بریدههایی از کتاب مجنون در تهران
۴٫۱
(۵۴)
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
جیمی جیم
که هر چه میکشم از این غرور وامانده است
همان که باعث رنج است، سرپناه من است
دل یتیم مرا درد و غم پدرخوانده است
🌿sepidar🌿
یک عمر زوال را نشانم دادند
هی مرگ نهال را نشانم دادند
گفتم که درخت بید مجنون چه شده؟
یک کیسه زغال را نشانم دادند
Zahra Nouri
راز پنهان من از سرخی چشمم پیداست
اشک انگار کمر بسته به رسوا شدنم
شمع
دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم، هستیام...
شیخ صنعانم که میترسم از این تصمیمها
•| ز غبار این بیابان |•
گاه دلسوز است، گاهی سخت میسوزاندم
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است
mtf
در دلم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بیقرار زخمهام مثل سهتاری سوخته
mtf
پلنگیام که امیدم به وصل ناچیز است
که لحظه لحظه ز من دور میشود ماهم
تمام ثانیههایی که بیتو میگذرند
شدند تیغ و نشستند بر گلوگاهم
تو را ندیدن و مردن فقط به این معناست:
به باد رفته تمامی عمر کوتاهم
داریوش
با یاد توام همیشه هر جا باشم
یک لحظه نمیشود که تنها باشم
وقتی که نشستهای کنارم، باید
مغرورترین آدم دنیا باشم
مریم بانو
ماه و خورشید سراسر به تماشا آمد
گوییا رایحه ی حضرت مولا آمد
آسمان فرش شد و زیر سم اسبش ریخت
عرشیان همهمه کردند که: سقا آمد!
«آب از هیبت عباسی او میلرزید»
که چرا در پی رودی، خود دریا آمد
چشم در چشم فرات است و دلش در خیمه
یاد آندم که رقیه به تمنا آمد
اینکه خود تشنه، ولی جرعهای از آب نخورد
تا ابد در نظر عشق معما آمد
دست و مشک و علم افتاد، و لیکن سقا
سربلند است در آن لحظه که زهرا آمد
مریم بانو
محشری گشته به پا بس که تو زیبا شدهای
دل به دریا زدهای، یک شبه موسی شدهای
بچهها با نفس گرم تو سرزندهترند
این دم آخری انگار مسیحا شدهای
چشم زخمت نزند دشمن کافر، عباس!
گوش شیطان کر، همصولت بابا شدهای
دیدن روی تو مرهم شده بر تشنگیام
هفت قرآن به میان، یک تنه دریا شدهای
نکتهای باعث حیرت شده داداش عزیز!
سرو بودی، ز چه رو در بر من جا شدهای؟
این طرف تو، طرف دیگر صحرا دستت
یک طرف مشک، چه سازم؟ که معما شدهای
مادرم آمده و حال تو را میپرسد
با چنین حال، ادب کردهای و پا شدهای
از لب مشک تو یک شعبه ز کوثر جاری است
لطف حق بوده به ما، اینکه تو سقا شدهای
مریم بانو
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است
-؟!.شبح.!؟-
مانند فرزندی که محتاج نگهداری است
این گریههای بیدلیل از روی ناچاری است
«ناز تو را با قیمتی بالا خریدارم»
عشق است و گاهی مثل کاسبهای بازاری است
بیچاره چشمان رقیبان، دیر فهمیدند
در سینهام شور محمدخان قاجاری است
چشمت شبیه بیتهای حضرت صائب
هر بار جذبم میکند با اینکه تکراری است
رنج بیابان دیدن و با کوه جنگیدن...
عاشق شدن زیباترین نوع خودآزاری است
حال مرا هرکس که میپرسد، بگو: «خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاری
R
اقرار
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بیخبر باشد
که خواهان تو باید بیگمان مرد خطر باشد
ببین، نام تو را در شعرهایم منتشر کردم
نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد
نه تنها بار غم را دوست دارم، شانهی من هم
دلش میخواهد آن «بامی که برفش بیشتر...» باشد
نمیخواهم که عشق از ریشههایم دست بردارد
چه عیبی تک درختی از رفیقان تبر باشد؟
چنان بیتاب تحسین تو هستم بعد هر شعرم
که دختربچهای مشتاق لبخند پدر باشد
R
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدَم خمیدهتر از پیرمردهاست
h.s.y
نمیخواهم که عشق از ریشههایم دست بردارد
چه عیبی تک درختی از رفیقان تبر باشد؟
farnaz Pursmaily
مجبور میشویم که دیوانهات شویم
عشقت گرفته از دل ما اختیار را
sosoke
تو را ندیدن و مردن فقط به این معناست:
به باد رفته تمامی عمر کوتاهم
sosoke
چنان بیتاب تحسین تو هستم بعد هر شعرم
که دختربچهای مشتاق لبخند پدر باشد
sosoke
در دلم غوغاست... اما رازداری بهتر است
چشم میدوزم به در، امیدواری بهتر است
رودم بیهوده جوش آوردهام، بین کویر
تا که مردابی نگردم، بیقراری بهتر است
گریه کردم در غمت، چشم جهانی خیره ماند
پس نمای چشم با آیینهکاری بهتر است
حسرت دریا عطش را صد برابر میکند
تازه میفهمم چرا چشمانتظاری بهتر است
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز
اینکه زجرم میدهی، از زخمِ کاری بهتر است
sosoke
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان