کف خاکی ندارم قابل تعمیر خودداری
جنون افشاند بر ویرانهام دامان صحرا را
Ali Yeganeh
هستی موهوم، غیر از نفی، اثباتی نداشت
رفتن ما کرد پیدا گَردی از دامانِ ما
Ali Yeganeh
دل مایل تحقیق نگردید، وگرنه
از کسب یقین عشق توان کرد، هوس را
Ali Yeganeh
بهآگاهی چه امکان است گردد جمع، خودداری
که با هر موج میباید گذشت از خویش، دریا را
Ali Yeganeh
سوخت پیش از ما در این محفل، چراغ انتظار
دیدۀ یعقوب نایاب است در کنعانِ ما
Ali Yeganeh
گریه طوفانوحشت است ای چرخ، دست از خود بشو
سیل ما خلخال پا از حلقۀ پل میکند
kamran shakouri
گر بهاین وحشت دهد گَردِ جنون، سامانِ ما
تا سحر گشتن گریبان میدرد، عریانِ ما
سوخت پیش از ما در این محفل، چراغ انتظار
دیدۀ یعقوب نایاب است در کنعانِ ما
شوق، در بیدست و پایی نیست مأیوسِ طلب
چون قلم سعی قدم میبالد از مژگانِ ما
احسان الله حسنزاده
کثرتی بسیار در اثبات وحدت گشت صرف
عالمی را جمع کردم کاینقَدر یکتا شدم
ایمان
ماضی و مستقبل من حال گشت از بیخودی
رفتم امروز آنقدر از خود که بیفردا شدم
ایمان
صحبت بیگفتگویی داشتم با خامشی
برق زد جرأت، لبی وا کردم و تنها شدم
ایمان
سیر آیینۀ دل، ضبط نفس میخواهد
ورنه آزادی ما این همه محبوس نبود
ایمان
ز خود غافل گذشتی، فال استقبال زد حالت
نگاه از جلوه پیش افتاد، امروز تو فردا شد
ایمان
ز تمثال فنا تصویر صبح آواز میآید
که در آیینۀ وضع جهان نتوان خودآرا شد
ایمان
اگر چرخت نوازش کرد از مکرش مباش ایمن
کمان چون تیر را در برکشد، در خاک بنشاند
Mahtab