بریدههایی از کتاب مجنون در تهران
۴٫۱
(۵۴)
بیا و قلب مرا دور کن از این دنیا
~sahar~
از دست من این سهتار دیوانه شده
بیتو همه شب به سیم آخر زدهام
آترین🍃
خوب است که بیبهانه درخواست کنیم
با منطق شاعرانه درخواست کنیم
برمیگردد اگر که از عمق وجود
یک جمعهی عاشقانه درخواست کنیم
f_altaha
میترسم
نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر میترسم
پر از بغضم ولی از «اشک بیتأثیر» میترسم
حریفی خستهام، شطرنجبازی که کم آورده
که از پیچیدهبازیهای این تقدیر میترسم
«میآیی، چای مینوشی، برایت شعر میخوانم...»
من از سردرد این رؤیای بیتعبیر میترسم
هم از تهران پر جمعیت آشفته بیزارم
هم از تنها شدن در خانهی دلگیر میترسم
دلم صحرا و دریا را به آتش میکشد روزی
ازین دیوانه، این مجنون بیزنجیر میترسم
میم حا یا الف
در دلم غوغاست... اما رازداری بهتر است
چشم میدوزم به در، امیدواری بهتر است
رودم بیهوده جوش آوردهام، بین کویر
تا که مردابی نگردم، بیقراری بهتر است
گریه کردم در غمت، چشم جهانی خیره ماند
پس نمای چشم با آیینهکاری بهتر است
حسرت دریا عطش را صد برابر میکند
تازه میفهمم چرا چشمانتظاری بهتر است
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز
اینکه زجرم میدهی، از زخمِ کاری بهتر است
.
آخر پاییز آمد، حال، وقت داوری است
• Khavari •
سهمم از زیباییات تنها تماشا کردن است
-؟!.شبح.!؟-
گاه خلوت کن و با دیدهی انصاف ببین
که چه تنها شدی از لحظهی تنها شدنم
sosoke
حتی ندارم یک تفاهم با «خداحافظ»
پس هرچه میخواهی بگو؛ الا «خداحافظ»
دیشب که سیبی از درخت افتاد، فهمیدم
بعد از تکامل، نیست راهی تا خداحافظ
با من نشستی و دلت با دیگری، یعنی
گردیده هم معنی سلامت با خداحافظ
کابوس میبینم که بیاحساس میگویی:
«هی شاعر دیوانهی تنها! خداحافظ»
~sahar~
سهمم از زیباییات تنها تماشا کردن است
کشوری هستم که گیرافتاده در تحریمها
نوشیکا😉
من و تنهایی و این حال بههم ریختهام
در عجب ماندم از اقبال بههم ریختهام
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
نه یوسفم، نه جفا از برادری دیدم
به دست خویش رها گشته در ته چاهم
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
ای که گفتی بیقراریهای من بازیگری است
بیقرارم کردهای اما دلت با دیگری است
گاه دلسوز است، گاهی سخت میسوزاندم
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
ای که گفتی بیقراریهای من بازیگری است
بیقرارم کردهای اما دلت با دیگری است
melodious_78
حال مرا هرکس که میپرسد، بگو: «خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاری است»
Gloria
تو عقل مرا به عشق بستی... نقطه.
تو، تو، تو منِ مرا شکستی... نقطه.
•| ز غبار این بیابان |•
بیقرارم کردهای اما دلت با دیگری است
.ً..
این ثانیهها چقدر خوش میگذرد
تنها... تنها... چقدر خوش میگذرد
در کوچه، پیاده، روز و شب چرخیدن
با یاد شما چقدر خوش میگذرد
~sahar~
گفته حافظ یوسف گمگشته روزی میرسد
آبروی خواجه دست توست، پس اینبار را...
~sahar~
حسرت دریا عطش را صد برابر میکند
تازه میفهمم چرا چشمانتظاری بهتر است
~sahar~
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان