بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوست باهوش من | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوست باهوش من

بریده‌هایی از کتاب دوست باهوش من

۴٫۱
(۲۶۸)
مجبور شدم بپذیرم هر کاری که خودم به تنهایی انجام می‌دهم، هیچ هیجانی برایم ندارد، فقط چیزهایی مهم بود که لی‌لا لمس می‌کرد. اگر از یاد خارج می‌شد، اگر صدایش از خاطرۀ چیزها می‌رفت، همه چیز کثیف و غبارآلود می‌شد؛ مدرسۀ متوسطه، کلاس لاتین، معلم‌ها و کتاب‌ها. به نظرم زبان کتاب‌ها از دوختن یک جفت کفش هم کم‌تر برانگیزاننده بود و این موضوع مرا غمگین می‌کرد.
طلا در مس
این ویژگی لی‌لا بود، چیزی را از تعادل می‌انداخت فقط برای این‌که ببیند می‌تواند دوباره، به طریقی دیگر همه‌چیز را سر جایش بگذارد.
ناهید
نوشتم «اگر خدا هر جایی حضور دارد، چه نیازی دارد که خود را از طریق روح‌القدس اشاعه دهد؟
soroosh7561
عوام «ما» بودیم. عوام کسانی بودند که برای غذا و مشروب می‌جنگیدند، سر این‌که اول باید از چه کسی پذیرایی شود و از چه کسی باید بهتر پذیرایی شود، دعوا می‌کنند، آن زمین کثیفی است که پیشخدمت‌ها روی آن به جلو و عقب لیز می‌خوردند، آن به سلامتی نوشیدن‌های زشت و زننده. عوام، «مادر من» بود که آن‌قدر نوشیده و مست بود که به شانۀ پدرم تکیه داده بود و پدرم بود که با جدیت و دهان کاملاً باز به ایما و اشاره‌های جنسی تاجر فلز می‌خندید.
mimbaran
یک غروب، اظهارنظری کرد که عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد. «وقتی عشقی نباشه، نه تنها زندگی مردم بلکه زندگی شهرها هم عقیم می‌شه.» دقیقاً به یاد نمی‌آورم که چگونه بیانش کرد اما کلیتش این بود و من آن را به خیابان‌های کثیف، پارک‌های خاکی، حاشیۀ شهر که با ساختمان‌های جدید از ریخت افتاده بود و خشونت در هر خانه و هر خانواده ربط می‌دادم.
mimbaran
فکر کردم که محله‌مان گردابی است که هرگونه تلاشی برای فرار از آن،‌ توهمی بیش نیست.
zohreh
اگر تصمیم گرفته بود رازش را به من بگوید برای این بود که دیگر نمی‌توانست بار آن را به تنهایی به دوش بکشد.
zohreh
تقریباً همیشه، عمل انسان بیش از کلمات قابل اتکاست.
zohreh
وقتی هنوز بچه‌ای و دنیا را زیاد تجربه نکرده‌ای، خیلی سخت است که در دل فاجعه، آن را بفهمی و درک کنی، شاید حتا نیاز به آن را احساس نکرده باشی. بزرگسالانی که منتظر فردایند، در زمان حالی حرکت می‌کنند که همان دیروز یا پریروز یا حداکثر یک هفتۀ گذشته است.
نسیم رحیمی
یک ضربۀ سنگ کافی بود که آسیب برساند و پرتاب سنگ یکی از کارهای عادی آن زمان بود.
3131313
کودکان معنای دیروز یا پریروز یا حتا فردا را نمی‌دانند، همه چیز «الان» است، خیابان همین است، درِ ورودی همین است، پله‌ها همین است،‌ این مادر است، این پدر است، این روز است و این شب است. کوچک بودم و به واقع، عروسکم بیش از من می‌فهمید. با او حرف می‌زدم و او هم با من حرف می‌زد. صورت و چشمانی پلاستیکی داشت. لباس آبی‌رنگی به تن داشت که مادرم در دقایق محدود خوشحالی‌اش دوخته بود و زیبا بود.
3131313
کودکان معنای دیروز یا پریروز یا حتا فردا را نمی‌دانند، همه چیز «الان» است، خیابان همین است، درِ ورودی همین است، پله‌ها همین است،‌ این مادر است، این پدر است، این روز است و این شب است
آشلی سب
زنان شدیدتر و عمیق‌تر از مردان آلوده می‌شدند، زیرا مردان وقتی خشمگین می‌شوند، در پایان آرام می‌شوند ولی زنان، که همیشه آرام و مطیع و فرمانبردار به نظر می‌رسند، وقتی عصبانی می‌شوند، به خشمی می‌رسند که پایانی ندارد.
hedgehog
«اگه تلاشی نکنی، هیچ چیز تغییر نمی‌کنه.»
کاربر ۲۴۶۴۵۸۴
طبیعت فعال آدمی به آرامی ضعیف می‌شود و به پایین ترین سطح می‌رسد؛ با همۀ وجود به تنبلی گرایش دارد. از آن رو، با کمال میل، همراهی به او می‌دهم که کار می‌کند، به هیجان می‌آید و اگر لازم باشد، چون شیطان می‌آفریند.»
مژده
لی‌لا سال اول دبستان وارد زندگی من شد و بلافاصله مرا تحت تأثیر قرار داد، زیرا دختر بسیار بدی بود. در آن کلاس، همۀ ما، دور از چشم خانم اولیویرو کمی بد بودیم،
minoonaz
در طبقۀ چهارم، لی‌لا کاری غیرمنتظره کرد.‌ ایستاد تا من برسم و وقتی به او رسیدم، دستم را گرفت. این حرکت، همه چیز را بین ما، برای همیشه تغییر داد.
minoonaz
من به احساس دوم بودن در هر چیزی عادت داشتم، پس مطمئن بودم برای او که همیشه اول بود، همه چیز روشن است:
لیلی مهدوی
بعد از آن نمی‌دانم چرا همه چیز تغییر کرد و مدرسه را به ثروت ربط دادیم.
لیلی مهدوی
ناگهان فریادها قطع شد و چند ثانیه بعد، دوستم از پنجره پرواز کرد، از بالای سرِ من گذشت و درست پشت سرم، روی آسفالت فرود آمد.
liliyoooom

حجم

۳۵۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۱۸ صفحه

حجم

۳۵۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۱۸ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۲۰%
تومان