بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوستش داشتم | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوستش داشتم

بریده‌هایی از کتاب دوستش داشتم

۳٫۳
(۱۲۵)
آخرین باری که در آغوش هم بودیم، این من بودم که برای بوسیدن‌اش پیش‌قدم شدم. در آسانسوری در خیابان فلاندر بود. مانع این بوسه نشد. چرا؟ چرا اجازه داد زنی ببوسدش که دیگر دوست‌اش نداشت؟ چرا اجازه داد لب‌هایش را لمس کنم؟ دست‌هایش را؟ نمی‌فهمم.
Fatima
تمام حرف‌هایی که هیچ‌وقت به زبان نمی‌آورد را تصور کردم و سعی کردم درک‌اش کنم. چه بر سرش آمده بود؟ در تنهایی به چه چیزی فکر می‌کرد؟ و اینکه... در خلوت‌اش چطور آدمی بود؟
Fatima
چقدر طول می‌کشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوست‌اش نداشته باشیم؟ کاش کسی یک ساعت شنی به من می‌داد.
pejman
«همه همیشه از غم کسانی که ترک می‌شوند حرف می‌زنند اما تا به حال به درد و رنج کسانی که می‌روند، فکر کرده‌ای؟»
shakiba
چقدر طول می‌کشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوست‌اش نداشته باشیم؟
(:Ne´gar:)
برایم مناسب‌تر بود که در یک طرف همسری مطمئن داشته باشم و در طرف دیگر کسی که برایم لذت‌انگیز باشد. وقتی به خانه برمی‌گردم شام‌ام آماده باشد و هم هیجان زندگی مخفیانه را حس کنم...
کتاب ناب
آن سال‌ها چه چیزی در ذهن‌تان مانده؟» «یک زندگی مثل نقطه‌چین... هیچی، کمی زندگی، بعد دوباره هیچ و بعدش دوباره زندگی... دست آخر هم دوباره هیچ. همه‌چیز مثل برق‌وباد گذشت... وقتی یادش می‌افتم انگار همه‌چیز فقط یک فصل طول کشید... نه حتی یک فصل، به طول عمر یک دم. مثل یک سراب... نتوانستیم زندگی عادی و روزانه را با هم تجربه کنیم
همتا
تقریباً زندگی همه همین است. ما عشق‌بازی می‌کنیم، قول و قرار می‌گذاریم و ترس‌ها و بزدلی‌های‌مان را مثل حیوان خانگی نزدیک خودمان نگه می‌داریم. افسوس و صد افسوس... بعضی‌ها شجاع‌اند و بعضی‌ها با همه‌چیز کنار می‌آیند و چه چیزی راحت‌تر از کنار آمدن...
همتا
ازدواج‌مان مثل یک اتفاق غمگین بود. انگار همه‌چیزم را به یک‌باره از دست داده بودم.»
همتا
تمام زندگی‌ام خلاصه می‌شد توی دو تا محلهٔ پاریس و ویلای کوچکی خارج از شهر. هیچ‌وقت خوشحالی والدین‌ام را ندیدم، تنها برادرم از خفگی مرد و با اولین دوست‌دخترم که خواهر یکی از دوستان‌ام بود ازدواج کردم، چون حامله شده بود... «همین. کل زندگی من همین بود...»
همتا
حتی به آخرو عاقبت کار فکر نمی‌کردم. تازه فهمیده بودم خوشحال که باشی، زندگی چه طعمی دارد. چهل و دو سال طول کشیده بود تا بفهمم و آن‌قدر مجذوب این کشف جدید شده بودم که حاضر نبودم با فکر کردن به آخروعاقبت‌اش همه‌چیز را خراب کنم. در آسمان هفتم‌ام سیر می‌کردم.»
همتا
قبل از آمدن ماتیلد اصلاً خودم را دوست نداشتم و حالا که رفته حتی کمتر از قبل خودم را دوست دارم و فکر کنم برای همین این‌قدر سرسخت و عبوس‌ام...»
همتا
«همه همیشه از غم کسانی که ترک می‌شوند حرف می‌زنند اما تا به حال به درد و رنج کسانی که می‌روند، فکر کرده‌ای؟»
همتا
عاشق مردی هستی و از او دو بچه داری و یک صبح زمستانی می‌فهمی که تو را ترک کرده چون عاشق کس دیگری است. می‌گوید متاسف است، می‌گوید اشتباه کرده. درست مثل موقعی که شماره‌ای را اشتباه می‌گیریم: «ببخشید، اشتباه گرفتم.» خواهش می‌کنم، اشکالی ندارد... همه‌چیز مثل حباب است.
Qeziii
«همه همیشه از غم کسانی که ترک می‌شوند حرف می‌زنند اما تا به حال به درد و رنج کسانی که می‌روند، فکر کرده‌ای؟»
Narjesbn
" سعی می‌کنم بدون تو زندگی کنم، امیدوارم بتوانم..."
sayna.s
به خودم گفتم، راحت باش، یک دل سیر گریه کن. بعد اشک‌هایت را خشک کن، دستمال‌ات را کنار بگذار، به هیکل بزرگ ماتم زده‌ات تکانی بده و صفحهٔ جدیدی را باز کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همه‌چیز را از نو شروع کن.
nneeddaa
زندگی حتی وقتی انکارش کنی، حتی وقتی به آن بی‌اعتنایی کنی، حتی وقتی حاضر به پذیرفتن‌اش نباشی، باز هم از تو قوی‌تر است. قوی‌تر از هرچیزی.
Mahsa Bi
چقدر طول می‌کشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوست‌اش نداشته باشیم؟
Fatima
اصلاً «زندگی کردن» یعنی چه؟ واقعاً معنایش چیست؟
Fatima

حجم

۱۲۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۱۲۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان