بریدههایی از کتاب دوست باهوش من
۴٫۱
(۲۶۸)
وقتی روز خوبی را شروع میکنی و به نظر میرسد که همۀ چیزهای خوب، فقط در انتظار توست، چقدر همه چیز شیرین است.
zohreh
«اگه تلاشی نکنی، هیچ چیز تغییر نمیکنه.»
zohreh
«وقتی عشقی نباشه، نه تنها زندگی مردم بلکه زندگی شهرها هم عقیم میشه.»
نسیم رحیمی
او میدانست چگونه بدون هر گونه رنجی بابت نتیجۀ کارش، از محدودیتها عبور کند.
لیلی مهدوی
در آن کلاس، همۀ ما، دور از چشم خانم اولیویرو کمی بد بودیم، بر عکسِ ما، لیلا همیشه بد بود.
لیلی مهدوی
در زندگیام، خیلی کارهای بدون فکر انجام دادم. همیشه احساس میکردم از کارهایی که میکنم جدا هستم و نمیدانم چرا انجامشان میدهم.
Sophie
او میخواست ناپدید شود. میخواست هر سلول بدنش گم و گور شود و هیچ چیزی از او پیدا نشود
Sophie
مردان وقتی خشمگین میشوند، در پایان آرام میشوند ولی زنان، که همیشه آرام و مطیع و فرمانبردار به نظر میرسند، وقتی عصبانی میشوند، به خشمی میرسند که پایانی ندارد.
نیتا
او به من نشان داده بود که نه تنها میتواند آدم را با کلماتش جریحهدار کند بلکه بدون تردید، میتواند بکُشد،
نسیم رحیمی
با این وظیفه بزرگ میشدیم که زندگی دیگران را سختتر کنیم، قبل از اینکه آنها زندگی ما را سختتر کنند
نسیم رحیمی
دوست داشتم تکانش بدهم و سرش فریاد بزنم: «تو کتابی ننوشتی ولی خیلی خیلی بهتر از اون مردی.» ولی فقط بازویش را گرفتم.
Roya Oloumi
ضربات مشت و لگد، زده و خورده میشد. مردان تلخکام از ورشکستگیها، از الکل و بدهیها، با آخرین مهلت پرداخت و آثار کتکخوردگی به خانه برمیگشتند و با اولین کلمۀ بیجا و نامناسب، افراد خانوادهشان را به باد کتک میگرفتند، زنجیرهای از اشتباهات که اشتباهات بعدی را خلق میکرد.
کاربر ۲۴۶۴۵۸۴
سپس یک روز غروب، صدای مادرم را پشت سرم شنیدم که به زبان محلی و با همان لحن و تُن صدای خشن معمول خودش گفت: «ما نمیتونیم هزینۀ کلاس خصوصی رو بدیم ولی تو خودت میتونی به تنهایی بخونی و سعی کنی امتحانت رو قبول بشی.»
با تردید نگاهش کردم. مثل همیشه بود با موهای کدر، چشم سرگردان، بینی بزرگ و بدن سنگین. و ادامه داد: «هیچجا ننوشته که تو نمیتونی.»
کاربر ۲۴۶۴۵۸۴
طبقۀ چهارم، لیلا کاری غیرمنتظره کرد. ایستاد تا من برسم و وقتی به او رسیدم، دستم را گرفت. این حرکت، همه چیز را بین ما، برای همیشه تغییر داد.
nafas ‘s book world
برتری لیلا از تحملِ هر کسی خارج بود.
مریم طباطبایی
«میدونی عوام چه کسانیاند؟»
«بله، خانم معلم.»
در آن لحظه میدانستم که عوام چه کسانیاند، خیلی بهتر و واضحتر از چند سال قبل که این سؤال را ازم پرسیده بود. عوام «ما» بودیم. عوام کسانی بودند که برای غذا و مشروب میجنگیدند، سر اینکه اول باید از چه کسی پذیرایی شود و از چه کسی باید بهتر پذیرایی شود، دعوا میکنند، آن زمین کثیفی است که پیشخدمتها روی آن به جلو و عقب لیز میخوردند، آن به سلامتی نوشیدنهای زشت و زننده. عوام، «مادر من» بود که آنقدر نوشیده و مست بود که به شانۀ پدرم تکیه داده بود و پدرم بود که با جدیت و دهان کاملاً باز به ایما و اشارههای جنسی تاجر فلز میخندید.
سارا
وقتی هنوز بچهای و دنیا را زیاد تجربه نکردهای، خیلی سخت است که در دل فاجعه، آن را بفهمی و درک کنی، شاید حتا نیاز به آن را احساس نکرده باشی. بزرگسالانی که منتظر فردایند، در زمان حالی حرکت میکنند که همان دیروز یا پریروز یا حداکثر یک هفتۀ گذشته است. آنها نمیخواهند در مورد بقیهاش فکر کنند. کودکان معنای دیروز یا پریروز یا حتا فردا را نمیدانند، همه چیز «الان» است، خیابان همین است، درِ ورودی همین است، پلهها همین است، این مادر است، این پدر است، این روز است و این شب است
فاطمه
پرودگار: «تو از امتحان سربلند بیرون آمدی و آزادی؛
کسانی چون تو هرگز مورد نفرت من قرار نمیگیرند.
از بین همۀ ارواح سرکش، آنکه حیلهگر و دلقک است، کمترین مشکل را خلق میکند.
طبیعت فعال آدمی به آرامی ضعیف میشود و به پایین ترین سطح میرسد؛
با همۀ وجود به تنبلی گرایش دارد.
از آن رو، با کمال میل، همراهی به او میدهم که کار میکند، به هیجان میآید و اگر لازم باشد، چون شیطان میآفریند.»
یوهان ولفگانگ فون گوته، فاوست
realarezu
از آن لحظه، هر وقت او را میدیدم، به سمت دیگر خیابان میرفتم و هنوز هم به نظرم بسیار خوشتیپ میآمد. خدا میداند چند بار آویزانِ خواهرش ماریسا شدم فقط برای اینکه نزدیک او باشم و بخشی از مسیر خانه را با آنها راه بروم.
اما او برای ابراز علاقه، زمان بدی را انتخاب کرده بود. او نمیتوانست بفهمد که چقدر حالم بد بود. چقدر غیب شدن تینا، مرا غمگین کرده بود، چقدر پا به پای لیلا رفتن، خستهام کرده بود، چقدر فضای متراکم و فشردۀ حیاط، ساختمان و محله، نفسم را بند میآورد.
سارینا
«میدونی عوام چه کسانیاند؟»
«بله، خانم معلم.»
در آن لحظه میدانستم که عوام چه کسانیاند، خیلی بهتر و واضحتر از چند سال قبل که این سؤال را ازم پرسیده بود. عوام «ما» بودیم. عوام کسانی بودند که برای غذا و مشروب میجنگیدند، سر اینکه اول باید از چه کسی پذیرایی شود و از چه کسی باید بهتر پذیرایی شود، دعوا میکنند، آن زمین کثیفی است که پیشخدمتها روی آن به جلو و عقب لیز میخوردند، آن به سلامتی نوشیدنهای زشت و زننده. عوام، «مادر من» بود که آنقدر نوشیده و مست بود که به شانۀ پدرم تکیه داده بود و پدرم بود که با جدیت و دهان کاملاً باز به ایما و اشارههای جنسی تاجر فلز میخندید.
طلا در مس
حجم
۳۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۱۸ صفحه
حجم
۳۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۱۸ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۸,۰۰۰۲۰%
تومان