بریده‌های کتاب گربه‌ی چکمه پوش
گربه‌ی چکمه‌پوش در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید. کوچک‌ترین پسر از ارث کمی که به او رسیده بود خوشحال نبود. ـ برادرهای من می‌‌توانند با هم کار کنند و زندگی خوبی بسازند، اما من با یک گربه چی کار می‌‌توانم بکنم؟ اما این گربه یک حیوان باهوش بود و فکری در سرش داشت. ـ نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست. پسر آسیابان شک و تردید داشت، اما او می‌‌دانست که چیزی را از دست نمی‌دهد، برای همین به گربه‌ چکمه و شنل داد. به محض اینکه گربه چیزی را که می‌‌خواست به دست آورد، برای شکار خرگوش بیرون رفت. سپس گربه با خرگوشی که آن را داخل کیسه تله حمل می‌‌کرد راهی قصر پادشاه شد. گربه درخواست کرد که پادشاه را ببیند. او وقتی داشت به داخل راهنمایی می‌‌شد، تعظیم‌کنان و مؤدبانه گفت: «اعلی‌حضرت، لطفاً این خرگوش را از طرف سرور من، مارکوس کاراباس قبول کنید. سرورم از من خواست تا این را به شما تقدیم کنم». ـ از طرف من از سرورت تشکر کن. من از هدیه‌اش خیلی خوشحالم.
♥💗🐞لیدی باگ🐞💗♥
زمین‌هایی که پادشاه از آن عبور کرده بود متعلق به غول بود. البته، گربه تمام مدت این چیزها را می‌‌دانست. گربه سریع در کاخ را به صدا در آورد و درخواست دیدن غول را داشت که شاید بتواند احترامات خود را به گوش او برساند. درخواست او برآورده شد، گربه در مقابل غول تعظیم کرد.
ملیکا
این بدین معنی است که شما حتی می‌‌توانید خودتان را به شیر و فیل هم تبدیل کنید.
ملیکا
(از مجموعه‌ی مطالعه در وقت اضافه)
{بانو راد}
همان طور که آن‌ها در مسیرشان در حال حرکت بودند، شاهزاده خانم و مرد جوان نگاه‌های عاشقانه‌ای رد و بدل می‌‌کردند. در همین حال، گربه پیش روی آن‌ها می‌‌دوید. گربه به پیش دهقانان رفت.
ملیکا
«مطالعه در وقت اضافه»
👑ساناز👑
ـ مردم خوب، پادشاه در راه است و اگر صلاح خود را می‌‌خواهید، به او بگویید این زمین‌ها متعلق به مارکوس کاراباس است. او از مرتب‌بودن اوضاع مطمئن شد و آنجا را ترک کرد. کمی بعد کالسکه به آنجا رسید، پادشاه از دهقانان پرسید: «این زمین‌هایی که روی آن کار می‌‌کنید برای کیست؟»
♥💗🐞لیدی باگ🐞💗♥
«مطالعه در وقت اضافه»
👑ساناز👑
برادرهای من می‌‌توانند با هم کار کنند و زندگی خوبی بسازند، اما من با یک گربه چی کار می‌‌توانم بکنم؟
Anita Moghaddam💙💙
گربه‌ی چکمه‌پوش در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد. از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت و به کوچک‌ترین پسر فقط یک گربه رسید. کوچک‌ترین پسر از ارث کمی که به او رسیده بود خوشحال نبود. ـ برادرهای من می‌‌توانند با هم کار کنند و زندگی خوبی بسازند، اما من با یک گربه چی کار می‌‌توانم بکنم؟ اما این گربه یک حیوان باهوش بود و فکری در سرش داشت. ـ نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.
💜

حجم

۷٫۳ کیلوبایت

حجم

۷٫۳ کیلوبایت

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
۲
...
۷صفحه بعد