بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ژان کریستف (جلد ۱) | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ژان کریستف (جلد ۱)

بریده‌هایی از کتاب ژان کریستف (جلد ۱)

۳٫۷
(۲۲)
«همواره نشان دادن یگانگی آدمی، با همه شکل‌های گوناگونش. نخستین هدف هنر، همانند دانش، باید همین باشد. هدف ژان ــ کریستف، همین است.»
mahyas
هیچ چیز بی‌ارزش نیست، هرچیز گرانمایه است، یک انسان یا یک مگس؛ همگی یکسان، جان دارند.
سپیده
او هم‌چنان بریده بریده می‌گرید و شیون می‌کند. گویی این پاره گوشت درمانده و بی‌خبر و بی‌شکل، از زندگانی پر رنجی که چشم به راه اوست، از پیش آگاه است. و هیچ چیز نمی‌تواند او را آرام کند.
آرزو
«روزی برای نبردهای تازه، از نو زاده می‌شوم ...»
anita
هیچ چیز بهتر از یک آدم شریف نیست.
مسلم عباسپور
باید به خود دلگرمی داد.
پویا پانا
آشفتگی می‌اندیشید: ــ کجا هستم؟ این مردم کیستند؟ مرا با آن‌ها چه کار؟ گفتارشان، خنده‌هایشان، دل او را به آشوب می‌انداخت. امّا توان نداشت که آن‌ها را رها کند. از بازگشت به خانه و در برابر آرزوها و پشیمانی‌های خویش، خود را تنها باز یافتن، هراسان بود. از دست می‌رفت، می‌دانست که از دست می‌رفت،
پویا پانا
دوست می‌داشت، درباره آنان، آن گفته کهن یک راهب دشمن زن را که گزندگی آن بر دل کریستف، بهتر از هر کس دیگر می‌نشست بازگو کند: «زن، جان را تباه می‌کند».
پویا پانا
توفان بیزاری، هستی‌اش را فرا می‌گرفت. این توفان، دیر زمانی آماده وزیدن بود؛ دیر یا زود، زمان واکنش در برابر پستی‌های اندیشه، دسیسه‌های ننگین، و پهنه پوچی و تباهی که از چند ماه پیش، در آن بسر می‌برد، می‌بایست فرا می‌رسید؛ امّا نیاز به مهر ورزیدن، و نیاز به فریب‌دادن خویش درباره آن کس که به او مهر می‌ورزید، این توفان را، تا آن جا که می‌توانست، به درنگ واداشته بود. ناگهان، آن توفان وزیدن می‌گرفت. و بهتر، چنین می‌بود.
پویا پانا
چه قدر زندگانی، پوچ است!»...
پویا پانا
تنها چیزی که از خدا می‌خواهم، این است که او، به کار من، کار نداشته باشد.
پویا پانا
و شما، کسل نمی‌شوید؟ ــ هرگز. ــ حتّی وقتی که هیچ کاری نمی‌کنید؟ ــ بویژه وقتی که هیچ کارنمی‌کنم. بیش‌تر، کار کردن، کسلم می‌کند.
پویا پانا
همیشه رمان‌ها درازاند؛ هیچ‌گاه شکیبایی نداشت که آن‌ها را به پایان برد. او آغازشان را ازیاد می‌برد، فصل‌ها را نخوانده رها می‌کرد، دیگر هیچ چیز نمی‌فهمید.
پویا پانا
امّا پروانه‌ای که از پوسته‌اش به در می‌آمد، شادمان، به پوسته تازه‌اش، می‌خزید. هنوز فرصت نیافته بود که به مرز زندان تازه‌اش، پی‌برد.
پویا پانا
هیچ آفریده‌ای آزاد نیست،
پویا پانا
ستیز به چه کار می‌آمد؟ هیچ چیز هستی نداشت، نه زیبایی، نه زشتی، نه خدا، نه زندگانی، نه هستی، به هر شکل و نمود.
پویا پانا
آن گاه که شاد بود، هیچ‌گاه به خدا نمی‌اندیشید، امّا کم و بیش آماده بود که او را باور دارد. آن گاه که اندوهگین بود، به او می‌اندیشید، امّا هیچ‌گاه، او را باور نداشت. به دیده او باور ناکردنی می‌نمود که خدایی باشد و، تیره روزی و نادرستی را روا دارد. و آن‌گاه، او بسیار اندک به این دشواری‌ها می‌پرداخت.
پویا پانا
گناه آنان چه بود که بردگی در جانشان ریشه داشت! نمی‌توانستند باور دارند که می‌توان به گونه‌ای دیگر بود.
پویا پانا
کودکان، به ستایش نیازمندند!
پویا پانا
نوای زنگ‌ها، او را سخت اندوهگین می‌کرد؛ زیرا به یاد آرزوهای برباد رفته‌اش می‌افتاد.
پویا پانا

حجم

۴۴۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۰ صفحه

حجم

۴۴۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۰ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان