- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سقوط
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سقوط
۴٫۳
(۶۲)
برای خوشبخت بودن، نباید بیش از حد به دیگران پرداخت.
hamid
اگر بتوان از این طریق بر همه حکومت کرد، پست شدن روح چه اهمیتی دارد، مگر نه؟ من در خود متوجه رؤیای شیرین ظلم و ستم میشدم.
hamid
مخصوصاً انتظار نداشته باشید که دوستانتان- همانطور که وظیفه دارند- هر شب به شما تلفن کنند، تا بدانند آیا اتفاقاً امشب همان شبی نیست که شما تصمیم به خودکشی گرفتهاید، یا سادهتر از آن، آیا نیاز به یک همصحبت ندارید، یا اینکه نمیخواهید بیرون بروید. اما نه، خیالتان راحت باشد، اگر تلفن کنند، شبی تلفن میکنند که تنها نیستید، و یا زندگی بر وفق مراد است.
hamid
چی؟ این خانمها، پشت این ویترینها؟ رؤیاست، رؤیایی با خرج و زحمت ناچیز، سفر به سرزمین هندوستان! این زنان خود را با عطر ادویهها خوشبو میکنند. شما داخل میشوید، آنها پردهها را میکشند و دریانوردی آغاز میشود. خدایان روی این تنهای برهنه فرود میآیند و جزایر، مجنون و آراسته به گیسوانی از نخلها که باد آنها را پریشان ساخته منحرف میشوند. امتحان کنید.
کاربر ۵۸۸۶۸۲۹
به نظر میآمد قسمتی از آنچه را که هرگز آموزش ندیده بودم اما با این وجود خوب بلد بودم، یعنی زندگی کردن را، از یاد برده بودم
Sahar B
وقتی انسان از سر ذوق یا به اجبار شغل، به ذات بشر فکر کند، دلش برای انسانِ اولیه تنگ میشود. حداقل، حرف دل و زبانشان یکی بود.
Sahar B
وقتی دیگر بازی در کار نباشد، نمایشی نباشد، بیشک میان حقیقت قرار میگرفتم. اما دوست عزیز، حقیقت کسلکننده است.
M8.
این مجلات عاشقانه، صحبت کردن در مورد عشق را میآموزند، اما عشق ورزیدن را هرگز.
M8.
یا باید خوشبخت بود و مورد داوری قرار گرفت، یا بدبخت بود و تبرئه شد.
M8.
من از ذات خود لذت میبردم، و ما همگی میدانیم که این همان خوشبختی است. هرچند که برای تسکین یکدیگر، گاهی تظاهر به محکوم کردن این لذت، تحت عنوان خودخواهی میکنیم.
M8.
من آنقدر بامحبت نبودم که اهانتهای دیگران را ببخشم، اما همیشه آنها را فراموش میکردم. کسی که فکر میکرد که از او متنفرم، وقتی میدید با لبخندی گرم به او سلام میکنم بسیار تعجب میکرد. بنابراین بنا به طبیعتش، یا بزرگواری مرا تحسین و یا ترسویی مرا تحقیر میکرد بیآنکه فکر کند دلیل من سادهتر از این حرفها است: من همه چیز او را، حتی نامش را فراموش کرده بودم.
Negin Nikbakht
تقریباً؟ یک پاسخ عالی! یک پاسخ منطقی! ما در همه امور فقط تقریباً هستیم.
Negin Nikbakht
با خود پیمان بستهام که شبها هرگز از روی پل نگذرم. از اینها گذشته تصور کنید که کسی خودش را در آب بیندازد. یکی از این دو حالت اتفاق میافتد، یا شما به دنبال او در آب میپرید تا او را بیرون بکشید و در این فصل سرد ممکن است بدترین حالت ممکن برایتان پیش آید! یا او را به حال خود رها میکنید، و شیرجههای نرفته گاهی اوقات کوفتگیهای عجیبی بهجا میگذارد. شب بخیر!
Hamed.a
خوب میدانم که نمیتوان از حکمرانی و به خدمت گرفتن دیگران گذشت. هر آدمی همانطور که به هوای پاک نیاز دارد به برده هم نیاز دارد. دستور دادن مثل نفس کشیدن است، با این عقیده موافقید؟ و حتی فقیرترین آدمها هم میتوانند نفس بکشند. آخرین فرد، در مراتب اجتماعی هم بالاخره، همسری، فرزندی دارد. اگر هم مجرد باشد، سگی دارد. رویهمرفته اصل این است که بتوان خشمگین شد بدون آنکه دیگری حق جواب دادن داشته باشد. این دستور اخلاقی را شنیدهاید: «آدم جواب پدرش را نمیدهد». این جمله، از یک جهت عجیب است. در این دنیا به جز آنکس که دوستش داریم، مگر میشود جواب کس دیگری را هم داد؟ از جهتی دیگر، قانعکننده است. خوب بالاخره یک نفر باید حرف آخر را بزند. وگرنه، برای هر دلیلی، میتوان دلیل مخالفی آورد: و تا ابد این کار ادامه پیدا میکند.
amir emami
یا باید خوشبخت بود و مورد داوری قرار گرفت، یا بدبخت بود و تبرئه شد.
asomoon
به نظر من، در زیرزمینها یا سلولهای زندانها کسی تعمق نمیکند، آدمی آنجا کپک میزند (مگر آنکه سلول زندانها در برجی با چشماندازی وسیع واقع شده باشند). من مردی را که وقتی به سلک کشیشان پیوست، متوجه شد بر خلاف انتظارش، حجرهاش بهجای آنکه چشمانداز پهناوری داشته باشد، رو به دیوار باز میشود، ترک مذهب گفت، کاملاً درک میکنم. من از آن دسته کسانی نبودم که کپک بزنم. در هر ساعتی از روز، در خلوت و یا جمع، از بلندیها بالا میرفتم، آتشی پُر فروغ میافروختم و درودی شاد به سوی من برمیخاست. لااقل به این ترتیب از زندگی و برتری خویش لذت میبردم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
چیزی جز افق نیست، هیچ درخششی، فضا بیروح و زندگی مرده است. آیا این زوالی جهانی نیست، نیستی محسوس، در برابر دیدگان؟ تهی از انسان، مخصوصاً تهی از انسان!
yasaman
آیا هیچ توجه کردهاید که تنها مرگ است که احساسات ما را بیدار میکند؟ چقدر دوستانی که تازه ما را ترک کردهاند، دوست داریم، مگر نه؟ چقدر استادانی را که دیگر حرف نمیزنند و دهانشان پر از خاک شده است، تحسین میکنیم! بنابراین بزرگداشت آنها، کاملاً طبیعی، از راه میرسد، بزرگداشتی که شاید در تمام عمرشان از ما انتظار داشتند.
yasaman
گاهی اوقات، درون کسی را که دروغ میگوید، واضحتر میبینیم تا درون کسی را که راست میگوید. حقیقت، همچون نوری است که چشم را کور میکند. برعکس دروغ، شفق زیبایی است که به هر چیزی جلوه میبخشد.
Mahsa Bi
عدهای ترجیح میدهند هیچ سِرّی در زندگیشان نداشته باشند تا مجبور نشوند دروغ بگویند، عدهای دیگر ترجیح میدهند دروغ بگویند و اسراری در زندگی خود داشته باشند و اما دسته سوم کسانی هستند که هم دروغ میگویند و هم توداری میکنند.
Mahsa Bi
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان