بریدههایی از کتاب دوستش داشتم
۳٫۳
(۱۲۵)
این آخرین باری بود که توی این آشپزخانه، آشپزی میکردم.
من واقعاً عاشق این آشپزخانه بودم. اسپاگتی را توی آب جوش ریختم و به خودم لعنت فرستادم که تا این حد احساساتی هستم. من واقعاً عاشق این آشپزخانه هستم... هی، خودت را جمعوجور کن عزیزم، چیزی که زیاد است، آشپزخانه...
اشک در چشمانام جمع شده بود و با این حال به خودم سرکوفت میزدم. احمقانه بود.
shakiba
مادربزرگام همیشه میگفت دستپخت خوب بهترین راه نگهداشتن یک مرد است. من مطمئناً خیلی از مرحله پرتم مامان بزرگ، خیلی پرت. اول اینکه، من آشپزی بلد نیستم، و بعد اینکه هیچوقت نخواستم کسی را نگه دارم.
خب، پس، موفق شدی نوهٔ عزیزم!
برای خودم کنیاک میریزم و این موفقیت را جشن میگیرم.
یک قطره اشک میریزم و بعد موقع خواب است.
shakiba
عاشق مردی هستی و از او دو بچه داری و یک صبح زمستانی میفهمی که تو را ترک کرده چون عاشق کس دیگری است. میگوید متاسف است، میگوید اشتباه کرده.
درست مثل موقعی که شمارهای را اشتباه میگیریم: «ببخشید، اشتباه گرفتم.»
shakiba
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
shakiba
«همه همیشه از غم کسانی که ترک میشوند حرف میزنند اما تا به حال به درد و رنج کسانی که میروند، فکر کردهای؟»
Hossein shiravand
زندگی حتی وقتی انکارش کنی، حتی وقتی به آن بیاعتنایی کنی، حتی وقتی حاضر به پذیرفتناش نباشی، باز هم از تو قویتر است. قویتر از هرچیزی.
بهار
«و بعد از دست دادماش. همانطور که آمد، رفت.»
zahradi
زندگی حتی وقتی انکارش کنی، حتی وقتی به آن بیاعتنایی کنی، حتی وقتی حاضر به پذیرفتناش نباشی، باز هم از تو قویتر است. قویتر از هرچیزی.
زهره
یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است.
Aa
زندگی همین است. تقریباً زندگی همه همین است. ما عشقبازی میکنیم، قول و قرار میگذاریم و ترسها و بزدلیهایمان را مثل حیوان خانگی نزدیک خودمان نگه میداریم. افسوس و صد افسوس... بعضیها شجاعاند و بعضیها با همهچیز کنار میآیند و چه چیزی راحتتر از کنار آمدن...
Aa
صدایش، گرمایش، بوی تناش، همه همانجاست.
همه همانجاست... گوشهای از ذهنام...
فقط کافیست به آن فکر کنم.
j
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
هلن🌿
آدمها از اردوگاههای اجباری برمیگشتند و بچهدار میشدند. مردان و زنانی که شکنجه شده بودند، که مرگ عزیزانشان را دیده بودند و خانههایشان با خاکستر یکی شده بود. به خانه برمیگشتند و دنبال اتوبوس میدویدند، دربارهٔ آبوهوا حرف میزدند و دخترانشان را عروس میکردند. باورکردنی نیست، اما زندگی همین است. زندگی از هر چیزی قویتر است؛ مگر ما کی هستیم که آنقدر خودمان را مهم میدانیم؟ و بعدش چه میشود؟
Tahan
«همه همیشه از غم کسانی که ترک میشوند حرف میزنند اما تا به حال به درد و رنج کسانی که میروند، فکر کردهای؟»
Tahan
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
Mahsa Bi
«هیچوقت دربارهٔ او حرف نمیزنید.»
«نه.»
«چرا؟»
«همیشه دوست داشتم با مردمی که او را میشناختند دربارهاش حرف بزنم؛ اینطوری آسانتر بود...»
Fatima
دوست داشت سربهسر همه بگذارد اما آزارش به یک مورچه هم نمیرسید. پسر دوستداشتنی بود، واقعاً دوست داشتنی. همه عاشقاش بودند...
Fatima
همیشه تماشای مردی که سعی دارد برای اولینبار آشپزی کند، سرگرمکننده است. اینکه طوری دستور پخت را کلمه به کلمه دنبال میکنند انگار جولیا چایلد دارد به کارشان نظارت میکند.
Fatima
«منظورم این نبود...»
«چی؟»
«منظورم این نبود که زیادی گریه میکنی، فقط اینکه اشکهایت معذبم میکند. وقتی میخندی خیلی زیبا میشوی...»
Fatima
«میتوانی یکبار هم که شده بدون اینکه من را معذب کنی، بزنی زیر گریه... بدم نمیآید ببینم بی دلیل گریه میکنی.»
سه تا پیاز به من داد و گفت: «بیا اینها را خرد کن.»
«به نظرتان زیاد گریه میکنم؟»
Fatima
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان