بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پی یر و لوسی | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پی یر و لوسی

بریده‌هایی از کتاب پی یر و لوسی

۴٫۰
(۴۵)
یک نقاش کوچولوی ناشی.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
هر لبخندی او بود، هر نوری او بود، همه زندگی او بود.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
ملتهایی که آدمکشی را چون وظیفه می‌آموزند
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
اگر صادق و سالم باشد چرا باید پلیدی کشورهای در حال جنگ، که چون قوچهای ابله بر لبه پرتگاهی ایستاده‌اند که همه به درونش سقوط خواهند کرد، برایش جالب باشد؟ برای همه که جای عبور بود. پس این جنون خودویرانگری چیست؟
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
«من» به دنبال احقاق حق خویش از وحدت انسانی بود. وحدتی تمسخرآمیز که فقط در انواع آدمکشی‌های تمام‌عیار و تجربه‌ای مشترک خود را به این نوجوانان نشان می‌داد! تجربه‌ای زودرس توهّمات آنها را پژمرانده بود: آنها میزان ارزش این توهّمات را در بزرگترهاشان دیده بودند و شاهد جان باختن کسانی شدند که این توهّمات را باور نداشتند.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
ای وای برادرانم که رنج برایتان گواه الوهیت است!...
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
رنج کشیدن مهم نیست، مردن مهم نیست اگر معنایی در آن باشد. فداکاری خوب است اگر توجیه‌پذیر باشد. اما مفهوم دنیا با این همه مصیبتهایش برای یک نوجوان چیست؟ و اگر صادق و سالم باشد چرا باید پلیدی کشورهای در حال جنگ، که چون قوچهای ابله بر لبه پرتگاهی ایستاده‌اند که همه به درونش سقوط خواهند کرد، برایش جالب باشد؟ برای همه که جای عبور بود. پس این جنون خودویرانگری چیست؟ پس این وطنهای مغرور، این کشورهای دزدان، این ملتهایی که آدمکشی را چون وظیفه می‌آموزند چیست؟ چرا همه‌جا این‌همه کشتار میان آدمها؟
zohreh
برای همه که جای عبور بود. پس این جنون خودویرانگری چیست؟ پس این وطنهای مغرور، این کشورهای دزدان، این ملتهایی که آدمکشی را چون وظیفه می‌آموزند چیست؟ چرا همه‌جا این‌همه کشتار میان آدمها؟ چرا همه یکدیگر را می‌درند؟ از چیست این کابوس هولناک زنجیره‌ای و بی‌انتهای زندگی که هر حلقه آن نیش در گردن دیگری فرو می‌کند و از خوردن گوشتش لذت می‌برَد، از دردش لذت می‌برد و با مرگش زنده می‌ماند؟ نبرد برای چیست؟ درد برای چیست؟ مرگ چرا؟ زندگی چرا؟ چرا؟ چرا؟...
zohreh
این وطنهای مغرور، این کشورهای دزدان، این ملتهایی که آدمکشی را چون وظیفه می‌آموزند چیست؟ چرا همه‌جا این‌همه کشتار میان آدمها؟ چرا همه یکدیگر را می‌درند؟ از چیست این کابوس هولناک زنجیره‌ای و بی‌انتهای زندگی که هر حلقه آن نیش در گردن دیگری فرو می‌کند و از خوردن گوشتش لذت می‌برَد، از دردش لذت می‌برد و با مرگش زنده می‌ماند؟ نبرد برای چیست؟ درد برای چیست؟ مرگ چرا؟ زندگی چرا؟ چرا؟ چرا؟...
zohreh
هردو، هم پدر و هم مادر، فرزندان‌شان را می‌پرستیدند و مانند فرانسویهای راستین، در حق آنها عشقی عمیق و ذاتی داشتند و حاضر بودند همه چیزشان را فدای آنها کنند؛ همچنان که حاضر بودند برای همرنگ بودن با جماعت، آنها را بی‌هیچ تردیدی فدا کنند. فدای که؟ فدای آفریدگار نادیده. در هر زمانه‌ای ابراهیم، اسحاق را به مسلَخ برده است. و این سرمشق هنوز هم برای بشریت باقی است.
zohreh
از باورهای گذشته‌اش شرمنده بود، از این حماقت که نتوانسته است زندگی را همان‌گونه که هست ببیند. اکنون سرسختانه می‌خواست زندگی را بدون توهّم ببیند و نتیجه‌اش را هرچه باشد با خویشتن‌داری بپذیرد.
zohreh
افکار چگونه می‌توانند آزادانه در تبادل باشند وقتی که هر فردی از تعمق در اندیشه‌های خویش سر باز می‌زند؟ آدمی هر احساسی هم که داشته باشد، می‌داند باید بعضی اصول اعتقادی را فقط برای خود نگه داشت؛ و اگر این اصول که به هر حال موجب آزارند در حد و مرز تعیین شده‌ای باقی می‌مانند، پس در مورد اصولی که می‌خواهند وارد زندگی‌مان شوند و بر آن حاکم گردند، مانند احکام لاییک و اجباری، چه باید گفت؟ حالا می‌خواهید اصول میهنی را کنار بگذارید؟!
zohreh
هنر هرگز چیزی بیش از فراموشی گذرای واقعیت نیست.
zohreh
احساس مداوم خلأ نهایی که در پس توهّم بی‌رحم و احمقانه زندگی پنهان بود، هرگونه شور و هیجانی را در وجودش به کناری می‌راند. اگر کتابی را می‌گشود، یا فکری را دنبال می‌کرد، خیلی زود دلسرد می‌شد و از آن می‌گذشت. چه فایده؟ برای چه باید یاد گرفت و درس خواند؟ اگر قرار است همه چیز را از دست داد، اگر باید همه چیز را پشت سر گذاشت، اگر هیچ چیزی به‌راستی به آدمی تعلق ندارد، برای چه باید ثروت اندوخت؟ برای اینکه فعالیت معنایی داشته باشد، برای اینکه علم معنایی داشته باشد، زندگی باید معنا داشته باشد. این معنا را نتوانسته بود با هیچ تلاش روحی و قلبی پیدا کند، و اکنون، خود به خود، این معنا را می‌فهمید... زندگی معنایی داشت... چه معنایی؟
zohreh
هوا می‌توانست هرچه دلش می‌خواست باشد: سرد یا گرم، بارانی یا پُرباد، برفی یا آفتابی! همه‌شان خیلی خوب بود. هریک از دیگری بهتر. زیرا زمانی که خوشبختی رو به شکوفایی است، زیباترین روز همیشه همین امروز است.
zohreh
به‌خاطر صرفه‌جویی تحصیلاتش را در رشته هنرهای تزیینی به پایان نرسانده بود. شاید کار درستی نکرده بود. وانگهی، فقر بود که او را به‌سوی نقاشی سوق داده بود. اگر نیاز مالی نباشد چرا باید نقاشی کرد؟ و آیا پی‌یر فکر نمی‌کند تمام کسانی که به هنر رو می‌آورند نه از سر نیاز واقعی بلکه بیشتر به‌خاطر فخرفروشی یا وقت‌گذرانی است، یا به این دلیل است که نخست نیازش را احساس می‌کنند و سپس حاضر نیستند به اشتباهشان اذعان کنند؟ فقط زمانی باید هنرمند شد که نتوانیم آنچه را احساس می‌کنیم برای خودمان محفوظ بداریم، زمانی که فوران احساسمان بیش از حد باشد.
zohreh
فقط زمانی باید هنرمند شد که نتوانیم آنچه را احساس می‌کنیم برای خودمان محفوظ بداریم، زمانی که فوران احساسمان بیش از حد باشد.
zohreh
همه عوض شده‌اند. ــ مقصودتان این است که مادرتان، یا خود شما، تغییر کرده‌اید! ــ همه عوض شده‌اند. ــ از چه نظر؟ ــ نمی‌شود گفت. آدم احساس می‌کند همه جا، میان افرادی که همدیگر را می‌شناسند، حتی در خانواده، روابط دیگر همانی نیست که بود. از هیچ چیز نمی‌توان اطمینان داشت، صبح از خودمان می‌پرسیم: «امشب چه خواهم دید» و «آیا متوجهش می‌شوم؟» مثل این است که روی تخته‌پاره‌ای در آب شناور باشیم که هر لحظه ممکن است واژگون شود.
zohreh
ای دیدگان من، درکشید نور روز را که شما را در خود گرفته است! حالا فردا چه خواهد شد، ای دل، خود را قوی دار و به‌دست گردش روزگار بسپار!... چون کار دیگری از ما ساخته نیست!... و اکنون که یکدیگر را دوست داریم، آیا همین لذت‌بخش نیست؟
zohreh
چون خطری تداوم یابد به عادت مبدل می‌شود و زندگی خود را با آن وفق می‌دهد؛ و دور نیست که اگر خطر عظیم نباشد و میان همگان تقسیم گردد، حتی جنبه جذابی هم به خود بگیرد.
zohreh

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان