بریدههایی از کتاب دوست باهوش من
۴٫۱
(۲۶۸)
در حرکت او و نه درصورتش، چیزی را دیدم که مرا آزار میداد و هنوز هم شناسایی آن برایم مشکل است، پس حالا آن را اینگونه توضیح میدهم: قیافه و اندامی عصبی داشت، با عزم معمول خود رفتار میکرد، و با اراده و قاطع بود، جدی بود، جدی در تأیید حمایت از کاری که فامیل مادرش انجام میداد، استوار و جدی در درد، جدی در سکوت، همانگونه که مجسمهای جدی و محکم است مانند یک مرید.
دنیای کتاب
طوری او را نگاه میکردند انگار بقیۀ ما ناپدید شدهایم، با اینکه من سینههای بزرگتری داشتم، جیلیولا موهای بلوند جذاب و اندامی با مختصات معمول و پاهای زیبا داشت و چشمان کارملا زیبا و حرکاتش تحریکآمیز بود.
اما کاری نمیشد کرد. بدن متحرکِ لیلا شروع کرده بود به ساطع کردن چیزی که مردان احساسش میکردند، نوعی انرژی که آنها را گیج میکرد، مثل صدای پرطنینی که آمدنِ زیبایی را اعلام میکند. وقتی موسیقی قطع شد، آنها تازه به خود آمدند، با لبخندهای نامطمئن و ستایشهایی اغراقآمیز.
mimbaran
طبق نظر لیلا، استفانو میخواست همه چیز را پاک کند. او میخواست سعی کند از «قبلاً» بیرون بیاید. نمیخواست وانمود کند که چیزی نبود، آنطور که پدرانمان انجام میدهند اما با عملی کردن جملهای مثل این: میدانم پدر همان بود که بود، اما اکنون من اینجا هستم. ما، ما هستیم و همین بس است. به عبارت دیگر، او میخواست همۀ محله بفهمند که او دنآکیله نیست و خانواده پلوزو هم خانوادۀ آن نجارِ سابق که او را کشت، نیستند.
learn all
. فکر میکنند آنچه قبلاً روی داده، گذشته است و برای داشتن زندگی آرام، سرپوشی هم روی آن میگذارند
learn all
«اخلاقش به این بسته است که هوسهاش فوراً برآورده بشه یا نه، بلد نیست منتظر بمونه.»
zohreh
این ویژگی لیلا بود، چیزی را از تعادل
میانداخت فقط برای اینکه ببیند میتواند دوباره، به طریقی دیگر همهچیز را سر جایش بگذارد.
zohreh
پرسید: «شهر بدون عشق برای تو چه معنایی داره؟»
«مردمی محروم از خوشبختی و نشاط.»
zohreh
«وقتی عشقی نباشه، نه تنها زندگی مردم بلکه زندگی شهرها هم عقیم میشه.»
zohreh
آرام گفتم: «اما صحبت کردن با مردم خوبه.»
«بله اما در صورتی که وقتی حرف میزنی، کسی باشه که جوابت رو بده.»
zohreh
روزهای تنهایی فرا رسیده بود و در اوجش، تحقیری را به همراه آورد که باید آن را پیشبینی میکردم ولی در عوض تظاهر کردم که اصلاً برایم مهم نیست.
zohreh
خیلی زود مجبور شدم بپذیرم هر کاری که خودم به تنهایی انجام میدهم، هیچ هیجانی برایم ندارد، فقط چیزهایی مهم بود که لیلا لمس میکرد. اگر از یاد خارج میشد، اگر صدایش از خاطرۀ چیزها میرفت، همه چیز کثیف و غبارآلود میشد
zohreh
در سی و یک دسامبر ۱۹۵۸، لیلا با اولین بخش از مرزهای فروپاشی زندگیاش روبرو شد. این تعبیر از من نیست، خودش، همیشه از آن استفاده میکرد. او میگفت که در آن موقعیتها، شکل بیرونی مردم و چیزها به ناگهان فرو میپاشد و ناپدید میشود.
zohreh
او رنج میکشید و من غمهایش را دوست نداشتم. او را وقتی که با من فرق داشت و از هیجانات من دور بود، ترجیح میدادم. کشف شکننده بودنِ او، بیقراری و نیازم به برتر بودن را بیشتر میکرد.
zohreh
او رنج میکشید و من غمهایش را دوست نداشتم. او را وقتی که با من فرق داشت و از هیجانات من دور بود، ترجیح میدادم. کشف شکننده بودنِ او، بیقراری و نیازم به برتر بودن را بیشتر میکرد.
zohreh
نتیجهای که از آن گرفتیم، ما را قانع میکرد که بهتر است هر کاری را با هدف و مخصوصاً انجام دهیم و در نتیجه بدانیم چه چیزی در انتظار ماست.
zohreh
زنان شدیدتر و عمیقتر از مردان آلوده میشدند، زیرا مردان وقتی خشمگین میشوند، در پایان آرام میشوند ولی زنان، که همیشه آرام و مطیع و فرمانبردار به نظر میرسند، وقتی عصبانی میشوند، به خشمی میرسند که پایانی ندارد.
zohreh
ایجاد درد برای دیگران، نوعی بیماری بود.
zohreh
اصلاً حس نوستالژیکی نسبت به دوران کودکیمان ندارم: پر از خشونت بود. هر چیزی روی میداد، در خانه و بیرون، هر روز، اما به یاد نمیآورم که آن زمان، زندگی خود را زندگی بدی بدانیم. زندگی همانطور بود، انگار باید آن طور میبود، ما با این وظیفه بزرگ میشدیم که زندگی دیگران را سختتر کنیم، قبل از اینکه آنها زندگی ما را سختتر کنند.
zohreh
وقتی هنوز بچهای و دنیا را زیاد تجربه نکردهای، خیلی سخت است که در دل فاجعه، آن را بفهمی و درک کنی، شاید حتا نیاز به آن را احساس نکرده باشی.
zohreh
هر چند در ظاهر شکننده بود، هر گونه محدودیتی در حضور او، موضوعیتش را از دست میداد. او میدانست چگونه بدون هر گونه رنجی بابت نتیجۀ کارش، از محدودیتها عبور کند. در نهایت، همه تسلیم میشدند، هر چند با بیمیلی و مجبور میشدند او را ستایش کنند.
سعیده
حجم
۳۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۱۸ صفحه
حجم
۳۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۱۸ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۸,۰۰۰۲۰%
تومان