بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عروس بیستم (زندگی پرماجرای مهرالنساء ملکه ایرانی هندوستان) | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عروس بیستم (زندگی پرماجرای مهرالنساء ملکه ایرانی هندوستان)

بریده‌هایی از کتاب عروس بیستم (زندگی پرماجرای مهرالنساء ملکه ایرانی هندوستان)

انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۰۳ رأی
۳٫۹
(۲۰۳)
مهرالنسا در زمانی که هیچ‌کسی نه آوای زن را می‌شنید و نه رخسارش را می‌دید، نقش چهرۀ خود را بر روی سکه‌ها زد و دستور داد پیوند بازرگانی با کشورهای بیگانه و دور پا بگیرد، چند کشتی داشت که همیشه در دریای پارس در رفت‌وآمد بودند، از هنرها پشتیبانی می‌کرد، و باغ‌ها و آرامگاه‌های فراوانی را ساخت که بیشترشان هنوز هم پا بر جا مانده‌اند.
Qeziii
. پادشاه دوست داشت مردم نام مهرالنسا را فراموش نکنند. آیا می‌شد پس از صد سال، سیصد سال، چهارصد سال، کسی پیدا شود و باز نام شاهبانو نور جهان را بر زبان آورد؟
Qeziii
اگر شش پادشاه بزرگ مغول هند را در نگر بکشیم، می‌توانیم کارنامۀ آنها را چنین به دست دهیم: بابر فرمانروایی را پایه‌گذاری می‌کند؛ همایون فرمانروایی را از دست می‌دهد و از هندوستان رانده می‌شود و برمی‌گردد تا آن را دوباره به دست بیاورد؛ اکبر که در سیزده‌سالگی بر تخت می‌نشیند و فرمانروایی را استوار می‌سازد؛ جهانگیر چند قلمرو را به آنچه پدر برایش گذاشته بود می‌افزاید و با ماجراجویی‌های رمانتیک خود، چهره‌ای افسانه‌ای می‌یابد؛ شاه‌جهان تاج‌محل را می‌سازد و اینچنین خود را در تاریخ جاودانه می‌کند؛ و اورنگ‌زیب در دام نرمش‌ناپذیری دینی می‌افتد و مایۀ فروپاشی فرمانروایی و کشور می‌شود.
ka'mya'b
در بیرون کاخ، یک وان سنگی سیاه که یکی از پشکش‌های داماد بود، گذاشته شده بود و این تاریخ به زبان پارسی رویش کنده شده بود: سوم جوزای [خرداد] سال ۹۹۰. و مهرالنسا در چنین روزی عنوان بسیار درخشان "نور جهان" را هم یافته بود.
Ava
لیک نیروی توانایی در دلش می‌خواست وی را بپرماسد
فرشید
اما او هم لغزش‌پذیر بود... و به‌هرروی یک آدم بود، نه فرشته.
کاربر ۸۱۱۱۸۸۵
همیشه برای زن مرزهایی می‌گذاشتند: چگونه زندگی کند و چه بخورد، حتی اینکه در بارۀ چه سخن بگوید و در بارۀ چه خاموش بماند و آن را در دل خود زندانی کند
کاربر ۸۱۱۱۸۸۵
بچه‌ها از فرصت بسیار خوبی برای آموختن برخوردارند. ما نمی‌توانیم راه یادگیری آنها را ببندیم.»
کاربر ۸۱۱۱۸۸۵
چیزی هست که هیچ نمی‌توان در آن شک کرد. این دختر خانوادۀ غیاث بیگ، لگام همۀ مردها و تاریخ هندوستان را در دست داشته است. مهرالنسا که آیندگانش او را با نام «نور جهان» می‌شناختند، از زمان زناشویی با جهانگیر تا روز مرگش در سال ۱۶۲۷ در اوج قدرت بود.
mahsa
بزرگان همان گونه که به دیگران یاری می‌کنند، همان گونه هم بزرگوارانه آن را از دیگران می‌پذیرند.
Mona Khoddam
رسوایی می‌خواست زمانی دراز گریبان او را رها نکند، چند ماهی گذشت و بی‌آنکه هیچ نشانی از آبستنی در او پدیدار شود. علی‌قلی یک بار به او گفته بود: «تنها برای این است که تو کژپیمانی. به مرد دیگری می‌اندیشی؟» مهرالنسا با هراس به او خیره شده بود. این درست است؟ آیا تن او برای اندیشۀ سلیم فرزند کس دیگری را در خود نمی‌پذیرفت؟ لیک وی که دیگر به سلیم نمی‌اندیشید. دست‌کم همیشه به او نمی‌اندیشید.
saba_msv
هیچ نمی‌خواست به خواست و برای سود بالقوۀ رقیه یا پدر یا هر کس دیگری با جهانگیر زناشویی کند. اگر اینک پس از گذشت سال‌ها می‌خواست دوباره عروس شود، این تنها و تنها برای این بود که آن مهری را که از داماد به دل داشت، به هیچ مرد دیگری نمی‌ورزید. وگرنه چند سال بود که از نگاه مادی وابسته به هیچ مردی نبود، هیچ چوب زوری بالای سرش نبود، و هیچ وادار نبود زن کسی شود تا بچه‌دار گردد.
Z.K
بزرگان همان گونه که به دیگران یاری می‌کنند، همان گونه هم بزرگوارانه آن را از دیگران می‌پذیرند.
ف مجتهدی
برای پادشاه بسیار افت داشت که به جای بزرگان دربار انگلیس، پذیرۀ بازرگانان آنجا شود. مگر انگلستان جز کشتی و ماهی چیز دیگری هم داشت؟ چگونه جزیره‌ای چنان کوچک، چشم داشت که پادشاهی بزرگ پذیره‌اش گردد؟ هندوستان بر پای خود ایستاده بود و به هیچ چیزی نیاز نداشت. این بیگانگان بودند که نیاز به ادویه و کتان و شوره داشتند، چیزهایی که در هندوستان بسیار و فراوان بود.
nafiseh
تورۀ چنگیز یا قانون تیمور را به کار بندد. یعنی علی‌قلی و مهرالنسا را از هم جدا کند تا خودش او را به همسری بگیرد. اندوه، رخسار آن دولتمرد را برداشت. تورۀ چنگیز، قانونی بود که به کار داشته می‌شد، و هر مردی سرفراز می‌شد که پادشاه از او بخواهد همسرش را به وی بدهد.
Qeziii
باز هم یادبودی دیگر برای آیندگان. وی خواهد مرد، استخوان و گوشتش در خاک خواهد رفت، اما پس از گذشت صدها سال، این سکه‌های خوش‌شگون در دستی خواهند درخشید. پادشاه بودن چنین است.
Qeziii
بسیار بسیار پیش از این هم او را اینچنین نگریسته بود. مهرالنسا در آن زمان هم او را فریفته بود و برهنه از وان گرمابۀ خود بیرون آمده بود، با آن پوست خیس و تروتازه،
فرشید
شنیده بود که جهانگیر از او خشمگین است، چون زنان شبستان از این خودخواهی او بیزارند، چون بزرگان دربار که روزگاری از او پشتیبانی کرده بودند، اینک کردار او را ناشایسته می‌شمارند. این پرده‌دری‌ها مایۀ تنهایی و ترس او شده بود. اما او هم داشت همان کاری را می‌کرد که پدرش پانزده سال پیش کرده بود، او هم آز تاج‌وتخت را داشت. پس چه جای گله بود؟
feri
«مهربانی بی‌کران یزدان را باید سپاس گفت که هنگامی که من سی‌وهشت‌ساله بودم، در ساعتی خوش‌شگون، در روز پنجشنبه، بیستم جمادی‌الثانی ۱۰۱۴ هجری (۲۴ اکتبر ۱۶۰۵) تخت شاهی را در شهر آگرَه به من سپرد.»
feri
پیش از این برای زمانی گذرا، ترس بر او چیره شده بود. سلیم با همۀ آنچه که در زندگی کرده و دیده بود، هرگز آدم ترسویی نبوده بود. تازه اینک دانسته بود که ترس چیست. و خسرو هم با آن رفتارش دل او را سخت به درد آورده بود. دیدن این که خسرو براستی آهنگ جان او را کرده بود، او را از خواب بیدار کرد و به‌خوبی به او دریاباند که خسرو شوخی ندارد و آماده است برای تاج و تخت، پدر خود را بکشد.
feri

حجم

۳۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

حجم

۳۸۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۷۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد