بریدههایی از کتاب فعلا خوبم
۴٫۶
(۲۷۵)
هر چقدر هم که سرد و خیس بودید، قهوهٔ سیاه باعث میشد همهٔ سختیها را پشت سر بگذارید.
sogand
ـ من خوب میدونم چطور بخونم.
با آن مغز خراب جانیاش دوباره خندید و گفت: «داگی، اگه برای شاشیدن مجبور بودی یه تابلو رو بخونی، باید دورتادور خونه روزنامه پهن میکردیم.»
mahan
راستی، شاید حواستان نبود، اما دیدید آقای پاول به من چی گفت؟ "هنرمند جوان". شرط میبندم حواستان نبود.
Rasta (:
پدرم برگشت مرا نگاه کرد و بعد دستش را بالا برد.
دستش سنگین بود. بهتان که گفته بودم.
گفت: «چرا با این کت نوت اینجا نمیمونی جعبهها رو از کامیون بیرون بیاری و ببری توی آشپزخونهٔ قشنگ و تمیز، تا ما هم بریم و یه غذاخوری پیدا کنیم؟» به مادرم گفت برود سوار ماشین شود، برادرم هم همینطور. برادرم نیشخندی زد و طوری دستش را تاب داد انگار میخواست مشتی حوالهٔ چشم دیگرم کند و من توی آن آشغالدونی تنها ماندم.
Rasta (:
وقتی کسی گریه میکند چیزی توی فضا باقی میماند. چیزی نیست که بشود دید، یا بو یا احساسش کرد. یا کشیدش. اما آنجاست.
Aa
روز به روز بیشتر مد میشود با وسایل دیجیتالی مانند آیفون و آیپد کتاب بخوانیم. دربارهٔ این موضوع چه نظری دارید؟
این مسیر آینده است. بچههای ما و بچههای آنها خیلی خیلی با این قالب راحت خواهند بود، حتی اگر بزرگسالان الان با آن راحت نباشند. و اگر این قالب بتواند خوانندههای بیشتری را جذب کند، خب، خوب است.
محسن
فرهنگ ما نیاز دارد که بهترین کارهایمان را برای بچهها بنویسیم، برای بهترین و مهمترین منبعمان، با اینکه خیلی کم جامعه چنین برداشتی از آنها دارد. اما آنها واقعاً بهترین و مهمترین منبع ما هستند
محسن
گاهی، هنر میتواند کاری کند که اطرافتان را فراموش کنید.
محسن
«پیر شدن هیچ لذتی نداره مگه اینکه تا اون موقع کمی خوش گذرونده باشی.»
محسن
انگار هالهای از سکوت دورم را گرفته بود. جلوم، همه سخت مشغول حرف زدن و خندیدن بودند، بعد که مرا میدیدند، ساکت میشدند. طوری دهانشان را میبستند انگار خندهدارترین چیز این دنیای مسخره اتفاق افتاده بود و میخواستند بروند و دربارهاش حرف بزنند، اما تا من از کنارشان رد نمیشدم نمیتوانستند. این بود که آنقدر تماشایم میکردند تا از کنارشان رد شوم، بعد یکی دو ثانیهای صبر میکردند و بعد میشنیدم که دوباره شروع میکردند؛ میزدند زیر خنده و حرف میزدند، اما آنقدر صدایشان را پایین نگه میداشتند که نمیشنیدم دقیقاً چه میگویند.
میدانید چه حسی دارد؟
محسن
داگلاس، فکر میکنی درسته جین ایر برای اینکه نتونسته جون هلن برنز رو از مرگ نجات بده احساس گناه کنه؟
ـ تقصیر اون که نبود.
گفت: «درسته. اصلاً تقصیر اون نبود.» کلاس را نگاه کرد: «چیزهایی توی دنیا هستن که ما نمیتونیم درستشون کنیم، و اتفاق میافتن، تقصیر ما هم نیست، اما باید باهاشون روبهرو بشیم.
محسن
میدانید چه حالی دارد که از دفتر مدیر بیرون بروید و بدانید که قطعهای از چیزی را سر جایش برمیگردانید و مدیر هم بهتان گفته ممنون؟
میدانید چه حالی دارد وقتی مدیر بهتان گفته باشد شما به هرجا که بخواهید میرسید؟
میدانید چه حالی دارد که با خودتان فکر کنید دقیقاً میدانید به کجا میخواهید برسید و شاید الان هم همانجا باشید؟
انگار توی آپولو ۱۱ هستید و ماه را میبینید.
همچین حالی دارد.
tasnim
دستم را جلو بردم و یک بستنی پرتقالی برداشتم.
یک بستنی پرتقالی. میدانید بستنی پرتقالی در یک روز پاییزی آفتابی، وقتی شکمتان پر از جوجهکباب است و مادرتان دارد مثل قدیم میخندد و نگاه که میکنید میبینید پدرتان بعد از مدتهای طولانی طولانی طولانی دستش را گرفته چه حالی دارد؟
tasnim
میدانید که، وقتی کسی گریه میکند چیزی توی فضا باقی میماند. چیزی نیست که بشود دید، یا بو یا احساسش کرد. یا کشیدش. اما آنجاست. مثل جیغ مرغ دریایی پشتسیاه که داشت توی فضای سفید دورش فریاد میکشید. وقتی نقاشی را نگاه میکنید نمیتوانید صدایش را بشنوید. اما دلیل نمیشود که چیزی آنجا نیست.
tasnim
میدانید چه حالی دارد وقتی مدیر بهتان گفته باشد شما به هرجا که بخواهید میرسید؟
میدانید چه حالی دارد که با خودتان فکر کنید دقیقاً میدانید به کجا میخواهید برسید و شاید الان هم همانجا باشید؟
انگار توی آپولو ۱۱ هستید و ماه را میبینید.
همچین حالی دارد.
سمانه انصاف جو
روی شیشه خم شدم تا به پرنده نزدیکتر شوم. فکر کنم نفسم تندتر شد، چون شیشه بخار گرفت و مجبور شدم پاکش کنم. اما نمیتوانستم جلو خودم را بگیرم. لعنتی، چقدر تنها بود. چقدر ترسیده بود.
گندم
هر چیزی که روند خلاقیت را کند کنَد برایم باارزش است، چون باعث میشود به همهچیز فکر کنم، به تکتک کلمات، بارها و بارها و بارها.
آترین🍃
«هیچی بینقص نیست. اما نزدیک به بینقصه.»
آترین🍃
بهتازگی یک داستان فانتزی را تمام کردهام. میدانم، به من نمیآید دارم روی رمانی هم کار میکنم که احتمالاً سومین و آخرین کتاب از سری کتابهای جنگ چهارشنبههاست. این یکی دربارهٔ "مریللی" است که به ساحل شمالی ماساچوست، به یک مدرسهٔ پیشدانشگاهی رفته. اما آن هم با ماشین تایپ رویال نوشته شده.
rima jam
حکایتهای کانتربری اثر چاسر
rima jam
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
تومان