ما را همان بهدرد شکستن، شکستهاند
Ali Yeganeh
مطلبی گر بود از هستی همین آزار بود
ورنه در کنج عدم، آسودگی بسیار بود
Ali Yeganeh
ز بیداد آن چشم، نتوان گذشت
دلی را که او خون کند، مُل کند
Ali Yeganeh
چشمش بهغلط سوی دل انداخت نگاهی
تیری که از آن شست خطا شد، چه بجا شد
Ali Yeganeh
ای بیخبر از عشق، مجو ساز سلامت
جز سوختن آتش چه هنر داشته باشد
Ali Yeganeh
منع غنای دلبران نیست بهجهد عاشقان
بلبل اگر بهخون طپد، غنچه سخن نمیکند
Ali Yeganeh
گر چرخت نوازش کرد از مکرش مباش ایمن
کمان چون تیر را در برکشد، در خاک بنشاند
Ali Yeganeh
مرگم نکرد ایمن از آشوب زندگی
جمع است رشتههای امل در کفن هنوز
Ali Yeganeh
از خاک دمیدن بهبقا صرفه ندارد
ای گل ز گریبان که سر بر زدهای باز؟
Ali Yeganeh
یک قدم راه است بیدل! از تو تا دامان خاک
بر سر مژگان چو اشک استادهای، هشیار باش
Ali Yeganeh
عمرها شد قدم عافیتی میشمریم
شمع هر چشمزدن میگذرد از سر خویش
Ali Yeganeh
بهیاد آستانت هر که سر برخاک میمالد
غبارش چون سحر پیشانی افلاک میمالد
Ali Yeganeh
ز ساز جرأت عشّاق گل نکرد صدایی
مگر ضعیفی این قوم تار گردد و نالد
Ali Yeganeh
دلی که بردند آب نازش بهآتش عشق کن نیازش
چو شیشه بر سنگ خورد سازش کسیش جز شیشهگر نگیرد
Ali Yeganeh
مکن گردنفرازی تا نسازد دهر پامالت
که نی آخر بهجرم سرکشیها بوریا گردد
Ali Yeganeh
زین همه حسرت که مردم در خمارش مردهاند
جمع شد خمیازهای چند و دهانِ گور شد
Ali Yeganeh
نگه را خانۀ چشم است زنجیر گرفتاری
نمیباشد برون، پرواز ما از حلقۀ دامت
Ali Yeganeh
نه منزل بینشان، نی جاده تنگ است
بهراهت پای خواب آلوده سنگ است
Ali Yeganeh
چو صبح در قفس زخم، آرزوی تو دارم
تبسّمی که غبار هزار قافله آه است
Ali Yeganeh
از ره غفلت، عدم را هستی اندیشیدهایم
شبهه تقریریم و استفهام ما انکاری است
Ali Yeganeh