همانند شخصی که در میانه توفانی ناامیدانه به تیر چراغ برقی آویخته، او نیز به این برنامه روتین روزانه چنگ زده بود.
farnaz Pursmaily
«ما جان به در بردیم. هم تو هم من. آدمهایی هم که جان سالم به در میبرند یک وظیفهای دارند. وظیفهی ما این است که همهی زورمان را بزنیم که به زندگی ادامه بدهیم. ولو زندگی بیعیب و ایراد هم نباشد.»
کتاب 1984
و درست همین جا در همین لحظه بود که تسوکورو سرانجام توانست همهاش را یک جا بپذیرد. تسوکورو تازاکی در عمیقترین نقطهی جانش به درک رسید. درکِ اینکه هیچ قلبی صرفاً به واسطهی هماهنگی، با قلب دیگری وصل نیست؛ زخم است که قلبها را عمیقاً به همه پیوند میدهد. پیوند درد با درد، شکنندگی با شکنندگی. تا صدای ضجه بلند نشود، سکوت معنی ندارد و تا خونی ریخته نشود، عفو معنی ندارد و تا از دل ضایعهای بزرگ گذر نکنی، رضا و رضایت بیمعنی است. هماهنگی واقعی در همینها ریشه دارد.
Violet
توانایی فهمیدن درد چیز خوبی است. دردسر واقعی وقتی است که دیگر درد را هم نفهمی.
Violet
«ما جان به در بردیم. هم تو هم من. آدمهایی هم که جان سالم به در میبرند یک وظیفهای دارند. وظیفهی ما این است که همهی زورمان را بزنیم که به زندگی ادامه بدهیم. ولو زندگی بیعیب و ایراد هم نباشد.»
Violet