بریدههایی از کتاب مجنون در تهران
۴٫۱
(۵۴)
مثل سرداری اسیرم، «اعتباری سوخته»
تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته
شهر بعد از جنگم و آرامشم طوفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:
کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته
در دلم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بیقرار زخمهام مثل سهتاری سوخته
باختم خود را به پایت، از غرور سرکشم
پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته
Ali Yeganeh
صدبار برایت از ته دل مُردم
یکبار ولی برای من تب کردی؟
|ZaHra|
حال مرا هرکس که میپرسد، بگو: «خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاری است»
tadai
هر روز کمی ز دلخوشیها کم شد
مضمون رباعیام ببین، ماتم شد
من بیتو، «حسین دهلوی» در غربت
با عشق «حسین منزوی» خواهم شد
مریم بانو
نشستهام که بهاری به این خزان بدهی
به غصههای دل من خودی نشان بدهی
دلیل غیبت تو اشتباههای من است
چقدر جای من آقا تو امتحان بدهی؟
نشستهام به دعا، تا ادامهی غم را
به ما ببخشی و زین پس کمی امان بدهی
سهشنبهها که دلم حال دیگری دارد
چه میشود که به آن عطر جمکران بدهی؟
وضو گرفتهام از اشک چشم و منتظرم
خودت بیایی و در کربلا اذان بدهی
مریم بانو
رنج بیابان دیدن و با کوه جنگیدن...
عاشق شدن زیباترین نوع خودآزاری است
هیعون
حال مرا هرکس که میپرسد، بگو: «خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاری است»
sosoke
دلگیر، غریب، سرد و غمگین... قلبم
مانند غروبهای دانشگاه است
sosoke
سهمم از زیباییات تنها تماشا کردن است
کشوری هستم که گیرافتاده در تحریمها
کاربر ۱۲۶۷۸۵۰
عشق یک مهمان ناخوانده است، روزی میرود
التماس و آه صاحبخانه هم بیفایده است
زهرا۵۸
من زارترین شاعر شهرم شدهام
بیمارترین شاعر شهرم شدهام
از بس که دریغ میکنی چشمت را
کمکارترین شاعر شهرم شدهام
~sahar~
یک لحظه که دیدمت
نوشتم تا صبح
از گوشهی چشمت
چه رباعیهایی...
~sahar~
از چشم تو شعر مینویسم، یعنی
دارم به رباعیام غزل میدوزم
آترین🍃
مثل سرداری اسیرم، «اعتباری سوخته»
min
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
آترین🍃
نشستهام که بهاری به این خزان بدهی
به غصههای دل من خودی نشان بدهی
دلیل غیبت تو اشتباههای من است
چقدر جای من آقا تو امتحان بدهی؟
Mehr
پیش دریا خواهش قصر شنی بیفایده است
روبهرویت آرزومندانه گشتم زیر و رو
serendipity
بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم
امتیازی هم اگر دارم، همین بیلشکری است
serendipity
حال مرا هرکس که میپرسد، بگو: «خوب است
اشکش روان، اندوه جاری، زخمها کاری است»
kazhal
نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر میترسم
پر از بغضم ولی از «اشک بیتأثیر» میترسم
حریفی خستهام، شطرنجبازی که کم آورده
که از پیچیدهبازیهای این تقدیر میترسم
«میآیی، چای مینوشی، برایت شعر میخوانم...»
من از سردرد این رؤیای بیتعبیر میترسم
Saboora
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان