بریدههایی از کتاب دوستش داشتم
۳٫۳
(۱۲۵)
وقتی مستیمان پرید و تلفنها و دروغها شروع شد، گذاشت و رفت.
«قبل از اینکه سوار هواپیما شود، گفت:
" سعی میکنم بدون تو زندگی کنم، امیدوارم بتوانم..."
Pariya
مانع این بوسه نشد.
چرا؟ چرا اجازه داد زنی ببوسدش که دیگر دوستاش نداشت؟ چرا اجازه داد لبهایش را لمس کنم؟ دستهایش را؟
نمیفهمم.
Pariya
راحت باش، یک دل سیر گریه کن. بعد اشکهایت را خشک کن، دستمالات را کنار بگذار، به هیکل بزرگ ماتم زدهات تکانی بده و صفحهٔ جدیدی را باز کن. به چیز دیگری فکر کن. راه بیفت و همهچیز را از نو شروع کن.
Pariya
«پس عشق چرند است؟ آره؟ هیچوقت به نتیجه نمیرسد؟»
«البته که به نتیجه میرسد. اما باید برایش بجنگی...»
mohiii ftt
زندگی از هر چیزی قویتر است؛ مگر ما کی هستیم که آنقدر خودمان را مهم میدانیم؟ و بعدش چه میشود؟
mohiii ftt
«اما من میدانم. باور کن کلوئه. شاید چیز زیادی ندانم، اما این یکی را میدانم. نمیگویم از بقیه بیشتر میفهمم اما دو تا پیراهن بیشتر از تو پاره کردم. دوبرابر تو سن دارم، میفهمی؟ زندگی حتی وقتی انکارش کنی، حتی وقتی به آن بیاعتنایی کنی، حتی وقتی حاضر به پذیرفتناش نباشی، باز هم از تو قویتر است. قویتر از هرچیزی.
mohiii ftt
من فکر میکنم اوقات خوبی را با هم داریم... با تو بودن را دوست دارم چون حوصلهام سر نمیرود. حتی وقتی با هم حرف نمیزنیم، حتی وقتی در آغوش هم نیستیم، حتی وقتی توی یک اتاق نیستیم، باز هم حوصلهام سر نمیرود. هیچوقت کسل نمیشوم. فکر کنم به این خاطر است که به تو اعتماد دارم، به افکارت. حرفام را میفهمی؟ هرچیزی که در تو میبینم و نمیبینم را دوست دارم. معایبات را میدانم اما انگار معایب و محاسنمان مکمل هم است. از یک چیز مشترک نمیترسیم. حتی شیاطین درونمان هم به هم میآیند! تو، تو از آنچیزی که نشان میدهی بهتری و من برعکس.
mohiii ftt
«یک زندگی مثل نقطهچین... هیچی، کمی زندگی، بعد دوباره هیچ و بعدش دوباره زندگی... دست آخر هم دوباره هیچ. همهچیز مثل برقوباد گذشت... وقتی یادش میافتم انگار همهچیز فقط یک فصل طول کشید... نه حتی یک فصل، به طول عمر یک دم. مثل یک سراب...
mohiii ftt
زندگی همین است. تقریباً زندگی همه همین است. ما عشقبازی میکنیم، قول و قرار میگذاریم و ترسها و بزدلیهایمان را مثل حیوان خانگی نزدیک خودمان نگه میداریم. افسوس و صد افسوس... بعضیها شجاعاند و بعضیها با همهچیز کنار میآیند و چه چیزی راحتتر از کنار آمدن...
mohiii ftt
«خیلی اعصابخردکن هستید، مگر نه؟»
«خیلی.»
«چرا؟»
«نمیدانم. شاید چون هرچیزی که به ذهنام میرسد به زبان میآورم. رک بودن خصوصیت رایجی نیست... دیگر نگران این نیستم که مردم دوستام نداشته باشند.»
«من چی؟»
«اُه، تو؛ تو دوستام داری، اصلاً نگران این نیستم!»
mohiii ftt
«عشق مثل یک سرماخوردگی به سراغام آمد. بیآنکه بخواهم، بیآنکه به آن اعتقاد داشته باشم، بر خلاق میلم و بیآنکه بتوانم از خودم دفاع کنم
mohiii ftt
«غم کسانی که دیگران را ناراحت میکنند... ما دلمان برای کسانی که رها شدهاند میسوزد، آنها را دلداری میدهیم اما آنهایی که میروند چی؟»
mohiii ftt
باید ترس واقعی را تجربه کرده باشی تا معنای «عرق سرد» را بفهمی، یا خیلی دلهره داشته باشی تا «دلشوره داشتن» برایات معنا پیدا کند
mohiii ftt
اگر دارم میجنگم به این خاطرست که خیلی کارهاست که دوست دارم با او انجام بدهم. خیلی کارها.
sayna.s
یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است
sayna.s
آدمهایی که باطن انعطافناپذیری دارند، همیشه با زندگی گلاویز میشوند و این بین آسیب میبینند، اما آدمهایی که طبع لطیفی دارند... نه لطیف کلمهٔ خوبی نیست، انعطافپذیر، بله، درستاش همین است، افرادی که باطن انعطافپذیری دارند، خب، وقتی ضربه میخورند، کمتر لطمه میبینند
sayna.s
دوست داشتم زمین از چرخش بایستد، زمان متوقف شود... دوست داشتم آن شب تمام نشود. نمیخواستم از پیشاش بروم. هیچوقت. دلام میخواست روی آن صندلی ولو بشوم و تا آخر عمر به داستان زندگیاش گوش کنم.
sayna.s
میشود یک نفر در را برای همیشه ببندد و من را با افسوسهایم تنها بگذارد؟
j
«پس عشق چرند است؟ آره؟ هیچوقت به نتیجه نمیرسد؟»
«البته که به نتیجه میرسد. اما باید برایش بجنگی...»
AS4438
یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان است.»
AS4438
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۱۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان