
روایت چهاردهم: سقاباشی
علی جعفرآبادی
ammarv93
«من ترک السعی فی حوائجه یوم عاشوراء قضی الله له حوائج الدنیا و الآخره، و من کان یوم عاشوراء یوم مصیبته و حزنه و بکائه جعل الله عزوجل یوم القیامة یوم فرحه و سروره.»
Parisa
وقتی وجود مبارک امام سجاد از دفن فارغ شد با انگشت ولایت روی قبر مطهر پدر نوشت: هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب، الذی قتلوه عطشانا.
M.M. SAFI
حتی اگر به خاطر کارها مدام در رفت و آمد باشی و یک خط از حرفهای سخنران یا شور روضه را نفهمی باز هم اسم امام حسین همهی معادلات را به هم میزند. درست و غلط و معیارها را میزند به هم. هر محرم آدم سرش را میآورد بالا میبیند هزار سوالش به جواب رسیده از صدقه سر همین پرچمها و کتیبهها.
M.M. SAFI
«مثل شهید صدوقی. توی فیلم ورود خمینی عزیز. آن بالا. در بهشت زهرا. همسن امام است. مجتهد شهر خودش. ولی بیتکبر مثل یک پامنبری، مثل یک میاندار هیأت از این طرف به آن طرف جایگاه میرود و خطاب به جمعیت خروشان و بینظم میگوید آقا میخوان بیان. منظم باشید.»
gh.hanieh
هر چقدر هم که خودمان را با جملاتی مثل «کیفیت بر کمیت ارجح است» گول بزنیم، باز هم از جلسهی کممستمع میترسیم. انگار کم بودن جمعیت رسمیت چیزی را که به خاطرش جلسه میگذاریم، بحث و دعوا میکنیم و قانون وضع میکنیم از بین میبرد.
ف_حسنپوردکان
آن موقع چه کسی میدانسته که از آن جمعِ سال شصت و چهار چند نفرشان داشتند به آخرین زیارت عاشورای زندگیشان گوش میدادند؟
ف_حسنپوردکان
صبح روبهروی آینه خیلی معطل شدم چیزی خوشبو بزنم یا نه. روز عاشورا، روز تَبَرَّکت به بَنوامیه. ادکلن زدن مصداق تبرک هست یا نه؟ ولش کردم. توی مسیر گلابی اگر پاشیدند، میروم مقابلش. دلم با آشفته بیرون رفتن صاف نمیشود. انگشتر جَزع مشکی و ساعت بند چرم تیرهام را دست میکنم تا حداقل دلم آرام بگیرد. تزیینات حقیر. دلخوشکنک.
ف_حسنپوردکان
جلد کتاب «زندگانی و صلح امام حسن» را گذاشتهام لای صفحهی میانی کتاب «زندگی امام حسین» نوشتهی اسد حیدر. انگاری کتابها هم را بغل کرده باشند.
ف_حسنپوردکان
دو دسته میشویم و مصرع شعرها را بین خودمان تقسیم میکنیم. یک گروهمان به «اهل حرم» خبر میدهد «میر و علمدار نیامد» و گروه دیگر خبر را تایید میکند «سقای حسین سید و سالار نیامد» باز همان دستهی اول میگوید «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است» دستهی دیگر از «عصر فردا» و «سُم اسبها» خبر میدهد و تمام جمعیت یکصدا از صبح میخواهند که فردا «طلوع» نکند. به «مظلوم» ها و «حسین» های کشیده که میرسیم، به «عطشان» ها و «بیکفن» ها و «غریب» ها، پیرمردهای قدیمیتر مجلس را دست میگیرند و کربلا میخواهند. انگار بر مشامشان «بوی کربلا» رسیده باشد. ترسیدهاند آخر «آرزوی کربلا» بر دلشان بماند. دستهجمعی میرویم کربلا، میرویم نجف، میرویم مدینه. و آخر روضه یاد آخرین اماممان میافتیم. بلند میشویم دست به سینه احترام میکنیم.
ف_حسنپوردکان
سخنران میرود بالای منبر. نه آنچنان خشک و جدی و عبوس که همه خسته شوند و نه آنقدر شوخ و سرخوش که صدای بعضیها بلند شود. وعظ میکند. کوتاه و پر. از درد امروز دنیا میگوید و درمانی که هزار سال پیش نسخهاش را حسین (ع) پیچیده است. پایش روی همین زمینی است که همه ایستادهایم. از فضا حرف نمیزند. مملکت را گل و بلبل نمیبیند. حواسش به سیاست هست اما سیاسی حرف نمیزند. با کنایه هم که شده، نقد میکند. نمیترسد از فردا منبرش را ممنوع کنند. حرف که میزند، حس میکنیم مال همین خاک است. مال همین انقلاب. دین و اخلاق و سیاست را چنان که هستند یکی میکند و بیواهمه و آرام حرف میزند. نه پیچیدهگویی بلد است، نه عوامبازی درمیآورد. آدم را یاد وعظهای مطهری میاندازد.
ف_حسنپوردکان
فلکهی سِبرِز (سَربریز، به یاد سر بریدن جمعی سبزواریها به دست تیمور که میگویند با سرهای بریده منارها درست کرد)
ف_حسنپوردکان
خرمافروشی از آن شغلهایی است که قبلاً خیلی رواج داشت و الان تقریباً منقرض شده.
ف_حسنپوردکان
«بسم الله» میگویم و سخنرانی را شروع میکنم. صدای زنها کم نمیشود. همه با هم حرف میزنند. پدر توصیه کرده بود که توی روضههای زنانه هیچ وقت تذکر ندهم. گفته بود «تو حرفت رو بزن. هر کس خواست گوش میکنه، هر کس نخواست گوش نمیکنه.» سعی میکنم تمرکز کنم. خطبه که تمام میشود یک قلپ از آبجوش کنار دستم میخورم. توی دلم توسل میکنم به حضرت زهرا. چشمهام را میبندم و تا آخر مجلس با چشم بسته سخنرانی میکنم.
ف_حسنپوردکان
بعدها وقتی کمی بال و پرم درآمد و عمامه بر سر گذاشتم و خواستم منبر بروم با تأکید چند بار گفت «حرفهایی رو که نه خودت میفهمی نه مردم نزن. اراجیف هم نگو.» و اصرار داشت که «قصه بگو باباجون. برای مردم قصه بگو. مردم قصه دوست دارند. علما هم دعات میکنند. میدونی یه صلواتی که برای آمیز محمدتقی شیرازی میفرستند چقدر برای تو خیر داره؟»
ف_حسنپوردکان
زهره را بیشتر از بقیه دوست دارم. مهربان است. همیشه عکس خواستگارهاش را برایم تلگرام میکند. گاهی بدون اینکه عمو بفهمد زنگ میزند تا برای امر خیر استخاره کنم. همیشه بد میآید و همیشه جواب زهره منفی است. اگر یک روزی عمو بفهمد ریشهی این «نه» گفتنها از گور من بلند میشود خونم را در دم میریزد.
ف_حسنپوردکان
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۳۳,۰۰۰۴۰%
تومان