بریدههایی از کتاب فعلا خوبم
۴٫۶
(۲۷۵)
آمار هیچ معنایی ندارد. اما بعضی چیزها از همهچیز پرمعناترند.
♡
«چیزهایی توی دنیا هستن که ما نمیتونیم درستشون کنیم، و اتفاق میافتن، تقصیر ما هم نیست، اما باید باهاشون روبهرو بشیم. چیزهای دیگهای هم توی دنیا اتفاق میافتن که میتونیم درستشون کنیم. معلمهای خوبی مثل من برای همین اینجان.»
♡
برگ درختان زرد و سرخ میشدند. جلو چشم آدم، رنگها مثل موج آرامی از تپههای دو طرف شهر مسخرهٔ مریزویل پایین میریختند.
♡
چمنزار مثل ماه آوریل گرم و خوشبو بود، اما درختها یادشان نرفته بود که ماه اکتبر است. همه مثل شعلههای آتش بودند و پرندهها پشت برگهایشان آخرین آوازهایشان را میخواندند. موج گرما بالای دیوارهای سنگی میلرزید و سنگهای گرانیت میدرخشیدند.
♡
با ابر بالای سر و آب زرق و برقی پایینش، مثل بارانی شده بود که به اختیار خودش راه میرفت.
♡
سعی کردم جریان هوا را در میان پرها حس کنم و از خودم میپرسیدم کسی که آن را کشیده چطور توانسته کاری کند که چنین حسی به آدم بدهد.
♡
هنرپیشههای هالیوود حاضر بودند آدم بکشند تا لبخندی مثل لبخند مادرم داشته باشند،
♡
همیشه مؤدب بود. بهتان گفته بودم چشمهایش سبزند؟ گفته بودم قشنگ است؟
aseman
یک بستنی پرتقالی. میدانید بستنی پرتقالی در یک روز پاییزی آفتابی، وقتی شکمتان پر از جوجهکباب است و مادرتان دارد مثل قدیم میخندد و نگاه که میکنید میبینید پدرتان بعد از مدتهای طولانی طولانی طولانی دستش را گرفته چه حالی دارد؟
aseman
هنرپیشههای هالیوود حاضر بودند آدم بکشند تا لبخندی مثل لبخند مادرم داشته باشند، دروغ نمیگویم.
aseman
هر دو مثل احمقها بودیم. اما میدانید؟ وقتی آدمها با هم مثل احمقها هستند آنقدرها هم بد نیست.
Abolfazl
«به طور کلی معتقدم هر چیزی مال همون جاییه که توش قرار گرفته، که باعث میشه برسیم به جدول عناصر
Abolfazl
میدانید چه حالی دارد که از دفتر مدیر بیرون بروید و بدانید که قطعهای از چیزی را سر جایش برمیگردانید و مدیر هم بهتان گفته ممنون؟
میدانید چه حالی دارد وقتی مدیر بهتان گفته باشد شما به هرجا که بخواهید میرسید؟
میدانید چه حالی دارد که با خودتان فکر کنید دقیقاً میدانید به کجا میخواهید برسید و شاید الان هم همانجا باشید؟
انگار توی آپولو ۱۱ هستید و ماه را میبینید.
همچین حالی دارد.
Azam Amirgholami
لیل آمد و نقاشی را نگاه کرد. بعد خیلی عمیق نگاهم کرد.
میدانید این چه حالی دارد؟
همان حالی که فضانوردان دارند؛ وقتی برای اولین بار پایشان را روی سطح ماه میگذارند.
همان حالی که اگر مربی رید یک روز عصر زنگ آشغالدونی را بزند و کنار لوکاس بنشیند دارم.
مثل وقتی که بدانی آقای پیتی اشتباه میکند.
مثل وقتی که تصویر پرندهای را سر جایش بگذاری.
مثل وقتی که کسی ببیند چه احمقی هستی و باز هم برایت نوشابهٔ خنک بگیرد.
مثل چیزهایی که ممکنند.
Amin 13
داشتیم شاممان را تمام میکردیم که پدر برگشت پایین و مامان از جا پرید و بشقابی را که گذاشته بود داخل فر تا گرم بماند، آورد. بشقاب را گذاشت جلو پدر.
پدر گفت: «همهاش که خشک شده، نه؟»
مامان گفت: «فکر نکنم.»
pajoohaan ir
«یادتان باشد، من آن شکلی که بودم نیستم.»
یـ★ـونا
میدانید وقتی یکی کتاب باز میکند چقدر خوشگل میشود؟
Book
وقتی کسی را مدتهای طولانی ندیدهاید و ناگهان میبینیدش، نگاهش میکنید و لحظهای فکر میکنید انگار غریبه است، بعد آن لحظه میگذرد و همه چیز مثل قبل میشود،
Book
هنرپیشههای هالیوود حاضر بودند آدم بکشند تا لبخندی مثل لبخند مادرم داشته باشند
Book
شاید برای شما هر روز اتفاق میافتد، اما فکر کنم اولین بار بود که طاقت نداشتم کاری را که کردهام به کسی نشان دهم، کسی جز مادرم که به من اهمیت میداد. میدانید چه احساسی است؟
HeLeN
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
حجم
۷۴۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۶ صفحه
قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
تومان