بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مسافر جمعه | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مسافر جمعه

بریده‌هایی از کتاب مسافر جمعه

نویسنده:سمیه عالمی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۰ رأی
۴٫۴
(۳۰)
- اگه از این جماعت حاتم‌بخشی دیدی، بفهم یا قبلا دوشیدنت، یا قراره یه قصه‌ای رو لاپوشونی کنن که تو قد و اندازه‌ی رعیت نیست. رعیت باید سرش بند بشه که سرک به هر کاری نکشه.
amid :)
خاتون هم دل بزرگی داشت. می‌گفت باید وقتش برسد. میوه‌ی کال، عطر و طعم میوه‌ی رسیده را ندارد.
amid :)
هیی! جوون تو امشب هرچی خاطره تو گور و کفن داشتیم کشیدی بیرون
• Khavari •
می‌گن همین شاه نذاشته کمونیستا نفس بکشن. این نباشه، ایران می‌شه شوروی. آخه برادر من! اینم شد توجیه.
f_altaha
-اینا بیابون خدا رو هم به رعیت نمی‌دن.
f_altaha
-روضه؟ نوروزه که! محسن تخم‌مرغ نیم‌روشده را گذاشت لای نان و پیچاند و گرفت طرف رسول: -اِه! شهادت امام صادقه. بعدم تو چه‌طور روزنامه‌خونی هستی که بی‌خبری؟ آقای خمینی گفته امسال عید نداریم. فردام روضه‌خونیه. صبح خونه‌ی خودش. عصرم همین اینجا که مال آقای گلپایگانیه.
ف_حسنپوردکان
هرکس روی قبرها راه برود، غصه‌اش زیاد می‌شود.
ف_حسنپوردکان
آدم ضعیف به چشم هیچ‌کس نمیاد. یه غلطی کردی، مثل مرد پاش وایستا. حداقل خیالت راحته بزدل نیستی.
ف_حسنپوردکان
شاید رگه‌هایی از پشیمانی هم وسط درد و ناراحتی‌اش جولان می‌داد. ولی دلش راضی‌اش می‌کرد که عاشق شدن تاوان دارد.
amid :)
-دیروز خواب بودی یا خمار که نمی‌دونی پی چی می‌رم؟ دنبال حق می‌رم. دنبال حق، پیرخلیل!
amid :)
سرش را که خم کرد تا پله حمام را پایین برود، پسر ندیر دستش را بلندکرد و گفت: «هوووی! ... کجا؟ ... امروز زنونه‌اس! بابام نیست، حموم دست ننه‌امه».
amid :)
آسید مهدی قوام می‌گفت منم می‌خوام داش بشم. برا خودش منبری بودا! همه‌ی بازار می‌نشستن پای منبرش. من یکی رو می‌شناسم که با همین خُلقش آدم کرد.
ف_حسنپوردکان
خاتون می‌گفت دست خالی، مهمان کسی نشو. شاید چیزی توی خانه نداشت و شرمنده‌ت شد.
ف_حسنپوردکان
زَن‌های فتح‌آباد رسم داشتند مادرِ دخترداری که پسری را برای دامادی خودش بپسندد، به او برای نشانه، دستمال هدیه کند.
ف_حسنپوردکان
اگه از این جماعت حاتم‌بخشی دیدی، بفهم یا قبلا دوشیدنت، یا قراره یه قصه‌ای رو لاپوشونی کنن که تو قد و اندازه‌ی رعیت نیست. رعیت باید سرش بند بشه که سرک به هر کاری نکشه.
ف_حسنپوردکان
اون‌موقع زورش خیلی بیشتر از حالا بود. دهاتی‌جماعت فکر می‌کرد خان، خداست. خان می‌گفت شبه، هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد بگه روزه.
amid :)
دلش برای رضیه تنگ شده بود ولی نمی‌خواست ضعیف به نظر بیاید. کریم می‌گفت آدم ضعیف به چشم هیچ‌کس نمی‌آید.
amid :)
-مردم رو که نمی‌شه به زور متمدن کرد.
amid :)
-حاشا به غیرتت اگه اینجا هم رعیت باشی و خوار و خفیف شی! رسول برافروخته شد و از جا پرید: -اگه شماها یک عمر رعیت نبودین، ما هم رعیت‌زاده نمی‌شدیم. غیر اینه؟
amid :)

حجم

۱۸۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۳۴ صفحه

حجم

۱۸۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۳۴ صفحه

قیمت:
۵,۰۰۰
۱,۵۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد