بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گربه‌ی چکمه پوش | صفحه ۲ | طاقچه
۴٫۲
(۸۰۹)
در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید. کوچک‌ترین پسر از ارث کمی که به او رسیده بود خوشحال نبود.
❤Lady Bug❤
در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید. کوچک‌ترین پسر از ارث کمی که به او رسیده بود خوشحال نبود. ـ برادرهای من می‌‌توانند با هم کار کنند و زندگی خوبی بسازند، اما من با یک گربه چی کار می‌‌توانم بکنم؟ اما این گربه یک حیوان باهوش بود و فکری در سرش داشت. ـ نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.
ME
«اعلی‌حضرت، لطفاً این خرگوش را از طرف سرور من، مارکوس کاراباس قبول کنید. سرورم از من خواست تا این را به شما تقدیم کنم».
🐞لیدی باگ🐞
من از هدیه‌اش خیلی خوشحالم.
جو مارچ
ـ برادرهای من می‌‌توانند با هم کار کنند و زندگی خوبی بسازند، اما من با یک گربه چی کار می‌‌توانم بکنم؟ اما این گربه یک حیوان باهوش بود و فکری در سرش داشت. ـ نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.
❤Lady Bug❤
فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.
dina Fayazi
در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت.
dina Fayazi
نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.
نباتِ هزارپا
پرسید: «این زمین‌هایی که روی آن کار می‌‌کنید برای کیست؟» آن‌ها جواب دادند: «برای مارکوس کاراباس». پادشاه تحت تأثیر زمین‌های زیبای مرد جوان قرار گرفت. وقتی کالسکه داشت از تاکستان پر زرق و برقی عبور می‌‌کرد اتفاق مشابهی افتاد. پادشاه از یکی از کارگران پرسید: «این تاکستان متعلق به کیست؟» ـ برای مارکوس کاراباس اعلی‌حضرتا.
ME
ـ نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.
🐞لیدی باگ🐞
در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید.
🐞لیدی باگ🐞
گربه‌ی چکمه‌پوش در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید.
FAYA
قرار شد به‌زودی یک جشن زیبا برگزار شود. جشنی که شکوه آن در یادها مانده است. مدت کوتاهی بعد از ازدواج، گربه چنان زندگی راحتی داشت که تنها در مواقعی که حوصله‌اش سر می‌‌رفت به دنبال شکار موش می‌‌رفت.
oo
ـ گوش کنید، پادشاه به‌زودی با مهمانش مارکوس کاراباس از راه خواهد رسید. من پیشنهاد می‌‌کنم شما از حالا خدمت‌گزاری این ارباب بزرگ را بکنید. کاراباس جوان با همه منصف و مهربان است.
z
با دیدن آن بسیار وحشت‌زده شد. سپس غول در یک چشم بر هم‌زدن به شکل خودش برگشت. گربه گفت: «عالی بود! واقعاً عالی بود! من همین طور شنیده‌ام که شما می‌‌توانید به یک حیوان کوچک هم تبدیل شوید، لطفاً عصبانی نشوید، اما ممکن شما به یک موش تبدیل شوید؟»
:-) نازنین زهرا (-:
را می‌‌خواهید، به او بگویید این زمین‌ها متعلق به مارکوس کاراباس است.
1JESUSCHRIST1
در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید.
شاهدخت کتاب ها
خدمه، هم که از دست غول بی‌ادب خسته شده بودند، پذیرفتند. وقتی کالسکه‌ی سلطنتی پادشاه نزدیک شد، گربه به استقبال او رفت و تعظیم‌کنان گفت: «به کاخ مارکوس کاراباس، خوش آمدید». پادشاه گفت: «حیرت‌آور است مارکوس، اینجا کاملاً زیباست و ما باید داخل شویم». خدمه نقش خود را به‌خوبی ایفا می‌‌کردند. آن‌ها مهمانان را به جشن بزرگی که آماده کرده بودند راهنمایی کردند. همان طور که پادشاه می‌‌خورد و می‌‌نوشید، بیشتر درباره‌ی شرایط خوب مرد جوان فکر می‌‌کرد و شاهزاده خانم عاشقانه نگاهش را از مارکوس می‌‌دزدید. گربه از اینکه پادشاه از غذاها لذت برده احساس رضایت می‌‌کرد و بعد از پنج ـ شش فنجان چای، پادشاه از مرد جوان خواست تا دامادش شود. مرد جوان لبخندی به شاهزاده خانم زد و با خوشحال و افتخار قبول کرد. و قرار شد به‌زودی یک جشن زیبا برگزار شود. جشنی که شکوه آن در یادها مانده است. مدت کوتاهی بعد از ازدواج، گربه چنان زندگی راحتی داشت که تنها در مواقعی که حوصله‌اش سر می‌‌رفت به دنبال شکار موش می‌‌رفت.
❤Lady Bug❤
ـ من از ملاقات شما مفتخرم، شهرت شما تا سرزمین‌های دور که من در آن زندگی می‌‌کنم رسیده است. من شنیده‌ام که شما قدرت این را دارید که خودتان را به تمام حیوانات تغییر دهید. این بدین معنی است که شما حتی می‌‌توانید خودتان را به شیر و فیل هم تبدیل کنید. غول حرف‌های گربه را تأیید کرد و اضافه کرد که این حرف را ثابت خواهد کرد و او بلافاصله، خود را به یک شیر غران بزرگ تبدیل کرد. گربه با دیدن آن بسیار وحشت‌زده شد. سپس غول در یک چشم بر هم‌زدن به شکل خودش برگشت. گربه گفت: «عالی بود! واقعاً عالی بود! من همین طور شنیده‌ام که شما می‌‌توانید به یک حیوان کوچک هم تبدیل شوید، لطفاً عصبانی نشوید، اما ممکن شما به یک موش تبدیل شوید؟» ـ ممکن؟ فقط نگاه کن. و در یک لحظه، او خودش را به یک موش کوچک که روی زمین به این سو و آن سو می‌‌دوید تبدیل کرد. که در یک چشم برهم‌زدن گربه آن را با چنگال‌هایش قاپ زد و خورد. با از بین‌رفتن غول، گربه تمام خدمه را صدا زد. ـ گوش کنید، پادشاه به‌زودی با مهمانش مارکوس کاراباس از راه خواهد رسید. من پیشنهاد می‌‌کنم شما از حالا خدمت‌گزاری این ارباب بزرگ را بکنید. کاراباس جوان با همه منصف و مهربان است.
❤Lady Bug❤
آن‌ها جواب دادند: «برای مارکوس کاراباس». پادشاه تحت تأثیر زمین‌های زیبای مرد جوان قرار گرفت. وقتی کالسکه داشت از تاکستان پر زرق و برقی عبور می‌‌کرد اتفاق مشابهی افتاد. پادشاه از یکی از کارگران پرسید: «این تاکستان متعلق به کیست؟» ـ برای مارکوس کاراباس اعلی‌حضرتا. جواب‌ها به همان صورت که گربه دستور داده بود پاسخ داده شد. گربه در پیش روی کالسکه می‌‌دوید و نصیحت مشابهی را به همه می‌‌کرد. شگفتی پادشاه با دیدن ثروت مرد جوان بیشتر و بیشتر می‌‌شد. ـ او شخص بسیار مناسبی برای دختر من است. این چیزی بود که پادشاه با خودش می‌‌گفت. سرانجام گربه به کاخ بزرگ، که متعلق به یک غول ثروتمند بود، رسید. در حقیقت، تمام زمین‌هایی که پادشاه از آن عبور کرده بود متعلق به غول بود. البته، گربه تمام مدت این چیزها را می‌‌دانست. گربه سریع در کاخ را به صدا در آورد و درخواست دیدن غول را داشت که شاید بتواند احترامات خود را به گوش او برساند. درخواست او برآورده شد، گربه در مقابل غول تعظیم کرد.
❤Lady Bug❤

حجم

۷٫۳ کیلوبایت

حجم

۷٫۳ کیلوبایت

قیمت:
رایگان