نه شب، نه باد، نه شفق تو را مینوازد، تنها خاک، عفاف خوشهها،
سیبها که به زمزمه آب میبالند،
گِل و صمغ دیار عطرآگین تو.
Matin
مرا مجال ستایش موی تو نیست. باید تار به تار مدحاش گویم:
دیگر عشاق را شوق زیستن است با چشمانی،
مرا شوق آرایش گیسوان تو.
تو را به ایتالیا تعمید دادند مدوسا
به پاس چین و شکن و درخششِ گیسوانات.
تو را میخوانم شوخ چشم گره گیسو:
دل با دروازههای موی تو آشناست.
هر زمان که نهان شدی به گیسوی،
از یادم مبر که میپرستمات همچنان.
Eiman Raziabadi
بیتو دگر من نیستم جز رؤیایت.
pejman
از سفر و درد بازگشتم، عشق من، به صدای تو، به دست تو بر فراز گیتار،
به آتشی که به بوسه پاییز را میپژمراند،
به گردش شب در آسمان،
برای همه آدمیان نان و غرور میطلبم،
زمین برای زارع بیفرجام،
که کس را امید باز ایستادن خون یا طنین آوازم نیست.
اما به عشق توام جز مرگ گریزی نخواهد بود.
آزاد
آه که همه عشق را با دهانت دمیدی بر من، که لحظهای بیبهار نرنجد،
من به درد جز دستان خویش هیچ نفروختم،
کنون، یار، مرا به بوسههایت سپار.
نور به عطر تو ماه عریان را پوشاند،
به گیسوی تو درها بندد،
تا از یاد نبری، گر به بیداری گریم
هم از آن روست که در خواب کودکی گمشدهام
که به میان برگهای شب، دست تو جوید،
گندمی را ساید که تو با من آشنا کردی،
شور طربانگیز سایه و نور.
آه، یار، جز سایه دیگر هیچ
آنجا که مرا به رؤیای خویش همراه شوی
و ساعت نور را به من باز گویی.
arash sharif