بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست درازتر از پا | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دست درازتر از پا

بریده‌هایی از کتاب دست درازتر از پا

امتیاز:
۳.۸از ۳۶ رأی
۳٫۸
(۳۶)
شاید کسی که تقویم را نوشت کسی مثل تو را یک روز شنبه گم کرد که هر روز هفته را به شمردن شنبه‌ها گذراند... من اما! من یادم نمی‌آید...هم من شمار روزها از دستم در رفته، هم تو خیلی وقتست چوب خطت پر شده... شاید کسی که تقویم را نوشت کسی مثل تو را یک روز شنبه گم کرد اما اوهم به جمعه که رسید بالاخره خسته شد!... من هم شمار روزها از دستم در رفته... تو هم خیلی وقتست چوب خطت پر شده!...
aarrr7a
نقاشی من تو را در تمام نقاشی‌هایم بنفش کشیدم...همان طور که خورشید را زرد، درخت راسبز و پرتقال را نارنجی... من مداد رنگی بنفشم را نتراشیدم مبادا تو از قلم بیفتی... یک روز که تو را زیر سایهٔ آن درخت مبادا کشیدم، و خودم را بالای درخت، تو دلت سیب خواست! از بلندترین شاخه‌اش بزرگترین سیب را چیدی، درخت تکان شدیدی خورد و من از آن بالا افتادم! ... تو آن سیب قرمز را در دهانت گذاشتی!... ...! همان موقع آن عقابی که روی شاخه خوابش برده بود، پرید و تو را به چنگالش گرفت من که مثل همیشه پاک کنم را گم کرده بودم فریادی زدم و برگه را پاره کردم ... نمی‌دانم تقصیر از تو بود که دلت آن سیب بزرگ را خواست یا من که پاک کنم را گم کرده بودم
maryam
من می‌توانم فکر کنم که تمام ماجرا یک خواب بد بوده و من همان که در خواب کسی به دنبالش می‌دوید اما نتوانست فرار کند!...
𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
حس آن کودکی را دارم که هواپیما را صدا می‌کرد اما صدایش به آسمان نمی‌رسید ...
13770636
و همانطور که بزرگ و بزرگتر شدیم یادمان رفت پری کوچک داستانمان تا آخرش خوب ماند!...
.ً..
و تو جادو می‌کنی خیال من را به طلسم مهربانی...و همه آغاز و پایان منی تو... کرده‌ای غوغا به تاریخ دل من...از ازل تا به همیشه...ای همه وسعتِ عشق... و همین عادت توست، معجزه...عشق...وفا... و به ناگاه به وجد آمد دلم...فریاد زد...و همه فریاد قلبم نام توست... دل من می‌خواهد تو بدانی در پسِ ژرفِ نگاهِ واژه‌ها، پرتوِ عشقِ تو می‌رقصاند، نور امید و حیات... و دلم می‌خواهد تا ابد مشق کند نام پر مهر تو را...پر تکرار...پر تشدید... می‌نویسم با قلم یاد کنم این پر از عشقِ همیشه ماندگار... این صمیمی ماندهٔ این روزگار... و تمام مرده‌ام باز می‌گردد به من... زنده می‌شوم...همچو یک رستاخیز... و تو عشق را صمیمانه به من فهماندی تا بکوبم قابش بر همه دیوار دنیا...
la lumière
این فضا هرگز مرا از پا در نخواهد آورد، وقتی نگاهبانش تو باشی...
la lumière
مترسک! تو هم بنشین!... زانوهایت را خم کن... غبار سال‌ها ایستادگی را بتکان... اینجا کسی به خاطر کسی نمی‌ایستد!... اینجا کسی به پای کسی نمی‌ماند! قصه‌هایمان قصهٔ رفتن است و ماجرا گذشتن!... بماند از خودمان یا دیگری!...
la lumière
خداوندا نگذار آنچنان که عادتمان داده‌اند زندگی کنیم...
la lumière
اعتراف پشت سرت اتاق خاموش و روشن می‌شد!... پنجره را باز کردم، ماه از سقف آسمان آویزان بود...دست‌های تو مدتی قبل تکانش داده بود! تو همیشه همان بازجوی شکاک بودی و من برایت نقش متهمی را بازی کردم که زیرنور چراغی که تکانش می‌دادی اعتراف می‌کرد!...
hassan fatemi
اشک‌هایت را پاک کن... این جماعت عمریست کلاهشان را سفت چسبیده‌اند که باد نبرد، برای همین است که کسی کلاهش را بالاتر نمی‌گذارد...
رنگین کمان
من از این چند سال زندگی روی این دایرهٔ خاکی فهمیده‌ام معنای رفاقت را کسی می‌داند که اغلب حماقت می‌کند...
min
گفتمش بوی خاک را حس می‌کنی؟ نگاهم کرد!... گفتمش چرا پای حرفشان نماندند؟ نگاهم کرد!... گفتمش چرا این شهر چراغ ندارد؟ نگاهم کرد!... گفتمش چرا سایه‌های اینجا پراز ترسند؟ نگاهم کرد!... گفتمش این همه آدم دست درازتر از پا به کجا برمیگردند؟ نگاهم کرد!... گفتمش این همه خواب ازچشمان چه کسی می‌آید؟ نگاهم کرد!... گفتمش نفسم گرفت! چرا سقف آرزوها کوتاه است؟ نگاهم کرد!...
بلاتریکس لسترنج
دوست دارم ماه را توی دستم بگیرم تا با توپ‌های نارنجی که درخت پرتقال برایم پایین انداخته تیله بازی کنم...
usofzadeh.ir
راستی در شهر ما چه کسی از همه زیباتر است...؟
usofzadeh.ir
خدا رحمت کند پیرمرد را...همیشه می‌گفت باغمان نفرین شده است!...
usofzadeh.ir
من در این شهر که حتی یک درخت آبنبات هم ندارد به چه چیز دل خوش کنم؟! اینجا از درخت‌هایش آدم‌هایی آویزانند که کال بر زمین می افتند، تلخند مانند آسمانشان
f_altaha
با خودم فکر می‌کنم ...من حتماً موهایم را درآسیاب سفید کرده‌ام ماندن به پای بعضی‌ها یا اصرار برای داشتن بعضی چیزها...همین فریادهای بیهوده را میگویم ...همین صبوری‌هایی که گاهی عمر آدم را تلف می‌کنند، همین پافشاری‌ها... همین لجبازی‌ها که آدم را در خودش فرو می‌برند تا جایی که خمیده می‌شوی به اندازهٔ یک صفر گرد! یک صفر خیلی بزرگ... همین حرف‌ها که به گوشمان نمی‌رود... همین خطاهایی که بارها و بارها تکرار کردیم... همین درس‌هایی که هر چه قدر دادند، نگرفتیم! همین خطاهایی که بارها و بارها تکرار کردیم... سر انگشتانم یخ میزند، سرما می‌رود تا مغز استخوانم...
3741
ماهی حوض ما بالا می‌پرید و من همیشه دلم برای او می‌سوخت که در این مربع خیس گیر افتاده که حتی جایی برای یک قرص ماه هم ندارد!... ! مثل تو که هیچ وقت نفهمیدی که زمین تنها برای تو نمی‌چرخد مثل من که نمی‌فهمیدم زمین چرا می‌چرخد! مثل ما که دیر فهمیدیم زمین آنقدر تند می‌چرخد که هر آن ممکن است جایمان با هم عوض شود...
3741
تا خود صبح نگران بود که قرص ماه به اندازهٔ کافی اتاقش را روشن نکند!... خورشید که آمد، بازهم خواب ماند!
atefeh

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۳۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان