بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گچ پژ | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گچ پژ

بریده‌هایی از کتاب گچ پژ

نویسنده:محسن رضوانی
امتیاز:
۳.۹از ۳۷۱ رأی
۳٫۹
(۳۷۱)
من اما ـ حالا که آداب، دست و بالم را بسته ـ حین مرافعه، از فحش‌های سالم استفاده می‌کنم. دری‌وری‌هایی با منشأ گیاهی. این‌جوری، هم پرهیز داده‌ام از عوارض جانبی، هم دهن به لجن باز نکرده‌ام. ذیلاً نمونه‌هایی تقدیم شده است: خارشتر خارمغیلان گاوزبان بومادران انگبین باقالی خردل خرزهره سوسن کوهی تخم ترتیزک تخم گشنیز هندوانۀ ابوجهل شلغم
خوش
قاطبۀ جماعت قلم به دست، فدای دست قلم سقای کربلا. پس عجالتاً مکتوبه‌نگاری تعطیل. عاشق و معشوقی که سرشان به تنشان بیرزد، این روزها فکر و ذکرشان سیاهی عزاست.
MS
مردکۀ مزلّف خودش به همه ریخت اسراف و تبذیر شهره است آن وقت بند کرده است به ما... هر نوبه، خودش یک مشت گچ رنگی می‌گیرد توی قبضه، روی تخته‌سیاه به خیال خودش مشق میرعماد می‌کند، آن وقت ما که اسم شازده را با نوک پرگار کنده‌ایم روی نیمکت، شده‌ایم مبذّر بیت‌المال...
ادریس
یعنی بعضاً اسامی و عناوینی را ذکر می‌کنند بلاتوضیح. علی سبیل‌المثال، کراراً ـ خاصه در ایام انتخابات ـ از خانومی نام می‌برند به نام «شایسته‌سالاری» و مدام بر اهمیت وجودی وی تأکید دارند. بی که ـ و لو در پاورقی ـ دو کلام، قلمی کنند از اوصاف و احوال و سیرۀ ایشان.‌
ادریس
ضمناً، شما که چشمانت در استعمارگری و انحصارطلبی، روی دشمنان این ممالک محروسه را سفید کرده، شما لطفاً شعار نده.
ادریس
اینکه هر صبح، ناشتا بکوبی بروی سه‌راه پیاله، پهلوی فلان مادام، آخرش هم بعد کلی جان کندن His eyes را، چشمان هیز ترجمه کنی، ستم است جان شازده! عوض این‌ها، نگاه‌های معنی‌دار مرا ترجمه کن. دستور اطوار مرا یاد بگیر. دیلماج چشم‌های من باش.
ادریس
معقول که نگاه می‌کنم می‌بینم تو پای من غنچه‌سوز می‌شوی. سوخت می‌روی. خاصه حالیه که بیکار شده‌ام و دریچۀ همان آب‌باریکه را هم گِل‌مال کرده‌اند. این شب‌ها تفریح و تفرّجم شده است ولگردی، حوالی سه‌راهِ «پیاله». کاج و بوته‌های بزک‌شدۀ ارمنی‌ها را تماشا می‌کنم. یک سیر لبو می‌خرم و منفرداً بنا می‌کنم به گز کردن طول کوچه‌ها. حالا اگر قدر چینه‌دان گنجشک عقل معاش داشته باشی می‌روی سراغ کسی که لولهنگش بیشتر آب بردارد. باور کن عشق و عاشقی قدر عرقگیر اخوی شیرین‌عقلت کارایی ندارد. دست‌کم آن عرقگیر آبی آسمانی به یک دردی خورد. هواکش خانه‌تان را کور کرد بلکه دیگر مکتوبه نفرستم. عاشقی مال از ما بهتران است شازده. این زیاده‌خوری‌ها به ما نیامده عزیز! باور کن... باقی خدا. منتظر نامۀ نازکشانه‌ات هستم
maryal
از ما گفتن بود، خودت می‌دانی.
ادریس
به عرفا بگو برای عاشق‌ها دعا کنند. عشق، امتحان فوق‌الطاقه‌ای است. بگو دعا کنند پلۀ ترقی ما به اعلی علیین باشد نه تختۀ دایومان به اسفل‌السافلین.
ادریس
مادر توی این عکس خیلی نوسال بودم. هنوز زلفم مثل ریش بَلال بوده. تُنُک و کم‌پشت. مثل حالا نبوده که جنگل مولاست. خیلی فرق کرده‌ام. تو هم خیلی فرق کرده‌ای. چشمت عین قدیم سو ندارد. تویی که رد پای مورچه را از کف کاسۀ چینی برمی‌داشتی حالا عینکْ لازمی. یک چیزی را می‌دانستی؟ اینکه اگر تکرار چیز بدی بود، الرحمن هیچ وقت عروس کتاب خدا نمی‌شد. تو تکراری‌ترین قیافه‌ای که من کل یوم بیشتر عاشقش می‌شوم. از من راضی باش. نمی‌خواهم فکر کنی به تنور یخ، نان بسته‌ای. هر چند همین هم برای توی عاشق توفیر نمی‌کند. اگر جنت به فراخور زحمت، حکماً مادرها فئودال‌های بهشتند. روزت مبارک.
golmohammadi
آمیز فلاح، گربۀ عمارتشان مستطیع و واجب‌الحج است.
miss_yalda
حالیه را نمی‌دانم. لکن ما که مدرسه می‌رفتیم، در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر می‌زد از احدی، طپانچه‌ای حوالۀ بناگوشش می‌کرد و می‌فرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه... ناظم خوش‌انصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
mrz8
یکی مثل من که از فرط ادب، جان به جانش هم کنی کلام رکیک از دو لبش درز نمی‌کند، یکی هم مثل سهراب که حرف یومیه‌اش، فحش‌های چارواداری است. هر چه در شلوار جین من شکاف است، در الفاظ این پسر، حرف کاف است.
Sina Salehizadeh
یک چیزی را می‌دانستی؟ اینکه اگر تکرار چیز بدی بود، الرحمن هیچ وقت عروس کتاب خدا نمی‌شد. تو تکراری‌ترین قیافه‌ای که من کل یوم بیشتر عاشقش می‌شوم. از من راضی باش. نمی‌خواهم فکر کنی به تنور یخ، نان بسته‌ای. هر چند همین هم برای توی عاشق توفیر نمی‌کند. اگر جنت به فراخور زحمت، حکماً مادرها فئودال‌های بهشتند. روزت مبارک.
parisa♡
رختت را عوض کردی حبیب من! بختت را چه می‌کنی؟ آدم است و جامۀ علم و عمل.
Fatemeh a.m.
رختت را عوض کردی حبیب من! بختت را چه می‌کنی؟ آدم است و جامۀ علم و عمل.
Fatemeh a.m.
سولماز ـ نوۀ جهانگیرخان ته‌کوچه‌ای ـ شب عیدی در شلوغی چهارسو بزرگ گم شده و حتی یومنا هذا، پیدایش نکرده‌اند. ما که بچه‌تر بودیم چنین مواقعی پر چادر ننه‌مان را می‌چسبیدیم. طفلکی سولماز مادرش ساپورت می‌پوشد.
Reza
پوست موز با آن همه فخامت و نفاست، در مرام و مردانگی، سه ـ هیچ از پوست خیار سالادی عقب است. پوست خیار، اَقلّش، دلخوش‌کن پیرزنی است که به امید معشوقیت، ورقه‌ورقه روی صورت چروکیده‌اش چیده، بلکم جوان‌تر جلوه کند و عنایت حاجی‌شان بیشتر بشود. این هزار مرتبه بهتر از این است که بروم زیر پای پدرمرده‌ای، کلّه‌معلّق بزند وسط چهارراه، الباقی سوژۀ مضحکه و ابزار تفریح و تشفی‌اش کنند.‌
راصیه
ضمناً، شما که چشمانت در استعمارگری و انحصارطلبی، روی دشمنان این ممالک محروسه را سفید کرده، شما لطفاً شعار نده.
elham
«سوخته‌سرایی» ـ کما کان دأبه ـ پای برگه، روضه نوشته بود. درددل و گلایه از روزگار و مریضی زن همسایه و عز و التماس نمره و نهایتاً دو خط شعر که مثلاً آقا اجازه!: «گل شود پژمرده چون افتد به دامان کتاب.» نوشتم ما لای کتاب، گل نمی‌گذاریم تا پژمرده شود؛ پَر کفتر می‌چپانیم تا زایمان کند. یازده و نیم، تمام. با ارفاق.
راصیه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان