بریدههایی از کتاب فعلا خوبم
۴٫۶
(۲۷۵)
ـ نباید رو چیزی حساب کنی. دنیا این شکلیه دیگه. خودت رو مسخره کردی اگه روی چیزی حساب کنی.
peace hug :)
گاهی، هنر میتواند کاری کند که اطرافتان را فراموش کنید. هنر همچین کاری میکند.
novelist
«اصول اولیهٔ علم فیزیک اینه؛ دو چیز نمیتونن در یک زمان، یک مکان رو اشغال کنن. متوجه شدی؟»
گفتم: «فکر کنم.»
ـ میفهمی معنی این قانون چیه؟
سرم را به نشانهٔ نه تکان دادم.
ـ داگ سوییتک، معنیش اینه که تو این کلاس، تو برادرت نیستی.
♡
هیچکس حرف نمیزد چون همه میخواستیم فریاد بزنیم.
آترین🍃
کاغذ و مدادها را گذاشتم همانجا. حواصیل برفی را هم گذاشتم همانجا. تا ابد در لحظهٔ پیش از شلیک میماند، لحظهای که خبر نداشت از راه میرسد.
نمیدانست چقدر خوشبخت است که خبر ندارد.
ka'mya'b
نباید رو چیزی حساب کنی. دنیا این شکلیه دیگه. خودت رو مسخره کردی اگه روی چیزی حساب کنی.
◉『𝑯𝒊𝒗𝒂』◉
نزدیک بود دستهایم را جلو ببرم و دستهایش را بگیرم. فکر کنم میگذاشت این کار را بکنم.
چرا وقتی اینطور حالتان خوب است، همیشه اتفاقی میافتد و همهاش را خراب میکند؟ چرا؟
(:Ne´gar:)
گاهی، میدانم بیشتر از یک ثانیه نمیشود اما گاهی، دو نفر که تحمل هم را ندارند میتوانند کاملاً همدیگر را درک کنند.
♡
حس کردم دستم سعی میکند دنبال راهی برای انجام این کار بگردد. اما مثل وقتی که میخواستم پرهای پرنده را بکشم، انگار انگشتهایم در جهتی که باید، حرکت نمیکردند.
♡
یکی از آن روزهایی که هوا گرمتر از آن است که آسمان آبی باشد و تنها چیزی که از دستش برمیآید مه سفید گرم است.
♡
چرا وقتی اینطور حالتان خوب است، همیشه اتفاقی میافتد و همهاش را خراب میکند؟ چرا؟
Mona
میدانید، اینکه مردم با هم گل و گیاه بکارند خیلی کار پرمعنایی است.
نگار
از این شهر مسخره متنفرم.
mohsen italy
سوار ماشین بوگندو شدیم و روشنش کرد و گفت مگر همیشه نمیخواستم یک خالکوبی مثل خالکوبی لوکاس داشته باشم؟ نمیخواستم؟ سرم را از ترس تکان دادم. که رسیدیم به جای تاریکی و از ماشین پیاده شدیم و گفتم میخواهم بروم خانه، اما او با چشمهای مستش نگاهم کرد و گفت بهتر است بروم تو، و من هم رفتم. که نشستم روی مبلی و پدرم با مردی حرف زد و خندیدند و پدرم چشمهایم را با دست بوگندویش بست، چون این یک هدیه بود و چیزی را انتخاب کرده بود که واقعاً غافلگیرم میکرد و آن مرد چاق و چسبناک رویم خم شد و میتوانستم حسش کنم و بویش کنم که نزدیک شد و پیراهنم را بالا زد. که شروع شد و گفتم دردم میگیرد و پدرم همانطور که دستش روی چشمهایم بود مرا سر جایم نگه داشت و گفت اگر به فکر خودم هستم بهتر است تکان نخورم، این بود که تکان نخوردم، با اینکه همان وقت هم داشتم گریه میکردم. که کار بعد از مدتی طولانی تمام شد و توی آیینه را نگاه کردم و نواری را دیدم که هر دو طرفش نقش گل بود و چیزی رویش نوشته شده بود که نمیتوانستم بخوانم، این بود که مرد چاق و چسبناک آن را برایم خواند: بچهننه.
morteza. p
مثلاً هیچوقت نمیتونین تصور کنین بازیگری رئیسجمهور ایالات متحده بشه.»
Elahehmaleki
میدانید بستنی پرتقالی در یک روز پاییزی آفتابی، وقتی شکمتان پر از جوجهکباب است و مادرتان دارد مثل قدیم میخندد و نگاه که میکنید میبینید پدرتان بعد از مدتهای طولانی طولانی طولانی دستش را گرفته چه حالی دارد؟
Roya
گاهی، هنر میتواند کاری کند که اطرافتان را فراموش کنید.
کاربر ۲۹۲۸۳۷۶
هنر میتواند کاری کند که اطرافتان را فراموش کنید.
♡
«اصول اولیهٔ علم فیزیک اینه؛ دو چیز نمیتونن در یک زمان، یک مکان رو اشغال کنن. متوجه شدی؟»
گفتم: «فکر کنم.»
ـ میفهمی معنی این قانون چیه؟
سرم را به نشانهٔ نه تکان دادم.
ـ داگ سوییتک، معنیش اینه که تو این کلاس، تو برادرت نیستی.
♡
آسمان آبی بود و چند ابر سفید طوری آرام توی آسمان حرکت میکردند که انگار چیزی برایشان مهم نبود.
♡
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
تومان