بریده‌های کتاب یک روز انتظار
۳٫۹
(۱۳۸۹)
پسرک یک روز تمام، یعنی از ساعت نُه صبح، منتظر بود که بمیرد.
1212
پس پسرک یک روز تمام، یعنی از ساعت نُه صبح، منتظر بود که بمیرد.
Parnian88
اما آرام بازی می‌‌کرد و خیلی راحت برای چیزهای بی‌اهمیت به گریه می‌‌افتاد.
sepehr
پس پسرک یک روز تمام، یعنی از ساعت نُه صبح، منتظر بود که بمیرد.
sepehr
من که می‌‌دانم می‌‌میرم. در فرانسه که به مدرسه می‌‌رفتم، بچه‌ها می‌‌گفتند آدم با تب چهل و چهار درجه می‌‌میرد، اماالان من صد و دو درجه تب دارم.
sepehr
آرام روی تختش دراز کشیده بود و انگار حواسش جای دیگری بود. داستان دزدان دریایی هاوارد پلای را با صدای بند برایش خواندم، اما معلوم بود که حواسش به داستان نیست.
(:bahar:)
نباید نگران باشی. ـ نگران نیستم، اما انگار دستِ خودم نیست
ترنج وپونه
ـ فکر می‌‌کنی چند وقت دیگر می‌‌میرم؟ ـ چی؟ ـ یعنی چقدر به مردنم مانده؟ ـ قرار نیست بمیری، تو حالت خوب است؟ ـ چرا، قرار است بمیرم. خودم شنیدم گفت تبش صد و دو درجه است.
eli
نگران نیستم، اما انگار دستِ خودم نیست.
Reyhan Shaddel
ـ یعنی چقدر به مردنم مانده؟
راستیان

حجم

۶٫۵ کیلوبایت

حجم

۶٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان