بریدههایی از کتاب دوستش داشتم
۳٫۳
(۱۲۵)
به خودم گفتم، راحت باش، یک دل سیر گریه کن. بعد اشکهایت را خشک کن، دستمالات را کنار بگذار، به هیکل بزرگ ماتم زدهات تکانی بده و صفحهٔ جدیدی را باز کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همهچیز را از نو شروع کن.
Hossein shiravand
میگویند: تا آخر با هم ماندیم! تا آخر با هم ماندیم! اما خدای من، به چه قیمتی؟ به چه قیمتی؟! افسوسها، پشیمانی، جداییها، سازشهایی که جای زخماش خوب نمیشود... هیچوقت التیام نمییابد. هیچوقت! حتی آن دنیا. حتی وقتی برای گرفتن عکس با نوههایتان ژست گرفتهاید، حتی وقتی دارید برنامهٔ تلویزیونی میبینید و هر دو همزمان جواب یک سوال را میدهید.»
haniyh
مگر در آخر چقدر برایام خرج داشت؟ میشد اگر پانزده دقیقه به من بد میگذشت؟ این یک ربع در مقابل صورت خندان بچهها چه ارزشی دارد؟»
بهار
آرزو میکردم که ای کاش میتوانستم سرم را از تنام جدا کنم و روی زمین جلوی خودم بگذارم و با لگد به دورترین جای ممکن پرتاش کنم.
آنقدر دور که دیگر کسی نتواند پیدایش کند.
اما من حتی شوت کردن هم بلد نیستم.
بهناز
اما زندگی همین است دیگر... با ارادهٔ آهنین سیگار را کنار میگذاری و بعد، یک صبح زمستانی، تصمیم میگیری چهار کیلومتر را در سرما زیر پا بگذاری تا یک پاکت سیگار بخری.
shakiba
دوست داشتم زمین از چرخش بایستد، زمان متوقف شود... دوست داشتم آن شب تمام نشود. نمیخواستم از پیشاش بروم. هیچوقت. دلام میخواست روی آن صندلی ولو بشوم و تا آخر عمر به داستان زندگیاش گوش کنم. چیز محالی را میخواستم
zahradi
نمیفهمیدم چه بلایی سرم آمده اما میدانستم جدی است! برای چند روز خودم بودم. نه بیشتر و نه کمتر؛ خودِ خودم بودم. وقتی با او بودم حس میکردم آدمی خوبی هستم... به همین آسانی. نمیدانستم که من هم میتوانم خوب باشم.
zahradi
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
کاش کسی یک ساعت شنی به من میداد.
لونا لاوگود
دوست داشتم طنین صدایاش را بشنوم، ته لهجهٔ شیریناش، جملهبندی باتردید و قدیمیاش. اینها را با تمام وجود میبلعیدم. میخواستم خودم را در او، در چهرهاش غرق کنم. گردناش را میپرستیدم، دستهایاش را، بینی کوچک دوستداشتنیاش، خالهایاش، کبودی زیر چشماناش، چشمان نافذش... عقل و هوشام را برده بود. دوباره داری لبخند میزنی.»
دختری به نام عشق!
جالب است که چطور اصطلاحها فقط یک اصطلاح نیستند. مثلاً باید ترس واقعی را تجربه کرده باشی تا معنای «عرق سرد» را بفهمی، یا خیلی دلهره داشته باشی تا «دلشوره داشتن» برایات معنا پیدا کند، درست است؟
«ول کردن» هم همینگونه است. چه اصطلاح بینقصی. چه کسی آن را ساخته؟
دختری به نام عشق!
احساس پیری میکنم. خیلی خستهام. حس میکنم خیلی محافظهکار شدهام. دیگر به تمام زندگیام از چشمیِ در نگاه میکنم. دیگر در را روی هرکسی باز نمیکنم. " برو عقب بگذار دستات را ببینم. خوب است، حالا آن یکی دست. کفشهایت را پاک کن. جلوی در بمان. از جایات جُم نخور.»
sowgol
زندگی حتی وقتی انکارش کنی، حتی وقتی به آن بیاعتنایی کنی، حتی وقتی حاضر به پذیرفتناش نباشی، باز هم از تو قویتر است. قویتر از هرچیزی.
آدمها از اردوگاههای اجباری برمیگشتند و بچهدار میشدند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، که مرگ عزیزانشان را دیده بودند و خانههایشان با خاکستر یکی شده بود. به خانه برمیگشتند و دنبال اتوبوس میدویدند، دربارهٔ آبوهوا حرف میزدند و دخترانشان را عروس میکردند. باورکردنی نیست، اما زندگی همین است.
Aa
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
Aa
«اما تو هنوز جوانی...»
«نه، من پیرم، احساس پیری میکنم. خیلی خستهام. حس میکنم خیلی محافظهکار شدهام. دیگر به تمام زندگیام از چشمیِ در نگاه میکنم. دیگر در را روی هرکسی باز نمیکنم. "
Narjesbn
هیچوقت نمیتوانستم درک کنم که کسی از ترس ضعیف جلوه کردن، احساساتاش را بروز ندهد. در خانهٔ من، بوسه و نوازش مثل نفس کشیدن است.
Farzane H
مگر چه چیزی برای از دست دادن دارم؟ یک مرد بزدل؟ و چی به دست میآورم؟ لذت این که گاهی در آغوشات آرام بگیرم...
Pariya
من فکرهایم را کردهام و به گمانام این بهترین راه است: این که مثل تو، زندگی خودم را داشته باشم و از راه دور دوستات داشته باشم.
Pariya
به خودم قول دادم دیگر با مردی که عذابام میدهد نمیمانم. این حق من نیست، روشن شد؟ این حق من نیست.
Pariya
فکر کنم در آن مقطع از زندگیام تا حدودی خوشحال بودم چون میدانستم که حتی اگر ماتیلد کنارم نیست اما وجود دارد. همین هم برایام فوقالعاده بود.»
Pariya
یادم میآید روی دستمالکاغذی دو تا آدم کشیدم. سمت راستی او بود، روبهرو و سمت چپی بازهم او بود این بار از پشت. سعی کردم جای دقیق خالهایاش را بهخاطر بیاورم؛ وقتی پیشخدمت آمد و تمام آن نقطهها را دید از من پرسید که خالکوبی کار میکنم؟! نمیفهمیدم چه بلایی سرم آمده اما میدانستم جدی است!
Pariya
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان