بریدههایی از کتاب دوستش داشتم
۳٫۳
(۱۲۵)
به خودم میگفتم: " چرا اوضاع را به هم بریزم وقتی قرار است روزی ترکام کند؟" جدایی اجتنابناپذیر بود، مطمئناً اتفاق میداد.
همتا
نمیتوانم با تو باشم وقتی میدانم که از این در میروی بیرون.
همتا
زنی که عاشقاش بودم از دست داده بودم و تازه فهمیده بودم که زن خودم را هم آزار دادهام. عجب نمایشی... عشق زندگیام را از دست داده بودم تا با زنی بمانم که بهخاطر حرف بقال و قصاب محل ترکام نمیکرد. همهچیز نابود شده بود.
همتا
«تازه بلد نیستم کاری کنم که دوستم داشته باشند... به قول معروف، آدم جذابی نیستم. اگر بخواهم حقوق کسی را بالا ببرم، لحن خشکی به صدایم میدهم؛ وقتی کسی ازم تشکر میکند، جواباش را نمیدهم. اگر بخواهم کار خوبی برای کسی انجام بدهم، جلوی خودم را میگیرم و اگر بخواهم خبر خوبی بدهم، میگذارم منشیام فرانسواز این کار را بکند
همتا
«در کار آدم سختگیری هستم، اما همهاش بهخاطر این است که نقش بازی میکنم، میفهمی؟ باید سختگیر باشم، باید کاری کنم که از من بترسند. میتوانی تصور کنی اگر رازم را بفهمند، چه میشود؟
همتا
عاشق مردی هستی و از او دو بچه داری و یک صبح زمستانی میفهمی که تو را ترک کرده چون عاشق کس دیگری است. میگوید متاسف است، میگوید اشتباه کرده.
درست مثل موقعی که شمارهای را اشتباه میگیریم: «ببخشید، اشتباه گرفتم.»
خواهش میکنم، اشکالی ندارد...
همهچیز مثل حباب است.
لونا لاوگود
همیشه فکر میکردم که یکروز... چطور بگویم... یکروز از شر تمام این قید و بندها رها میشوم؛ اما اینطوری نشد. هیچوقت. همیشه همان پسر خیلی سربهراه و خیلی بیعرضه ماندم. اصلاً چرا دارم اینها را برایات تعریف میکنم؟ اصلاً چرا یکدفعه اینقدر وراج شدم؟»
j
آرزو میکردم که ای کاش میتوانستم سرم را از تنام جدا کنم و روی زمین جلوی خودم بگذارم و با لگد به دورترین جای ممکن پرتاش کنم.
Narjesbn
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
mohiii ftt
«عمهٔ بزرگم روس بود و همیشه میگفت: " تو، تو مثل پدرم هستی، همیشه دلتنگ کوهستانی."
از او میپرسیدم:" کدام کوهستان، موشکا؟"
"کوههایی که تا به حال ندیدهای دیگر!"»
هلن🌿
در این دنیا هیچچیز نداشت جز کولهباری پر از خاطره؛ و البته دوست.
نعنا
راحت باش، یک دل سیر گریه کن. بعد اشکهایت را خشک کن، دستمالات را کنار بگذار، به هیکل بزرگ ماتم زدهات تکانی بده و صفحهٔ جدیدی را باز کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همهچیز را از نو شروع کن.
این همان حرفیست که همه مدام میگویند. فقط به چیزدیگری فکر کن. زندگی ادامه دارد.
Fatima
همانطور که موهایش را شانه میکردم به این فکر کردم که دختر بچهها چه مخلوقات جالبی هستند....
n re
اگر برای باز کردن این گره، نخ اشتباهی را بکشم یا بیش از حد بکشم، ممکن است گره از این که هست هم کورتر شود. اگر گره کورتر شود، ممکن است دیگر کاری از دستمان برنیاید
Mary Adib
«دارم همهٔ اینها را به تو میگویم اما نمیدانم کامل درکام میکنی یا نه. آنقدر همهچیز عوض شده که... ماجرا مال چهل سال پیش است اما انگار از آن دوران دو قرن گذشته. آن دوران اگر دختری حامله میشد باید ازدواج میکرد. حتماً باید یاد عصر حجر افتاده باشی....»
دستی به صورتاش کشید.
همتا
«حال دوست دارم کمی آرامتر بتازم چون تازه فهمیدم که زندگی با تو فوقالعاده است. به تو گفتم که سعی میکنم بدون تو زندگی کنم... سعی کردم و جان کندم اما به قدر کافی قوی نیستم؛ هر لحظه به تو فکر میکنم. پس الان و شاید برای آخرینبار از تو میپرسم: میخواهی با من چه کار کنی؟"
همتا
وقتی با او بودم حس میکردم آدمی خوبی هستم... به همین آسانی.
Pariya
او من را در آغوش گرفت و من پیروز شدم. دنیا مال من بود.
sayna.s
زندگی حتی وقتی انکارش کنی، حتی وقتی به آن بیاعتنایی کنی، حتی وقتی حاضر به پذیرفتناش نباشی، باز هم از تو قویتر است. قویتر از هرچیزی.
(:Ne´gar:)
چقدر طول میکشد تا عطر کسی که دوست داریم را از یاد ببریم؟ چقدر باید بگذرد تا دیگر دوستاش نداشته باشیم؟
(:Ne´gar:)
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان