بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب دزد | صفحه ۱۰ | طاقچه
۴٫۱
(۳۳۳)
ابتدا رنگ‌ها سپس آدم‌ها. معمولاً وقایع را اینگونه می‌بینم یا بهتر بگویم سعی می‌کنم اینگونه ببینم. اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد خواهید مُرد.
یه کتاب باز پیر
این روح با نفس‌های آکاردئون بیرون آمد و با طعم غریب نوشیدنی در تابستان و هنر وفای به عهد، در آغوشم قرار گرفت و آرامید. میل کشیدن آخرین سیگار قلقلکش می‌داد و نیرویی عظیم و بیکران او را به سمت زیرزمین می‌کشید، به سمت دختری که فرزندش بود و آن پایین کتابی را می‌نوشت که او آرزو داشت روزی بخواندش.
زیر آسمان شب
بیزار از واژه‌ها و عاشق واژه‌ها بوده‌ام، و امیدوارم که حقشان را ادا کرده باشم.
زیر آسمان شب
گاهی فکر می‌کنم پدرم یک آکاردئون است. وقتی به من نگاه می‌کند و لبخند می‌زند و نفس می‌کشد، صدای نت‌ها را می‌شنوم.
زیر آسمان شب
گفت: «واقعاً خودتی؟ از صورت تو بود که بذرها را برداشتم؟»
زیر آسمان شب
لیزل بعدها در زیرزمین خواهد نوشت، دو هفته زمان برد. دو هفته تا دنیا عوض شود و چهارده روز تا نابود شود.
زیر آسمان شب
یک فکر دلپذیر یکی کتاب دزد بود. دیگری آسمان را می‌دزدید. همه منتظر بودند تا زمین بلرزد. واقعیت هنوز تغییر نکرده بود اما دست‌کم حالا دیگر دخترکی کتاب به دست حواسشان را پرت می‌کرد.
زیر آسمان شب
ستاره‌ها از پس پنجره‌ای در خیابان هیمل، چشمانم را به آتش کشیدند.
زیر آسمان شب
سیب آدم در گلویش بالا رفت و فرود آمد.
farid91
گفت: "Alles ist Scheisse"
farid91
می‌بینید؟ حتی مرگ هم قلب دارد.
farid91
خدا هرگز حرفی نمی‌زند. فکر می‌کنی تنها کسی هستی که او هیچ وقت جوابت را نمی‌دهد؟
Call_Me_Mahi
تنها یک چیز بدتر از پسری است که از شما متنفر است پسری که شما را دوست دارد.
ترنج
یک بار دیگر به من ثابت کرد که هر فرصتی مستقیماً به فرصتی دیگر منجر می‌شود، درست همان‌طور که یک خطر به خطری دیگر، یک زندگی به زندگی دیگر و مرگی به مرگ دیگر منجر می‌شود. به عبارت دیگر این تقدیر بود.
windy
وقتی لیزل تلاش می‌کرد راهش را از میان جمعیت باز کند، صدای ترق و تروقی او را به این فکر واداشت که آتش شعله‌ور شده است. اما این طور نبود. صدای متعلق به جمعیت متحرکی بود که در پی هم می‌رفتند و یکدیگر را هل می‌دادند. آنها بدون من شروع کرده‌اند! هر چند چیزی در درونش می‌گفت این یک جنایت است، با آنکه، سه کتابش با ارزش‌ترین دارایی‌اش بود، اما در هر حال مجبور بود این آتش را تماشا کند. او نمی‌توانست کمکی به این ماجرا بکند. گمان می‌کنم آدم‌ها دوست دارند تماشاگر اندکی نابودی باشند و این کار را از تخریب قلعه‌های ماسه‌ای وخانه‌های مقوایی آغاز می‌کنند. مهارت بزرگ آنها در تشدید این قبیل امور ناخوشایند است.
ghareh
مطمئناً، در جنگ جهانی اول او خود را اینگونه تصور می‌کرد. او نجات خودش را ناشی از بزدلی می‌دانست. اما قبول ترس، بزدلی است؟ خوشحالی از زنده ماندن، بزدلی است؟ افکارش روی میزی که به آن چشم دوخته بود، خطوطی مورب ترسیم می‌کردند. لیزل پرسید: «پاپا؟» اما او به لیزل نگاه نکرد «دربارۀ چی حرف می‌زدید؟ منظورش چی بود از این ...» پاپا جواب داد: «هیچی.» او آرام و ملایم رو به میز حرف می‌زد: «چیزی نبود. حرفش رو فراموش کن لیزل.» حدود یک دقیقه‌ای طول کشید تا حرفش را از سر گرفت: «نباید آماده بشی؟» این بار به دختر نگاه کرد: «مگه قرار نیست به آتش بازی بری؟»
bookwormnoushin
در جای جای خیابان‌های شهر، آدم‌ها حضور داشتند، ولی حتی اگر شهر خالی هم بود، باز غریبه نمی‌توانست بیش از این احساس تنهایی کند.
Masoomfk20
وقتی کسی بمیرد که زمانی در کنارتان زندگی کرده و نفس کشیده، زمین زیر پایتان می‌لرزد.
Masoomfk20
پانصد روح. آنها را مثل چمدانی با انگشت‌هایم گرفتم و بردم. یا اینکه روی شانه‌ام انداختمشان. فقط بچه‌ها را در آغوشم گرفتم.
azinps
و بعضی سال‌ها، ارواح و اجساد با هم جمع نمی‌شوند، بلکه در هم ضرب می‌شوند.
azinps

حجم

۷۰۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

حجم

۷۰۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰
۳۰%
تومان