بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شهرهای بی‌نشان | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شهرهای بی‌نشان

بریده‌هایی از کتاب شهرهای بی‌نشان

۳٫۴
(۱۱)
هر شهر شکل خود را از صحرایی که مقابلش ایستاده می‌گیرد؛ و اینچنین است که شتربان و دریانورد دسپینا را می‌بینند، شهری مرزی که حد فاصل دو صحراست.
starlight
شهری که می‌خواست ساکن و همواره به یک شکل باشد، تا بتواند بیشتر بر خاطر مردمان بنشیند، امروزه دیگر پژمرده، متلاشی و ناپدید شده است. زمین او را فراموش کرده است.
starlight
کتابها فرزندان نویسنده نیستند، فرزندان زمانه اویند و نویسنده البته قابلۀ ماهری است.
Elen
لحظات جانفرسایی هست که کشف می‌کنیم که این امپراتوری که به نظرمان خلاصه تمام شگفتی‌ها به نظر می‌رسید، خرابه بی‌پایان و بی‌شکلی بیش نیست، که قانقاریای اضمحلال دیری است چنان پیشرفت کرده که دیگر از عصای شاهی‌مان هم چیزی بر نمی‌آید، که پیروزی بر سلاطین دشمن، تنها ما را وارث فلاکت ازلی‌شان کرده است. تنها در گزارش‌های مارکوپولو بود که قوبلای خان می‌توانست از فراز دیواره‌ها و برج و باروهایی که محکوم به فروپاشی بودند، نقش توربافتی چنان ظریف را پیدا کند که از دست تطاول موریانه‌ها در امان باشد.
Mitir
گاه چنین پیش می‌آید که شهرهای مختلف در یک محل و با یک نام به دنبال هم پدیدار می‌شوند، زاده شدن و مردنی بدون شناختن هم، بدون رد و بدل کردن کلمه‌ای با هم. حتی گاهی اتفاق می‌افتدکه نام مقیمان شهر و لهجه صداهایشان و حتی خطوط چهره‌شان مو نمی‌زند؛ اما ایزدانی که پشت اسم‌ها و بر فراز مکان‌ها می‌زیند بدون گفتن حرفی متفرق شده‌اند و بیگانگان بر جای آنان نشسته‌اند.
ali73
هر شهر شکل خود را از صحرایی که مقابلش ایستاده می‌گیرد
ali73
لحظات جانفرسایی هست که کشف می‌کنیم که این امپراتوری که به نظرمان خلاصه تمام شگفتی‌ها به نظر می‌رسید، خرابه بی‌پایان و بی‌شکلی بیش نیست، که قانقاریای اضمحلال دیری است چنان پیشرفت کرده که دیگر از عصای شاهی‌مان هم چیزی بر نمی‌آید، که پیروزی بر سلاطین دشمن، تنها ما را وارث فلاکت ازلی‌شان کرده است.
ali73
«دوزخ موجودات زنده چیزی نیست که آمدنی باشد؛ اگر دوزخی باشد، هم‌اکنون آمده است، دوزخی که ما هر روز آن را زندگی می‌کنیم، دوزخی که ما از با هم بودن می‌سازیم. دو راه برای گریز از رنج دوزخ هست. اولی برای بسیار کسان آسان‌تر است: دوزخ را بپذیرند و طوری با آن یکی گردند که دیگر از دیدن‌اش عاجز شوند. دومی پر خطر است و مراقبت و دل‌نگرانی دائمی می‌خواهد: بگردند و بیاموزند که چه و که، در دل دوزخ، از دوزخ برکنار است، و آنگاه به یاری‌اش بشتابند، و به او مجالی دیگربار دهند.»
razavi1
دریافتم که باید خود را از تصاویری که در گذشته به من خبر از چیزهایی می‌دادند که می‌جستم رها کنم: تنها آن زمان بود که می‌توانستم روزنی به درک زبان هایپاشیا باز کنم.
razavi1
شهرها هم مانند رویاها از شوق‌ها و ترس‌ها ساخته شده‌اند
razavi1
بدین ترتیب بود که برای هر شهر بعد از اینکه اطلاعات اساسی با کلمات دقیق توضیح داده می‌شدند او به سراغ شرحی خاموش می‌رفت، دستانش را می‌گشود، کف دست‌ها رو به بالا، یا پایین، یا پهلو، با حرکاتی صاف یا کجکی، ناگهانی یا آهسته. نوع جدیدی از گفتار بنیان نهاده شد
razavi1
رهرو به هر شهری که وارد می‌شود دوباره گذشته‌ای از خویشتن را کشف می‌کند که خودش هم از وجودش خبر نداشته
razavi1
شهر رخ می‌نماید، اما به مسافری که از راه زمین به آن می‌رسد یک رخ، و به مسافری که از راه دریا به آن می‌رسد رخی دیگر را نشان می‌دهد.
razavi1
در این شهر هیچ شوقی که شما را به درون خود می‌کشد به هدر نمی‌رود، و از آنجا که شهر مشحون از هر لذتی می‌شود که شما از آن لذت نمی‌برید، هیچ کاری از دستتان بر نمی‌آید مگر اینکه مقیم آن شوق شوید و به آن دل خوش دارید. این قدرتی است که گاهی مخوف می‌شمارندش و گاهی مطبوع
razavi1
چون مردی برای مدت‌های مدید در سرزمین‌های وحشی براند درمی‌یابد که دلش برای یک شهر لک زده است. در نهایت کارش به ایزیدوره می‌افتد، شهری که در آن ساختمانها، پلکانهایی مارپیچ دارند که به صدفهای مارپیچ مزّین شده‌اند، جایی که بهترین تلسکوپ‌ها و ویولون‌ها ساخته می‌شوند، جایی که بیگانه‌ای که بین دو مهرو مردد است هماره مهروی سومی می‌بیند، جایی که قاپ‌بازان خروس جنگی‌ها را به کناری می‌نهند و به مهلکه نزاعی خونین در می‌افتند.
razavi1
زائری که غروب یک روز شهریور بدانجا وارد می‌شود، بدان هنگام که روزها کوتاه‌تر می‌شوند و چراغ‌های چند رنگ به‌یک‌باره در مدخل اغذیه‌فروشی‌ها تابیدن می‌گیرند و از ایوان فریادزنی به گوش می‌رسد که اوه!، او به حال کسانی که اکنون بر آن باورند که یک دفعه دیگر چنین غروبی داشته‌اند که آن مرتبه در آن شادان بوده‌اند، رشک می‌برد.
razavi1
«دوزخ موجودات زنده چیزی نیست که آمدنی باشد؛ اگر دوزخی باشد، هم‌اکنون آمده است، دوزخی که ما هر روز آن را زندگی می‌کنیم، دوزخی که ما از با هم بودن می‌سازیم. دو راه برای گریز از رنج دوزخ هست. اولی برای بسیار کسان آسان‌تر است: دوزخ را بپذیرند و طوری با آن یکی گردند که دیگر از دیدن‌اش عاجز شوند. دومی پر خطر است و مراقبت و دل‌نگرانی دائمی می‌خواهد: بگردند و بیاموزند که چه و که، در دل دوزخ، از دوزخ برکنار است، و آنگاه به یاری‌اش بشتابند، و به او مجالی دیگربار دهند.»
نسیم رحیمی
«من برعکس توام. من فقط شهرها را تشخیص می‌دهم و چیزی که بیرون آنهاست نمی‌فهمم. جایی که مردم نباشند به چشمانم هر سنگ و هر سبزه‌ای آن طور در سنگ و سبزه‌های دیگر فرو رفته که پاک با هم قاطی شده‌اند.»
نسیم رحیمی
هر دمِ شهر غمین در دل خود شهری شاد نهفته دارد که حتی از وجودش نیز بی‌خبر است.
نسیم رحیمی
این را دیگر همگان می‌دانند که نام مکان‌ها به همان تعدادی که زبان‌های مختلف وجود دارد تغییر می‌کند؛ و اینکه به هر جایی می‌توان از جای دیگر راه یافت، تعداد راه‌ها و مسیرها تمامی ندارد، مال‌رو یا ماشین‌رو، به پارو یا به پرواز.
نسیم رحیمی

حجم

۱۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان