بریدههایی از کتاب کتاب دزد
۴٫۱
(۳۳۳)
رودی همیشه دلش میخواست بهترین دوست لیزل باشد. زدن یک توپ برفی به صورت، مطمئناً بهترین آغاز برای یک دوستی ابدی است.
Mehr
لیزل به محض دیدن آن چشمها متوجه شد هانس انسان بسیار خوبی است.
Mehr
فقرا همیشه اینور و آنور میروند، انگاری مهاجرت کمکشان میکند. آنها بر این حقیقت چشم میبندند که نوع جدیدی از همان مشکل قدیمی در انتهای سفر به انتظارشان نشسته
Mehr
اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد
خواهید مُرد.
Mehr
بدون شک من هم میتوانم خوشرو باشم. میتوانم دلنشین باشم. دوستداشتنی، یا چیزهایی از این دست. فقط از من نخواهید خوب باشم. خوب بودن هیچ نسبتی با من ندارد.
Mehr
این جور روحها همیشه همین کار را میکنند. بهترینهایشان هستند. آنهایی هستند که برمیخیزند و میگویند: «میدونم کی هستی و من حاضرم. البته نه این که دلم بخواد برم، ولی باهات مییام.» این روحها همیشه سبکاند، چون بخشهای زیادی از آنها پیش از این رفتهاند. بخشهای زیادی از آنها به جاهایی دیگر رفتهاند. این روح با نفسهای آکاردئون بیرون آمد و با طعم غریب نوشیدنی در تابستان و هنر وفای به عهد، در آغوشم قرار گرفت و آرامید.
sahar
در نهایت، بعد از آنکه چندین بار برگشتند و به پشت سر نگاه کردند، برای آخرین بار در میان اشک و آه با مزار وداع کرد و از گورستان بیرون رفت.
اما خود من چند دقیقۀ دیگر آنجا ماندم.
دست تکان دادم.
هیچکس برایم دست تکان نداد.
M Z
با خود اندیشیدم، پسری از هواپیما. پسر خرس عروسکی. مایۀ تسلی رود کجا بود؟ وقتی قالیچۀ زندگی از زیر پاهای خوابیدهاش یک باره قاپیده شده بود، چه کسی آنجا بود تا تسلایش دهد؟
فقط من بودم.
It's Hoor
. فقرا همیشه اینور و آنور میروند، انگاری مهاجرت کمکشان میکند. آنها بر این حقیقت چشم میبندند که نوع جدیدی از همان مشکل قدیمی در انتهای سفر به انتظارشان نشسته، آشنایی که چندشتان میشود با او روبوسی کنید.
It's Hoor
انسان قلبی همچون قلب من ندارد. قلب انسانها یک خط است، در حالیکه قلب من دایره است، و من توانایی بیحد و حصر دارم که درست در زمان مناسب، در جای مناسب حضور پیدا کنم. نتیجهاش این میشود که همیشه انسانها را در بهترین و بدترین حالتشان میبینم. من زشتیها و زیباییهایشان را میبینم و مبهوت میمانم که چطور موجودی میتواند این دو را با هم داشته باشد. با این حال، یک چیز هست که به آن حسودیام میشود. انسانها، اگر هیچ چیز دیگری نداشته باشند، این حس خوب را دارند که میمیرند.
It's Hoor
یک بار دیگر به من ثابت کرد که هر فرصتی مستقیماً به فرصتی دیگر منجر میشود، درست همانطور که یک خطر به خطری دیگر، یک زندگی به زندگی دیگر و مرگی به مرگ دیگر منجر میشود.
به عبارت دیگر این تقدیر بود.
mona reza
تنها یک چیز بدتر از پسری است که از شما متنفر است
پسری که شما را دوست دارد.
HeLeN
اما دربارۀ چیزهایی که دیگر دربارهشان چیزی نمیدانست، چه میتوانستم بگویم؟ میخواستم توضیح بدهم که من همیشه آدمها را زیاد دست بالا یا دست پایین میگیرم و به ندرت پیش میآید که تصور درستی دربارهشان داشته باشم. دوست داشتم از او بپرسم چطور یک چیز میتواند چنان زشت و در عین حال باشکوه باشد، و کلماتش چنان سخت و در عین حال دلنشین باشد.
yasinds
در میان دفترچۀ سهمیۀ آلمان نازی، برگۀ مجازات وجود نداشت، ولی همه میبایست سهم خود را دریافت میکردند. سهم بعضی مرگ در کشورهای خارجی در دوران جنگ بود. سهم بعضی دیگر فقر و احساس گناه پس از پایان جنگ بود، یعنی زمانیکه در سرتاسر اروپا شش میلیون گور جمعی کشف میشد. خیلیها باید فرارسیدن مجازات خود را پیشبینی میکردند، ولی کمتر کسی به استقبالش میرفت. یکی از همین اشخاص هانس هابرمان بود.
نباید در خیابان به یهودیها کمک کنید.
در زیرزمینتان نباید یکی از آنها را پنهان کند.
ابتدا، مجازاتش عذاب وجدانش بود. اینکه بیتوجهیش باعث از دست رفتن مخفیگاه مکس واندنبرگ شده بود، او را به ستوه آورده بود.
yasinds
میگویند جنگ بهترین دوست مرگ است، اما من اینجا باید نقطه نظر متفاوتی را به شما ارائه کنم؛ برای من، جنگ شبیه ارباب جدیدی است که انتظار انجام کارهای غیرممکن را دارد. او بالای سرتان میایستد و مدام یک حرف را تکرار میکند: «تمومش کن، تموش کن.» و شما هم مجبورید بیشتر کار کنید. کارتان را تمام میکنید اما ارباب از شما تشکر نمیکند. او خواهان کار بیشتری است.
yasinds
این همه آدم.
این همه رنگ.
آنها مدام ماشهای را درونم میچکانند. حافظهام را به ستوه میآورند. آنها را در تودههای مرتفعی میبینم که روی همدیگر قرار گرفتهاند. هوایی است شبیه پلاستیک، افقی است شبیه چسبی در حال خشک شدن. آسمانهایی است ساخته و پرداختۀ آدمی، سوراخ سوراخ و پر از نشتی و ابرهای نرم و زغالی رنگ که همچون قلبهای سیاهی میتپند.
و بعد.
مرگ است،
که راه خود را از میان تمام آنها باز میکند.
در ظاهر: خونسرد و استوار.
yasinds
این همانی است که شما میگویید.
اهمیتی ندارد.
این همان چیزی است که به خودتان میقبولانید. زیرا در اعماق وجودتان میدانید که این تغییر کوچک بخت و اقبال، نشانهای است بر اتقافات آتی. یک یهودی را مخفی کردهاید، بهایش را خواهید پرداخت. در هر صورت باید بهایش را بپردازید.
yasinds
پیشوا بر کیسه بوکس یهودی ضربه میزد.
خون یهودی همه جا پاشیده بود.
همانند قطرات سرخ باران بر آسمان سفید کف رینگ زیر پایشان.
yasinds
دست زمان در تمام لحظات بیداری بالای سرش قرار میگرفت و در عذاب دادنش تردید نمیکرد. به خندهاش وا میداشت، تحت فشارش میگذاشت و اجازه میداد زنده بماند. اجازۀ زنده ماندن تا چه حد میتواند شریرانه باشد.
yasinds
تنبیه و درد میآمدند، همانطور که شادی از راه میرسید.
سارا خانم
حجم
۷۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
حجم
۷۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰۳۰%
تومان