بریده‌های کتاب ژاژ نامه
کتاب ژاژ نامه اثر آیدین سیار سریع

کتاب ژاژ نامه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۶۱ رأی
۳٫۶
(۶۱)
«استاد! من متأسفانه یک هفته پیش طی یک حادثه‌ی رانندگی از دنیا رفتم. اگه به روح اعتقاد داری نمره بده.» «استاد! من نمی‌خواستم تا امروز این مسئله رو بهتون بگم، گفتم شاید در طول ترم روی رفتارتون تأثیر بذاره ولی الان وقتشه. استاد من پسرتم. نمره بده.» «در کتیبه‌های پارسی آمده است که امروز روز نُمَردارمزگان است. نقل است ایرانی‌ها در کلاس‌های هم حاضر می‌شدند و به هم نمره می‌دادند. ایرانی نیستی اگه نمره ندی استاد.»
سیّد جواد
- بابا؟ + بله؟ - می‌تونم یه سؤال بپرسم؟ + اگه بازم می‌خوای بپرسی آدما چه‌جوری بچه‌دار می‌شن نه. - راجع به اون نیست. + خب بپرس. - آدما برای چی با هم می‌جنگن؟ + پسرم... بیا بهت بگم آدما چه‌جوری بچه‌دار می‌شن.
سیّد جواد
یکی از روش‌های رایج که دانشجویان از دیرباز مورد استفاده قرار می‌داده‌اند نامه‌نوشتن برای استاد در انتهای برگه‌ی امتحان است. چه پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که زیر برگه امتحانی به دیار باقی شتافتند، چه پدرهایی که روانه بیمارستان شدند و چه زندگی‌هایی از هم پاشیدند! البته اساتید سال‌هاست که دیگر گول این بهانه‌های نخ‌نما را نمی‌خورند. برای همین دانشجوها مجبورند از روش‌های جدیدتری استفاده کنند. از آخرین موارد نامه‌نویسی در برگه‌ی امتحان می‌شود به موارد زیر اشاره کرد: «استاد عزیز سلام، تو رو خدا به دادم برسین. دیروز مادر و برادر و خواهرم رو گروگان گرفتن. گروگانگیر دیروز زنگ زد. گفتیم هرچقدر پول بخواهی به تو می‌دهیم، گفت پول نمی‌خواهم. گفتیم هرچقدر چیز دیگری بخواهی به تو می‌دهیم، گفت آن را هم نمی‌خواهم. گفتیم پس چه می‌خواهی؟ گفت فقط در صورتی اعضای خانواده‌ات را آزاد می‌کنم که در درس مکانیک سیالات نمره‌ی بالای ۱۷ بیاوری. گفتم بابا تویی؟ گفت نه من یک گروگانگیر ساده هستم که به تحصیلات جوانان اهمیت می‌دهم. استاد! چشم یک خانواده به دستان شما دوخته شده. تو رو خدا بالای ۱۷ بده.»
سیّد جواد
در غرب به‌دلیل برخی کمبودها و نبود امکانات و عقل درست و حسابی مراسمی وجود دارد به نام هالووین که مرسوم است در این روز عده‌ای فریب‌خورده با لباس‌هایی عجیب و گریمی ترسناک به خیابان می‌آیند و همدیگر را می‌ترسانند. نفری یک کدوحلوایی هم می‌گیرند و تویش را خالی می‌کنند که بگویند ببینید ما چقدر ترسناکیم. واقعاً که غرب هر کاری که می‌کند با شو آف و نمایش همراه است. اینجا در خاورمیانه با اینکه مردم هر روزِ خدا هالووین دارند و کلاً توی هالووین زندگی می‌کنند، مراسمی از این دست را ساده و بدون هیچ تکلفی به انجام می‌رسانند. در بسیاری از مواقع هم نیازی نیست خود شخص خاورمیانه‌ای کاری انجام دهد، بقیه محبت دارند و هالووین را برایش ایجاد می‌کنند. مثلاً طرف با رفیقش دارد توی خیابان راه می‌رود، یکهو رفیقه بدو بدو به سمت مغازه‌ای می‌دود و می‌چسبد به شیشه مغازه و بااااامب... یکی هست که دیگه نیست! توی خانه نشسته‌ای یکهو بمب می‌افتد وسط هال و بااااامب... توی عروسی داری قر می‌دهی که یکهو باااااامب... سوپرمارکت داری تخم‌مرغ می‌خری باااااامب... توی حموم داری... بااااامب (خب بگذارید جمله کاملاً منعقد بشه بعداً بزنید، بی‌وجدانا!)
سیّد جواد
بهروز: با سلام خدمت مدیریت گروه و اعضای عزیز، صبح همگی به‌خیر. مریم: صبح شما هم به‌خیر. [استیکر گل] شهرام: روزی پروفسور سمیعی به ساندویچی رفته بودند، مغازه‌دار از ایشان پرسید: می‌خوری یا می‌بری؟ پروفسور لبخندی زدند و گفتند: دستشویی کجاست؟ مریم: بسیار زیبا. [استیکر گل] رامین: زنده باد پروفسور. بیژن: واقعاً آدم به ایرانی بودن خودش افتخار می‌کنه. سیروس: من شنیده‌ام یه بار پروفسور به دستشویی‌ای در بوخوم مراجعه کردند، توالت ایرانی نبود حاضر به اجابت مزاج نشدند. رامین: درود به شرفش! بیژن: درود بر شما. محسن: زنده‌باد. عارف: هموطن، فقط روی ایرانی بنشین. مریم: [استیکر گل، استیکر قلب، استیکر دهلیز چپ، دهلیز راست، استیکر آئورت، استیکر روده]
سیّد جواد
یکی از کارهایی که من معمولاً به‌عنوان یک تفریح سالم بهش نگاه می‌کنم و ازش لذت می‌برم دیدن بیوی هموطنان عزیزم در اینستاگرام است. حقیقتش چند وقتیه به جای فیلم و سریال می‌رم تخمه می‌گیرم و به تماشای بیوی کاربرهای اینستاگرام می‌شینم. این وسط چیزی که برام خیلی جالبه اصرار کاربران به نوشتن ماه تولدشونه. یعنی پروفایل طرف رو باز می‌کنی، می‌بینی به‌به!... استاد فلسفه علم دانشگاه جرج تاون... به‌به صاحب کتُب ارزشمندِ فلان و بهمان... می‌آی پایین، یکهو می‌بینی نوشته: دی‌ماهی [قلب]! آدم واقعاً از فلسفه و علم و دانش و دانشگاه ناامید می‌شه و به پوچی دنیا بیشتر پی می‌بره. بسیاری از دوستان دیگه معمولاً به دی‌ماهی و مردادی و خردادی اکتفا نمی‌کنن و خودشون رو ملزم به این می‌دونن که بعد از ذکر این مهم، جمله‌ای رو هم به‌عنوان حُسن ختام اضافه کنن. مثلاً به این بیو توجه کنید: «من یه اسفندی‌اَم... پرچمم بالاست.» من تا مدت‌ها فکر می‌کردم پرچم کنایه از یکی از اعضای بدنه؛ مثلاً طرف داره میگه دستام بالاست. هی می‌گفتم اینا چرا نمی‌رن جایی درمان کنن... بعداً که فهمیدم قضیه چیه باز هم نفهمیدم؛ به‌هرحال پرچمِ این دسته از دوستان و کسانی که در اون ماه به‌دنیا اومدن بالاست. حالا اگه هیتلر و استالین و دکتر هانیبال لکتر و چند تا دراکولای دیگه هم در همون ماه به‌دنیا اومده باشن فرقی نمی‌کنه؛ همگی با ایشون زیرِ یک پرچم کلاً بالان!
سیّد جواد
تمیزی سرویس بهداشتی بیشتر می‌تونه معرف شخصیت آدم باشه تا ماه تولد! از ما گفتن بود. دیگه خود دانید...
einlam
از شکنجه‌هایی که بنده برای گناهانم متحمل می‌شم نه ناخن‌کشیدن روی تخته است، نه دیدن چندباره‌ی فینال جام جهانی با گزارش جواد خیابانی با دست‌های بسته! سخت‌ترین شکنجه این خواهد بود که من رو بندازن وسط یک مراسم عزاداری بزرگ با حضور یک لشکر هزارنفری و بگن اینا همه صاحب‌عزان، باید به همه‌شون تسلیت بگی! تسلیت‌گفتن یکی از کابوس‌های زندگی منه. بچه که بودم کسی انتظاری ازم نداشت، سرم رو می‌انداختم پایین از مجلس می‌رفتم بیرون؛ ولی یه کم که بزرگ‌تر شدم پدر و مادرم گفتن باید تسلیت بگی. بعد که چند بار تسلیت گفتم، گفتن دیگه نمی‌خواد بگی! فقط بگو خدا رحمت کنه و گورت رو گم کن! باور کنید هنوز هم نمی‌تونم! دست خودم نیست. همین که می‌بینم یه هیبتی جلو روم با چشم‌های اشک‌آلود ایستاده و منتظر شنیدن یه جمله‌ی تسلی‌بخشه، دیگه مغزم فرمان نمی‌ده. «خدا رحمت کنه» و «خدا بیامرزه» رو با هم قاطی می‌کنم و می‌گم: «خدا بیامرز کنه.» یه بار نمی‌دونم چرا خواستم بگم «ایشالا تو شادی‌هاتون شرکت کنیم» با یه حالت غمگینی گفتم: «ایشالا همیشه به شادی شرکت کنیم»! یه بار هم، طرف خیلی گریه می‌کرد، نمی‌دونستم چیکار کنم دست گذاشتم رو شونه‌اش و گفتم: «گریه نکن، ایشالا درست می‌شه.» (آخه لعنتی! چی درست می‌شه؟ ctrl + z می‌زنن، مرحوم زنده می‌شه؟ بک‌آپ گرفتن از مرحوم؛ پاک شه هم مسئله‌ای نیست!)
سیّد جواد
طرف دلش خوشه اسم وزیرِ اردشیر بابکان رو گذاشته رو پسرش. حالا اسم چیه؟ «گرانخوار»! بچه به‌دنیا اومده، پستونک زیر ۲۵ هزار تومن نمی‌خوره. مادرش می‌آد شیر بده اخم می‌کنه، می‌گه فقط کیم کارداشیان! آخر با چانه‌زنی و مذاکره، به شیر خشک نستله راضیش می‌کنن. قطره‌ی آهن خارجی‌اش هم دیگه بماند! این‌قدر به پدره فشار اومد رفت اسمش رو عوض کرد، گذاشت «ارزانخوار»، تو پرانتز «ایرانی‌خوار»؛ ولی خب گرانخواری و لوکس‌خواری رفته بود تو ذات بچه و دیگه نمی‌شد کاریش کرد.
سیّد جواد
شما به این اسم دقت کنید: «گشواد»! اسم پسر هم هست. معلوم هم نیست اون «واو» ی که مثل آینه‌ی دق وسطش اومده، مثل «واو» خواهر، نوشته می‌شه ولی خونده نمی‌شه یا نه. بعد اگه تو مدرسه اون «واو» رو نخونن و بچه متأثر از اسم قشنگش تنبل بار بیاد و حمال بشه، شما به‌عنوان پدر و مادر چه جوابی دارین به بچه بدین؟ یا بچه برگرده با بغض بگه «چرا اسم منو گذاشتن گشواد؟! من که تو زندگیم کم نذاشتم؛ من که همیشه زرنگ و فرز بودم!» اون‌وقت چه‌جوری تو صورت بچه نگاه می‌کنین؟ مورد داشتیم بنده‌ی خدا اسمش گشواد بوده، این‌قدر حساس شده بوده که هر وقت صداش می‌کردیم می‌گفت: «خودتی بی‌شعور!»
سیّد جواد

حجم

۳۵۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۳۵۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۲۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۱صفحه بعد