- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب گچ پژ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گچ پژ
۳٫۹
(۳۷۱)
اینکه هر صبح، ناشتا بکوبی بروی سهراه پیاله، پهلوی فلان مادام، آخرش هم بعد کلی جان کندن His eyes را، چشمان هیز ترجمه کنی، ستم است جان شازده!
Mahdi Mandegar
پدرسوخته به همه زبانی هم فحش از بَر است.
من اما ـ حالا که آداب، دست و بالم را بسته ـ حین مرافعه، از فحشهای سالم استفاده میکنم. دریوریهایی با منشأ گیاهی.
احمد رحیمی
ـ بارالها! عید برای جماعتِ ندار، عید نیست. عیب است. فلاکتشان بیشتر تابلو میشود. مثل همین سیب هفتسین، صورتشان را با سیلی سرخ میکنند. با شکمتله و آبباریکهای که آنها درمیآورند دماغ آدم را هم نمیگیرند چه برسد به خرید شب عید. لطفاً به دادشان برس.
Arman
زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُندههای درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدۀ نذری با قاشقهای لاجون پلاستیکی، پیرت درمیآید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
Fatemeh a.m.
نعمت و نقمت را کلّهم أجمعین و با هم شکر کنی.
Fatemeh a.m.
ـ دلخوش به کالج و آموزشگاه نباش. به هر کی هر چی دادهاند از توی گهواره دادهاند.
Fatemeh a.m.
اساساً بعضی آدمها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلقالله
Fatemeh a.m.
یک چیزی را میدانستی؟ اینکه اگر تکرار چیز بدی بود، الرحمن هیچ وقت عروس کتاب خدا نمیشد. تو تکراریترین قیافهای که من کل یوم بیشتر عاشقش میشوم.
لیلا
خداوندا! جماعتی هم هستند که درد مردم حالیشان نمیشود. اینها را با «حالی کن» باید ملتفتشان کرد. خودت زحمتش را بکش.
نرگس
یک چیزی را میدانستی؟ اینکه اگر تکرار چیز بدی بود، الرحمن هیچ وقت عروس کتاب خدا نمیشد. تو تکراریترین قیافهای که من کل یوم بیشتر عاشقش میشوم.
Reza
این شکل و شمایلهای مریخی را برای خودشان درست کردهاند. نمونهاش غزاله، صبیۀ همین آقا جمشید، که پیکان آبی شورتی دارد. کلاس نهم است اما به قوارۀ پیرزنهای بلغاری آرایش میکند. لنز میشی؛ عینک گربهای؛ کاکل پرکلاغی؛ بینی زیر تیغ رفتۀ خوکی، و البته یک جفت گوشواره که آدم را یاد حلقههای آتشینی میاندازد که شیرهای مادرمرده از لایشان رد میشوند. این سیاهه را اضافه کن به اسم بامسمایش تا دستت بیاید که آقا جمشید عوض تولید دختر، سیرک راه انداخته است.
راصیه
عدهای دیگر پوست گردوصفتند. پوست گردوی تازهصفت. جوری سیاهت میکنند که تا مدتها اثرش بماند.
بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضاً همزمان شکننده و ظریف هم هستند. این جماعت پوست سیر و پیازصفتند.
گروهی موسومند به آدمهای پوست پستهصفت. متصل نیششان تا بناگوش باز است. جماعتی پوست تخمهصفتند. باید جوری از آنها انتفاع ببری که کمترین تماسی بهشان پیدا نکنی و اِلّا شورش را درمیآورند. تعامل با شماری آدمها ترفند و تکنیک میطلبد. اینها پوست آناناسصفتند.
راصیه
اساساً بعضی آدمها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلقالله. قسمی از آدمها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان میمانی یا دستکم خیال میکنی جوانتر شدهای.
یک عده پوست پرتقالصفتند. تاکردن و معاشرت با آنها قلق دارد. علی ما یبدو ـ تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضاً حضور چشمگیر در نثار زرشکپلو.
راصیه
ریخت و قیافه مثل شعر است شازده. زورچپانی صنایع ادبی و به رخ کشیِ آرایههای لفظی، گند میزند به شعر.
Reza
بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
ـ بارمعبودا! دل من هیروشیماست. هیروشیمای ۱۹۴۵. به قاعدهای ویران و شلمشورباست که خر با صاحابش در آن گم میشود. خودت به قطب اقتصادی مبدلش بفرما.
morteza_ja97
عیبی ندارد پدرجان! پیشانینوشت ما از همان ابتدا شلغم بود.
نه شرقی نه غربی انسانی
یک دانه بیصف
مگر بیل خورده است به کمر آن اخوی دیلاقتان که شازده را میفرستند صف سنگک؟ ارواح شکمش درس که نخواند، کار هم که نمیکند، لابد روزی دو قدم میرود آن هم از پهنا. پدرآمرزیده نافش خارش گرفته، ظن مردانگی کرده، متصل اُرد میدهد. از غیرت جوانی، پنداری همین را یاد گرفته مثل حارث به ما چشمغرّه برود...
komail
معلوم نیست نوخطها و نوباجیهای این عهد، در چه عوالمی سیر میکنند که این شکل و شمایلهای مریخی را برای خودشان درست کردهاند. نمونهاش غزاله، صبیۀ همین آقا جمشید، که پیکان آبی شورتی دارد. کلاس نهم است اما به قوارۀ پیرزنهای بلغاری آرایش میکند. لنز میشی؛ عینک گربهای؛ کاکل پرکلاغی؛ بینی زیر تیغ رفتۀ خوکی، و البته یک جفت گوشواره که آدم را یاد حلقههای آتشینی میاندازد که شیرهای مادرمرده از لایشان رد میشوند. این سیاهه را اضافه کن به اسم بامسمایش تا دستت بیاید که آقا جمشید عوض تولید دختر، سیرک راه انداخته است.
komail
اگر عاشقی شغل بود چه ترقّی و ترفیعهایی به دوسیهام سنجاق میشد. حکماً هر سال هم نخستوزیر برای دادن جایزۀ کارمند نمونه دعوتم میکرد و من هم هر نوبه ـ از سر خجالت و حیا ـ مراسمشان را میپیچاندم.
راصیه
به شعرا بگو آن قدر در ستایش بهار، آگراندیسمان نکنند شازده!... دیدهایم. گل و بلبل و شکوه و شکوفهاش سر جمع، به یک غروب خیس و خشدارِ پاییز نمیرسد. به یک پیاله باقالی گلپری که با عشقت بخوری.
راصیه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان