غبار جسد چشم بند است، بیدل!
چو دیوارت افتاد صحراست خانه
Ali Yeganeh
غفلت دل پردۀ ساز تغافلهای اوست
جلوه خوابیدهست یکسر در غبار آینه
Ali Yeganeh
راز مخموری دیدار نهان نتوان داشت
صد زبان در مژه دارد لب غمّاز نگاه
Ali Yeganeh
قد خم گشتهای در رهن صد عقبی امل دارم
Ali Yeganeh
طریق کعبه و دیر آن قدر کوشش نمیخواهد
بهطوف خانۀ دل کوش اگر پیدا شود راهی
Ali Yeganeh
مگو از ابتدای من، مپرس از انتهای من
نگاهی بود و خون گشتن، چه انجامی، چه آغازی
Ali Yeganeh
چنان بر خود گوارا ساز نوش و نیش دوران را
که گر تیغ از گلوبت بگذرد آب است پنداری
Ali Yeganeh
نمود معنی احوال من صورت نمیبندد
مگر سازد خیال موی مجنون کلک تصویری
Ali Yeganeh
ما و حباب، آب ز یک بحر میکشیم
خالی شدن نبرد پُری از سبوی ما
Ali Yeganeh
سواد نسخۀ دیدار تا روشن توان کردن
بهآب حیرت آیینه باید شست، دفترها
Ali Yeganeh
زین بیابان کاروان صبح، بیخود میرود
نیست مقصد جز فنا، محملکشان زخم را
Ali Yeganeh
درون خویش دارد خانۀ آیینه، بیرون را
Ali Yeganeh
بههر جا میروم در حسرت آن شمع، میسوزم
جهان، آتش بود پروانۀ از بزم بیرون را
Ali Yeganeh
زبان شمع فهمیدم ندارد غیر از این حرفی
که در خود گر توان آتش زدن مفت است محفلها
Ali Yeganeh
ز گرد وحشت ما تیرهبختان فیض میبالد
تبسّمپاشی صبحیست چین دامن شبها
Ali Yeganeh
خلقی آفت خرمن است اینجا بهقدر احتیاط
عافیت میخواهی از خود اندکی غافل برآ
Ali Yeganeh
بهافسون مدارا از کجاندیشان مشو ایمن
تواضع در کمین تیر میدارد کمانها را
Ali Yeganeh
بهچنگ اغنیا دامان فقر آسان نمیافتد
که چینی خاک گردد تا شود قابل سفالی را
Ali Yeganeh
همه گر عکس آفاق است در آیینه جا دارد
بنازم دستگاه عالم بیانفعالی را
Ali Yeganeh
صبح نفس متاعِ جهانِ ندامتیم
ناچیده رفته است بهغارت، دکان ما
Ali Yeganeh