طلسم حیرتم و یک نفس قرارم نیست
بهآب آینۀ دل سرشتهاند مرا
Ali Yeganeh
احتیاج خودشناسی، جوهر آیینه نیست
من اگر خود را نمیدانم، تو میدانی مرا
Ali Yeganeh
نیم چو ماه نو از آفتِ کمال، ایمن
همان بهکاستنم میبرد فزودنها
Ali Yeganeh
ز شرم نرگس مخمور او چندان عرق کردم
که سر تا پای من میخانه شد از شیشهچیدنها
Ali Yeganeh
ز نیرنگ فسونپردازی الفت چه میپرسی
تو در آغوشی و من کشتۀ از دور دیدنها
Ali Yeganeh
مخور ای شمع، از هستی، فریب مجلسآرایی
که یک گردن نمیارزد بهچندین سربریدنها
Ali Yeganeh
فرقی نداشت عزّت و خواری در این بساط
بیدار شد غنا، بهطمع تا زدیم پا
Ali Yeganeh
جهان طوفان رنگ و دل همان مشتاق بیرنگی
چه سازد جلوه با آیینۀ مشکلپسند ما
Ali Yeganeh
صد سنگ شد آیینه و صد قطره گهر بست
افسوس، همان خانه خراب است دل ما
Ali Yeganeh
تا نگاهی گل کند ذوق تماشا رفته است
چون شرر سامان فرصت اینقدر داریم ما
Ali Yeganeh
تا شیشه نهای، سنگ نشستهست بهراهت
از خویش تهی شو، ز دل تنگ برون آ
Ali Yeganeh
صورت وهمی بههستی متّهم داریم ما
چون حباب، آیینه بر طاقِ عدم داریم ما
Ali Yeganeh
فضولی میکنم در انتظار مهر تابانش
گرفتم پرده بردارد، کجا تاب است شبنم را
Ali Yeganeh
بیدل! بهخاکساری خود ناز میکند
ای در غبار دل ز خیالت دفینهها
Ali Yeganeh
حیرت، آیینۀ با خویش دوچار است اینجا
Ali Yeganeh
دامن چیده درین دشت تنزّه دارد
خاک صیاد گل از خون شکار است اینجا
Ali Yeganeh
جز ناله بهبازار تو دیگر چه فروشیم
این است متاع جگر خستهدکانها
بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار
آیینۀ ما نیز غباریست از آنها
Ali Yeganeh
حُسنِ مطلق داشتم، خودبینیام آیینه کرد
اینقدرها هم اثر میبوده است اوهام را
Ali Yeganeh
از حیرتِ دل، بندِ نقابِ تو گشودیم
آیینهگری کار کمی نیست در اینجا
Ali Yeganeh
رمز دو جهان از ورقِ آینه خواندیم
جز گَردِ تحیر، رقمی نیست در اینجا
Ali Yeganeh