عشق از مزاج ما بههوس گشت متّهم
در شک گرفت نقطۀ وهم، انتخاب را
Ali Yeganeh
ز پیراهن برون آ، بیشکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی
Ali Yeganeh
شوق دیدارم و یک جلوه ندارم طاقت
مگر آیینه کند بر من حیران مددی
Ali Yeganeh
در این هوسکده تا ممکن است بیدل باش
مکار آینه تا حیرتی نرویانی
Ali Yeganeh
خزان اندیشی از فیض بهارت بیخبر دارد
جنون تاراج مستقبل مگردان نقد حالی را
Ali Yeganeh
نه گلشن را ز ما رنگی، نه صحرا را ز ما گردی
بههر جا میبرد شوق تو بیما میبرد ما را
Ali Yeganeh
دل وارسته با کون و مکان الفت نبست آخر
نشست این مصرع از برجستگی، بیرون دیوانها
Ali Yeganeh
گر دلت ره ندهد، جرمِ سیه بختی توست
خانۀ آینه بر روی که تنگ است اینجا؟
Ali Yeganeh
بهدل نقشی نمیبندد که با وحشت نپیوندد
نمیدانم کدامین بیوفا آیینه دید اینجا
Ali Yeganeh
باعث آه حزین ما همان از عشق پرس
درد میفهمد زبان نبض این بیمارها
کاربر حسن ملائی شاعر
عالمی بر وهم پیچیدهست مانند حباب
جز هوا نبود سری در زیر این دستارها
کاربر حسن ملائی شاعر
دریای خیالیم، نمی نیست در اینجا
جز وهم، وجود و عدمی نیست در اینجا
رمز دو جهان از ورقِ آینه خواندیم
جز گَردِ تحیر، رقمی نیست در اینجا
کاربر حسن ملائی شاعر
بهغیر ساز عدم هر چه هست، رسواییست
مباد سایۀ شب بر سر سحر نبود
Ali Yeganeh
دریاست قطرهای که بهدریا رسیده است
Ali Yeganeh
در عدم هم قسمت خاکم همان آوارگیست
مرگ، آغاز مرا انجام نتوانست کرد
Ali Yeganeh
آرزو خون شد ز استغنای معشوقان مپرس
من دعاها کردم او دشنام نتوانست کرد
Ali Yeganeh
گر دلت صاف است از مکروهی دنیا چه باک
قُبح شخص آینه را بدنام نتوانست کرد
Ali Yeganeh
غیر از عرق شرم، مقابل نپسندد
هستی اگر آیینهگری داشته باشد
Ali Yeganeh
ره نبردم بهتمیز عدم و هستی خویش
این دو آیینه بههم سخت مقابل بستند
Ali Yeganeh
نوای خامشان در پردۀ دود دل است اینجا
نگویی شمع تنها گریه دارد، ناله هم دارد
Ali Yeganeh