بریدههایی از کتاب ژان کریستف (جلد ۳)
۲٫۵
(۲)
افسوس! آدمی بس زود به خوشی خو میگیرد. آنگاه که خوشی خودخواه، تنها هدف زندگی است، زندگی، زود بیهدف میشود. خوشی، عادت میشود و زهرآگین، دیگر نمیتوان از آن چشم پوشید. و چه شایسته است که از آن چشم بپوشند!... خوشی، یکدم از آهنگ جهانی است، و یکی از قطبهایی است که میان آنها، لنگر ساعت زندگی در نوسان است، باید آن را در هم شکست.
پویا پانا
میخندی؟ ریشخندم میکنی؟ چهگونه! آیا یک توانگر میداند که زندگی چیست؟ آیا او با واقعیت سرسخت ــ میتواند پیوندی داشته باشد؟ آیا او بر چهره خویش، آن دم درنده خوی بینوایی، و بوی نانی که باید بدست آورد و زمینی که باید شخم زد، درمییابد؟ آیا او میتواند دریابد، آیا تنها میتواند، هستیها و چیزها را ببیند؟...
پویا پانا
سرنوشت، سرشوخی دارد. لاابالیها را رها میکند تا از چشمههای تورش بگذرند؛ امّا آن کسان را که سخت هوشیار است تا از دست ندهد، همان مردم دوراندیش و آگاه هستند که خود را میپایند.
پویا پانا
دبیرانی داشتند، از سفلگان گرسنه، که برای نان و زنان هرجایی، روان خویش را فروخته بودند، اگر روانی میداشتند.
پویا پانا
آیا چشم پوشیدن از زندگی بهتر از دویدن در پی پیشآمدهای زندگی، نیست؟
پویا پانا
آه! دوست بیچاره من، وقتی که یکدیگر را دوست داشته باشند، همه اندیشهها به پشیزی نمیارزد. به چه کار من میآید که زنی که دوست دارم، مثل من، موسیقی دوست بدارد؟ او، برای من موسیقی است! وقتی که، مانند شما، بخت یافتن دختر نازنینی داشته باشی که او تو را دوست داشته باشد و تو او را، بگذار به هرچه که دلش میخواهد باور داشته باشد، و تو هم به هرچه که دلت میخواهد، باور داشته باش! سرانجام، همه اندیشههای شما هم ارز میشوند؛ تنها یک حقیقت در دنیا به چشم میخورد و بس: مهر ورزیدن.
پویا پانا
روزنامهها و مجلّهها، از اندیشه میگریزند، و آن را، تنها وسیله سرخوشی به شمار میآورند، و یا جنگافزاری هستند در دست یک حزب.
پویا پانا
چه اندوهبار است، آغاز زندگی، از دست دادن کسانی که دوستشان داری
پویا پانا
رفتن یاران را دیدن و حتّی مردم بیخیال را، چه اندوهبار است، و افزونتر از هر چیز، سپری شدن تابستان را، آن دوران آرامش و خوشی را، که چون واحهای شده بود، در بیابان زندگیشان. آن دو، یک روز پائیز مهآلود، در جنگلی در کوهساران، با هم به گردش رفتند. سخن نمیگفتند، غمزده، از سرما لرزان، و تنگ در کنار هم، خود را در بالاپوش با یقه بالا آورده پیچیده، و انگشتان درهم کرده، میاندیشیدند.
پویا پانا
آن گاه که کاری دیگر از تو ساخته نیست، فرصت فراوان داری که تماشایشان کنی.
پویا پانا
در زندگی لغزشهایی پیش میآید: گویی که در برخی لحظهها، بیچون و چرا باید که از پای درآیی: گویی که میترسی کسی به یاریات بیاید؛ از هر پند و اندرزی که میتواند رهاییات دهد، میگریزی، پنهان میشوی، با دستپاچگی تبآلودی میشتابی تا بتوانی، دل آسوده خود را با جهشی بزرگ به غرقاب بیفکنی.
پویا پانا
یاری دارم!... خوشا، جانی را یافتن و در هنگامه توفان به آن پناه بردن، پناهگاهی دلپذیر و امن که سرانجام، چشم به راه آن که تپشهای دلی پر تب و تاب آرام گیرد، در آنجا میآسایی!
آرزو
همسر، پدیدهای است، هم انسانی، هم ایزدی...
bookwormnoushin
دلیر باش! زندگی به رنج کشیدن میارزد، تا زمانی که دو چشم وفادار، اشک میبارند.
bookwormnoushin
کس که او را یک نوای دلپذیر سازها یا دلپذیری آوای طبیعی، هرگز سرخوش نکند، به شور نیاید، و سراپا، شیدا نگردد و نداند چگونه خویش را به دست بیخودی بسپارد، این نشانه آن است که او روانی کژ تاب، تباه، و پلشت دارد، و از او همانگونه پرهیز باید کرد، که از کسی که بهپاکی از مادر نزاده است...»
bookwormnoushin
ـ ما نباید از میان حقایق جز والاترینشان را که میتوانند به خیر جهانیان بینجامد، بر زبان آوریم. حقایق دیگر را، باید در خود نگاهداریم؛ آن ها، همانند پرتوهای دلنواز آفتابی در پس ابر، نور خود را بر همه کردارهای ما میتابانند.
bookwormnoushin
حجم
۵۰۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
حجم
۵۰۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان