- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب گچ پژ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گچ پژ
۳٫۹
(۳۷۱)
پدرآمرزیده به جای اینکه بنویسد «همکف» نوشته:GF
به خیالش با این فرنگی بلغور کردنها، کسی قاطی آدم میشود. پسرۀ نوکیسه، تا دیروز چلغوز را عوض تافتون میگرفت، اخ تف را جای شاهی سفید؛ حالا که به پول رسیده، زبان مادری فراموشش شده.
سپهر
بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
مروارید ابراهیمیان
آی لاو تو رو
اگر از من بپرسی، زبان خارجه را باید همان خارجه یاد گرفت. باید در اتمسفر همان جا فک زد. به قولی، فشار شپش است که به روباه، شنوگری یاد میدهد.
اینکه هر صبح، ناشتا بکوبی بروی سهراه پیاله، پهلوی فلان مادام، آخرش هم بعد کلی جان کندن His eyes را، چشمان هیز ترجمه کنی، ستم است جان شازده!
عوض اینها، نگاههای معنیدار مرا ترجمه کن.
دستور اطوار مرا یاد بگیر.
دیلماج چشمهای من باش.
مروارید ابراهیمیان
حالیه را نمیدانم. لکن ما که مدرسه میرفتیم، در دبستان «شکوه همایونی» ناظمی داشتیم که هر نوبه، خبط و خطایی سر میزد از احدی، طپانچهای حوالۀ بناگوشش میکرد و میفرستاد پی مادرش، با او بیاید مدرسه...
ناظم خوشانصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
sedighe
ـ بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
پوریا
ـ بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
پوریا
قبول! اسم خوب گذاشتن سنت است. اما اگر بنا بود به اسم و فامیل، اطوار و آتیۀ کسی تغییر کند، روزگار مسعود سعد سلمان به آن فلاکت نمیافتاد.
Parastoo
دلخوش به کالج و آموزشگاه نباش. به هر کی هر چی دادهاند از توی گهواره دادهاند.
Parastoo
ناظم خوشانصاف روزگار! مادر ما نای و پای آمدن و ایستادن ندارد. ما خطاکاران را به پدرمان ـ علی ـ ببخش.
زهــرا م.ن
غمش از هر چه شادی دلگشاتر
itfatemeh78
اگر هم فکر کردهای «سیب گاززدۀ» روی گوشی، تأثیری در لهجهات دارد اشتباه میکنی.
itfatemeh78
نهایتاً: بایگان باش، نه رایگان. ملتفتی که؟
A.r.H1
هر نوبت، فوتوی سه در چهارت را توی کیف پولم میبینند، با سرکوفت و سرزنش، اعصابم را به سیخ میکشند.
یا تو خوشقیافه نیستی، یا قاطبۀ این شهر کجسلیقهاند.
چشمهایت اما گواهی میدهند دومی به یقین نزدیکتر است.
ادریس
دستور اطوار مرا یاد بگیر.
دیلماج چشمهای من باش.
ادریس
اگر عوض این «مرده باد زنده باد» ها، چهار تا فحش پدر مادردار و پرزور عربده میکردیم و جای «مشت محکمی بر دهان»، آبگاه و اسافل اعضایشان را نشانه میرفتیم، کار جهان به اینجا نمیکشید.
ادریس
اگر جنت به فراخور زحمت، حکماً مادرها فئودالهای بهشتند.
ادریس
برای دل من، از پشت شیشۀ بهارخواب، یک ریسه بخند.
ادریس
ریخت و قیافه مثل شعر است شازده. زورچپانی صنایع ادبی و به رخ کشیِ آرایههای لفظی، گند میزند به شعر.
ادریس
مهم این است که شما عجالتاً توصیههای رادیو را برای ازدیاد جمعیت جدی نگیر. آن را برای شما نگفتهاند. شما محض باقیات الصالحات، یک آبسردکن وقف مسجد محل کنی، ثواب خودت را کردهای.
من
نمونهاش غزاله، صبیۀ همین آقا جمشید، که پیکان آبی شورتی دارد. کلاس نهم است اما به قوارۀ پیرزنهای بلغاری آرایش میکند. لنز میشی؛ عینک گربهای؛ کاکل پرکلاغی؛ بینی زیر تیغ رفتۀ خوکی، و البته یک جفت گوشواره که آدم را یاد حلقههای آتشینی میاندازد که شیرهای مادرمرده از لایشان رد میشوند. این سیاهه را اضافه کن به اسم بامسمایش تا دستت بیاید که آقا جمشید عوض تولید دختر، سیرک راه انداخته است.
ali darvish
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان