بریده‌های کتاب بچه‌های فرات
کتاب بچه‌های فرات اثر لیلا قربانی

کتاب بچه‌های فرات

نویسنده:لیلا قربانی
امتیاز:
۴.۲از ۶۰ رأی
۴٫۲
(۶۰)
چه کسی گفته مرد گریه نمی‌کند؟! حتماً تمام آن مردهایی که این حرف را می‌زنند، خودشان یک وقتی در گوشه‌ای دنج که دلشان گرفته، آرام اشک ریخته‌اند.
ــسیّدحجّتـــ
بعضی اوقات اتفاقاتی در زندگی رخ می‌دهد که باید به خاطر آن، از تمام دلبستگی‌هایت رها شوی و خودت را از همه تعلقات دوست‌داشتنی‌ات برهانی!
سیّد جواد
چشم‌هایش از اشک پر شد. سرش را پایین انداخت و با گوشۀ آستینش اشک‌هایش را پاک کرد. مرد که نباید گریه کند؛ این لازمۀ مرد شدن بود. در دلش گفت چه کسی گفته مرد گریه نمی‌کند؟! حتماً تمام آن مردهایی که این حرف را می‌زنند، خودشان یک وقتی در گوشه‌ای دنج که دلشان گرفته، آرام اشک ریخته‌اند
سیّد جواد
غنایم این‌سو و آن‌سو می‌رفتند، سعد خودش را به آنجا رساند. نمایش وحشتناکی بود! سرها و دست‌هایی که بریده شده بود و این‌سو و آن‌سو افتاده بود! بدن‌هایی که سربازان با اسب‌هایشان روی آنها چهارنعل می‌تاختند! گوشواره‌هایی که دست یک سرباز بود و از آنها خون می‌چکید! زنان و کودکانی که از ترس سربازها و آتش خیمه‌ها، این‌سو و آن‌سو می‌دویدند! غروب بود و اشعه‌های خورشید،
دخترکفش دوزکی ی مجز آسا
صبح از راه رسید و جنب‌وجوش همۀ روستا را فراگرفت. هیچ خبری از دلتنگی‌های مردم نبود. ترجیح می‌دادند از یاد ببرند که مردی از خاندان نبوت که در پاکی و عدالت زبانزد است، در چند فرسخی‌شان با خانواده‌اش به محاصره در آمده و هر لحظه، بیم آن می‌رفت که سپاه بزرگ کوفه و شام قتل‌عام‌شان کنند.
احسان
بدن‌های بدون سر و له‌شده! محشر کبری بود! علی همان جا به آسمان نگاه کرد و زیر لب گفت: - پدر قول می‌دهم که هیچ‌وقت این صحنه‌ها را فراموش نکنم. آنها را برای همه بازگو خواهم کرد. روستاییان آماده شدند تا پیکر شهدا را به خاک بسپارند.
دخترکفش دوزکی ی مجز آسا

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۲ صفحه

صفحه قبل
۱
صفحه بعد