بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مجنون در تهران | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مجنون در تهران

بریده‌هایی از کتاب مجنون در تهران

نویسنده:حسین دهلوی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۵۴ رأی
۴٫۱
(۵۴)
گاه حتی گریه روی شانه هم بی‌فایده است
~sahar~
نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می‌ترسم پر از بغضم ولی از «اشک بی‌تأثیر» می‌ترسم حریفی خسته‌ام، شطرنج‌بازی که کم آورده که از پیچیده‌بازی‌های این تقدیر می‌ترسم «می‌آیی، چای می‌نوشی، برایت شعر می‌خوانم...» من از سردرد این رؤیای بی‌تعبیر می‌ترسم هم از تهران پر جمعیت آشفته بیزارم هم از تنها شدن در خانه‌ی دلگیر می‌ترسم دلم صحرا و دریا را به آتش میکشد روزی ازین دیوانه، این مجنون بی‌زنجیر می‌ترسم
آترین🍃
گریه کردم در غمت، چشم جهانی خیره ماند پس نمای چشم با آیینه‌کاری بهتر است
آترین🍃
هی سنگ بزن، من که دلم جلد شماست پرواز نکرده باز برمی‌گردد
f_altaha
عزیز فاطمه! این آرزوی قلب من است که دست‌های تو را توی دسترس بکشم و مسجدی بکشم مثل جمکران خودت به روی منبر مسجد تو را سپس بکشم...
f_altaha
با من نشستی و دلت با دیگری، یعنی گردیده هم معنی سلامت با خداحافظ کابوس می‌بینم که بی‌احساس می‌گویی: «هی شاعر دیوانه‌ی تنها! خداحافظ» ای مرگ! انگار آبرویم با تو محفوظ است اینجا که خیری نیست، پس دنیا! خداحافظ
سارا
سهمم از زیبایی‌ات تنها تماشا کردن است کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم‌ها
kazhal
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم امتیازی هم اگر دارم، همین بی‌لشکری است ای که گفتی «عشق بازی نیست»،‌ راحت باختی آخر پاییز آمد، حال، وقت داوری است رفتی و من با امید بازگشتت مانده‌ام
شهبانو
شاعران توصیف‌ها کردند از چشمت،‌ ولی آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیم‌ها
کاربر ۴۸۰۹۳۷۰
هرچند که همطراز مجنون نشدم من شاعرم، آشفته شدن را بلدم در شهر بیابان که نداریم،‌ ببخش با یاد شما به کوچه پسکوچه زدم
مجنون الرضا
ایستگاه سلام زیبایی‌اش به هم زده نظم قطار را این ایستگاه می‌برد از دل قرار را بر شانه‌های باد،‌ رها گشته پرچمی دلبر گشوده گیسوی دنباله‌دار را مجبور می‌شویم که دیوانه‌ات شویم عشقت گرفته از دل ما اختیار را در حسرت نگاه تو عمری چشیده‌ام با زخم‌های خود، نمک انتظار را آهوی دل به پنجره‌فولاد بسته‌ام تقدیم می‌کنم به شما این شکار را
sama
دل فرو می‌ریزد و تنها تماشا می‌کنم مثل سربازی، سقوطِ آخرین دروازه را
Gloria
می‌ترسم نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می‌ترسم پر از بغضم ولی از «اشک بی‌تأثیر» می‌ترسم حریفی خسته‌ام، شطرنج‌بازی که کم آورده که از پیچیده‌بازی‌های این تقدیر می‌ترسم «می‌آیی، چای می‌نوشی، برایت شعر می‌خوانم...» من از سردرد این رؤیای بی‌تعبیر می‌ترسم هم از تهران پر جمعیت آشفته بیزارم هم از تنها شدن در خانه‌ی دلگیر می‌ترسم دلم صحرا و دریا را به آتش میکشد روزی ازین دیوانه، این مجنون بی‌زنجیر می‌ترسم
مجنون الرضا
تصمیم از فتوحاتت بگویم: شهرها،‌ اقلیم‌ها پرشد از وابسته‌ها، درمانده‌ها، تسلیم‌ها شاعران توصیف‌ها کردند از چشمت،‌ ولی آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیم‌ها دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم،‌ هستی‌ام... شیخ صنعانم که می‌ترسم از این تصمیم‌ها سهمم از زیبایی‌ات تنها تماشا کردن است کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم‌ها کندی ساعات تنهایی برایم کافی است دیگر از جانم چه می‌خواهند این تقویم‌ها؟
.
ای که گفتی بیقراری‌های من بازیگری است بیقرارم کرده‌ای اما دلت با دیگری است گاه دلسوز است، گاهی سخت می‌سوزاندم عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم امتیازی هم اگر دارم، همین بی‌لشکری است ای که گفتی «عشق بازی نیست»،‌ راحت باختی آخر پاییز آمد، حال، وقت داوری است رفتی و من با امید بازگشتت مانده‌ام مثل شاعرهای دیگر، باورم «ناباوری» است
.
عاشق شدن زیباترین نوع خودآزاری است
khorshid
عاشق شدن زیباترین نوع خودآزاری است
khorshid
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست دیگر قدَم خمیده‌تر از پیرمردهاست اصلا بعید نیست که نشناسی‌ام، ببخش! این شهرِ بازمانده‌ی بعد از نبردهاست
.ً..
نه یوسفم، نه جفا از برادری دیدم به دست خویش رها گشته در ته چاهم
mtf
من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد ماه من! بس کن ندیدن‌های بی‌اندازه را
mtf

حجم

۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان